تصمیم گرفتیم تا هر از گاهی گزارش های تصویری از  برخی خانواده های تحت تکفل موسسه در سایت منتشر کنیم. البته در این گزارشها سعی شده فقط از سبک زندگی این عزیزان برای شما گزارشی تصویر بشه. خانه هایی که در عین کوچکی و  سادگی  دارای کانونی گرم و پر  از محبت هستند.

 

روز دوشنبه ،25 دی ماه سال 91 بود. ابتدا  به خانه منیره کوچولو تلفن زدیم و با مادرشون هماهنگ کردیم که اگر اجازه بدهند برای بازدید و تهیه گزارش خدمت برسیم. ایشان نیز با کمال بزرگواری قبول کردند. حدود ساعت 4 عصر به همراه آقای امینی (بازرس موسسه ) به سمت منزل منیره کوچولو حرکت کردیم. منیره کوچولو به همراه مادر و  چهاربرادرش  در محله ی آذر (از محله های مرکزی شهر قم) زندگی می کنه. منیره 9 سالشه و کلاس سوم ابتدایی هست. معدلش هم  19 شده. برادر بزرگش علیرضا 19 ساله، در شیراز درس می خونه. برادر دیگرش سید محمد رضا، 18 ساله هست. وقتی ما برای تهیه ی گزارش رفته بودیم، علیرضا و محمدرضا خونه  نبودن. مادرشون گفتند که محمد رضا از پنج ماه قبل نجاری می ره تا یاد بگیره و استاد بشه. استادش گفته  روزی 10000 تومن بهش حقوق می ده ولی تا الان توی این مدت هیچی بهش نداده. برادر بعدی منیره خانم، ابوالفضل آقا، کلاس سوم راهنماییه. برادر کوچک، عباس آقا کلاس پنجم هست. منیره خانوم عزیز ما هم که ته تغاری خونه  هستند.  این دختر خانوم هم که مقنعه ی سفید داره، ریحانه خانومه  که ربطی به داستان ما نداره و دوست منیره هست که اومدن با هم درس بخونن و خودشو توی عکسها جا داده.

کمی هم با مادر خانواده صحبت کردیم.ایشون می گفتند که سید حسین (همسرشون ) بنا بوده و 7 سال قبل در سن 55 سالگی بر اثر سکته فوت کردند.ایشون نیز مدتی قلاب بافی، و بعد از اون  هم در منازل مردم کار می کرده تا اینکه  ماه رمضان امسال به دلیل دست درد، دیگه کارهای سنگین انجام  نمیدهند و فقط گلدوزی می کنند و اونها را  می فروشند. این منزل را هم با یه میلیون پول پیش و 140 هزار تومان، اجاره کرده اند و دارای 2 اتاق هست.

درسته که خونه خیلی محقر بود ولی نجابت و شرافت و عزت، در برخورد اهالی این خانه هویدا بود و بنده از این جهت واقعا به خود بالیدم. راستی در بین صحبتهام با منیره کوچولو چند تا مطلب گفت که خوبه تا یادم نرفته  برای شما هم بگم. اول اینکه از خانوم معلمشون  خیلی تشکر کرد و گفت ایشون با من خیلی مهربونه. بعد گفت دوست داره بزرگ که شد، نقاش بشه. بعدش گفت بازی چشم بستن را  خیلی دوست داره(من اول فکر کردم که چشم بستن، همون قایم  موشک هست ولی گفت نه. یه نفر، باید گرگ بشه، چشمشو ببندن و اونوقت باید باقی رو بگیره) بنظر من که باید بازی خیلی سختی باشه. بعد پرسیدم برای عید چی دوست داری منیره جان؟ و اونم گفت «دوچرخه».

در این موقع هوا تاریک شده و وقت رفتن ما رسیده بود. با کسب اجازه از مادر خانواده از خدمتشون مرخص شدیم.

در پایان لازم به ذکر است که این خانه های کوچک شاید بظاهر محقر و ساده باشند ولی سرشار از گذشت و محبت اند. خانه هایی که مورد عنایت ذات خداوند است و به همین دلیل، آیات و روایات بسیاری در مورد رسیدگی به ایتام  وارد شده است.حقیقت این است  که در فطرت ما انسانها نیاز به دستگیری از نیازمندان سرشته شده است زیرا «ما » نیازمندیم تا با رسیدگی به همنوع خود، روح خود را جلا دهیم.

و من الله التوفیق

به اشتراک بگذارید