چارلی چاپلین از مشهورترین بازیگران و کارگردانان کمدی در سال 1889 میلادی در لندن بدنیا آمد. او از کودکی، در سختی و تنگدستی زندگی کرد. سه ساله بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. دوازده ساله بود که پدرش را از دست داد و یتیم شد و مادرش نیز در این مدت مبتلا به بیماری روانی شد و در بیمارستان روانی بستری شد. وی در سن 88 سالگی دار فانی را وداع گفت.

هنوز سیرک را ندیده بودم اما عاشق آن بودم. وصف سیرک را خیلی شنیده بودم. پدرم وضع خوبی نداشت اما با اصرار من حاضر شده بود تا با پول هایی که پس انداز کرده بود، من را به سیرک ببرد. توی صف خرید بلیط، جلوی ما پدر و مادری بودند که با چهار فرزندشان با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، پدر بچه ها دست در جیبش برد و مقداری پول درآورد و روی باجه بلیط فروشی گذاشت؛ اما متصدی باجه، پول ها را به وی برگرداند و به او گفت که با این پول تنها دو نفر از آنها می توانند به سیرک بروند. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه بکند. پدرم که متوجه داستان شده بود و نمی توانست ذوق و شوق بچه های او را نادیده بگیرد، دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت؛ سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، به گمانم این پول از جیب شما افتاده! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد از او تشکر کرد.
به نظرم مرد آبرومندی بود اما درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.
هنگام رفتن داخل سیرک چندبار ایستاد و با محبت به پدرم نگاه کرد. پدرم منتظر ماند تا آنها داخل سیرک بشوند و وقتی مطمئن شد که آنها داخل شدند دست من را گرفت و آرام از صف خارج شدیم. پدرم تمام پول پس اندازش را به آنها داده بود. من نمیدانم پدرم چه حس و حالی داشت چون تا خانه هیچ حرفی بین من و او رد و بدل نشد؛ اما من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار می کردم. این زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم .مدت زیادی از این داستان نمی گذشت. دوازده ساله بودم. زندگی بدی نداشتیم تا آنکه پدرم را ازدست دادم و یتیم شدم. مادرم هم بعلت بیماری روانی در بیمارستان بستری شد؛ لذا زندگی سختم تازه شروع شده بود. سخت ترین زندگی ها را داشتم تا انکه با توکل به خدا و تلاش و کوشش، توانستم قله های سینما را فتح کنم.

منبع:

برگرفته از کتاب قطره هایی که دریا شدند، ص 89