تنها چیزی که بچه ها را خسته نمی کند، سوال کردن است. همه چیز برای کودکان حکم معما را دارد معمایی که خودشان از پاسخ دادن به آن عاجزند و برای همین دست به دامن بزرگترها می شوند. غافل از اینکه همین سوالات گاهی بزرگترها را هم حسابی گیج می کند. در اینجا برخی پرسش های رایج کودکان و نحوه پاسخ به آنها را با شما مرور می کنیم.

– خدا کیست؟ خدا کجاست؟….

بهتر است در ابتدا وقتی از شما می پرسد خدا کجاست یا چیست؟ و یا سوالاتی مشابه در مورد خدا می پرسد، بگویید: «خودت چه فکر می کنی؟!» شما با این پرسش می توانید دانسته های کودک خود را محک بزنید و بر اساس معلومات و اطلاعات او یک سری صحبت های تکمیلی داشته باشید. اگر بلافاصله پس از سوال او جواب دهید: «خدا در آسمان هاست و تو را می بیند…»

گاهی به جای اینکه کودک (معمولا در سنین پایین درک درستی از مفاهیم وجود ندارد) احساس امنیت کند و بداند که خدا مراقب اوست، مضطرب می شود که کسی در حال پاییدن اوست. شاید شما تنها با مطرح کردن اینکه «خودت چی فکر می کنی؟» متوجه شوید ناراحتی او و آنچه باعث شده این سوال به ذهن اش آید، چیست و او را که در سن درک و فهم نیست، درگیر مفاهیم عرفانی و عمیق نکنید. کافی است با کلمات ساده ای جوا ب اش را بدهید؛ مثلا

مادر: «خدا زیبایی مطلق است. خدا خوبی مطلق است» (و همه صفات خوب و مطلقی که در قرآن هم آمده، البته با بیانی ساده و جملاتی کوتاه)
کودک: «مطلق یعنی چه؟»

مادر: «توانایی مطلق یعنی اینکه هر چه تصور کنی می تواند انجام دهد.»
کودک: «یعنی می تواند همه ما را یکدفعه از بین ببرد؟»
مادر: «خدا خیلی مهربان است و برای همین، آنچه را که خیلی خوب باشد برای ما می خواهد.»
کودک: «پس می تواند بهترین چیزهای دنیا را به من بدهد؟»
مادر: «خُب اگر لازم بداند، بله. بستگی دارد که آن را برای تو صلاح بداند یا نه. (باید در معنی ساده آنچه به عنوان دعای «راضی ام به رضای تو» که زیاد به کار می بریم در حد فهم و درک کودک بگوییم) شاید لازم باشد از مثال های ساده و قابل درک استفاده کنیم تا بچه تصورش از خدا یک موجود خشمگین که همیشه ترسناک است، نباشد؛ مثلا: «وقتی تو کوچولو بودی دل ات می خواست دست ات را در پریز برق ببری اما من و پدر اجازه نمی دادیم و تو شاید دلخور می شدی و می گفتی ما دوست ات نداریم اما چون تو صلاح خودت را نمی دانستی این طوری فکر می کردی؛ مگه نه؟!»

گاهی اوقات می بینیم بزرگ ترها، چه پدرو مادر و چه در مربیان مهد یا مدارس، اطلاعاتی که به بچه ها در مورد خداوند می دهند، بیشتر از جهت منفی است و به آنها تلقین می کنند خداوند وجودی است که دایم در پی یافتن معایب شماست تا شما را مواخذه و تنبیه کند: «دروغ گفتی؟! خداوند تو را دوست ندارد؛ چون اصلا دروغگوها را دوست ندارد»، «پدر و مادرت را اذیت کردی؟ خداوند تو را دوست ندارد چون او هر کسی را که پدر و مادرش را اذیت کند، دوست ندارد» و …

اگرچه این جمله که «خداوند دروغگوها ر دوست ندارد» می تواندجزو آموزه های دینی تلقی شود اما این لحن برای کودک، قابل درک وپذیرش نیست. به واژه «خدا تو را دوست ندارد» و بار منفی آن بیندیشید.شما با این جمله ها به کودک می گویید خداوند موجودی است که منتظر نشسته تا تو را ارزیابی کند و مراقب کارهای خوب و بد توست و در نتیجه باید همیشه از او بترسی؛ در حالی که باید در ابتدا عواطف مثبت را در مورد خداوند در ذهن و ضمیر او شکل دهید؛ اینکه او خیلی مهربان است، بچه هارا دوست دارد؛ مراقب آنهاست و …

یادمان باشد همان طور که در ادای کلمات تربیتی دقت می کنیم و به جای بچه بد یا بچه خوب، کار آنها را و رفتارشان را با لفظ خوب و بد یاد می کنیم، بهتر است در مورد خداوند نیز تذکر دهیم که خداوند کارهای بد را دوست ندارد. به کار بردن جمله مثبت الزامی است. به جای «دروغگو دشمن خداست و یا خدا زبان دروغگوها را می سوزاند» بهتر است از این جمله استفاده شود: «خدا آدم های راستگو را دوست دارد.»