یک روز مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟

همسرش گفت: نه

شوهر پرسید: چرا؟

همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.

شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی!

فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماسش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت،

همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟

خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت.

همسر اش با صدای لرزان پرسید:  رسیدی؟

شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.

همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟

شوهر گفت: چهار ساعت قبل،

همسر با عصابنیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟

شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم،

همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟

شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی.

همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟ شوهر گفت: میشنیدم.

زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟

شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟

چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی……معذرت میخواهم!

شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب  مغفرت کن….

《بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَى》

شما دنیا را ترجیح می دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است!

[سوره اعلی/16،17]