قلم بر صفحه سرگردان عشق است
و دفتر سفره دار خوان عشق است
یتیم شهر مکه شد پیمبر
همان که صاحب قرآن عشق است
اگر گفتند ابتر کور بودند
که زهرا گوهر تابان عشق است
پسر عمش ابالایتام آنکه
خودش بابای فرزندان عشق است
کریم ومهربان ودست ودل باز
حسن، بانی هر احسان عشق است
و آن نامی که سر خط جنون است
حسینم وای سرگردان عشق است
عجیب است اینکه بیمار است سجاد
دوای درد بی درمان عشق است
امام باقر آن علامه دهر
دبیر دانش اموزان عشق است
کسی کز دست صادق اب خوردست
مرید مرد با ایمان عشق است
کلید باب حاجات است کاظم
خودش محبوس در زندان عشق است
رئوف و مهربان آقاست مردم
علی موسی الرضا سلطان عشق است
جوانی ام فدای نوجوانش
جواد است وبلا گردان عشق است
دل ایرانیان شد هادی آباد
بمیرم خانه اش ویران عشق است
ز حلمش شیعه جانی تازه دارد
امام عسکری جانان عشق است
می آید آخرین فرزند حیدر
طلوع طلعتش دوران عشق است

 شاعر: صابر خراسانی