در میان همه ی روزمره گی های زندگی از احساسات پاک دانش آموزانم می گویم. آموزگاری هستم از زنجان که سه سال در مناطق محروم تدریس کرده ام.

هر سال نزدیک عید که می شد، مانند همه ی آموزگاران انشایی با موضوع آزوی اول سال شما چیست یا عید خود را چگونه خواهید گذراند؟از دل و آرزوهای دانش آموزانم آشنا می شدم؛ طوری که وقتی انشایشان را می خواندند اشک در چشمانم جمع می شد.
 جایی که همه در هیاهوی خرید عید بودند بچه های من هم آرزوهای خودشون را داشتند؛ داشتن دفتر سیم دار، اسباب بازی، توپ فوتبال، عروسک و…  از جمله آرزوهای آنها بود. آرزوهایی که از نگاه اونها بزرگ بود و از نظر خیلی ها شاید کوچیک و ناچیز.
 
بیش از دو ساله که با موسسه امام هادی آشنا شده ام و بواسطه این آشنایی، هرسال نزدیک ایام نوروز با کمک این موسسه در قالب کارتهای هدیه از فروشگاه برای تعدادی از دانش آموزانم به همراه دوستم خرید می کنیم وهدیه ها رو به دستشون می رسونیم. هدایایی که  می شد گفت داشتن اونها از آرزوهایشان بود.
 
با هیجانی وصف نا پذیرهمراه یکی از دوستانم به فروشگاه برای خرید هدایا رفتیم. همه چیز از پوشاک و خوراکی های رنگارنگ گرفته تا پوشاک و اسباب بازی تا جایی که امکانش بود براشون تهیه کردیم.
 از هدایایی که گرفتیم خوشحال و ذوق زده بودیم و با خودمون می گفتیم حتما بچه ها از دیدنشون خوشحال می شن.
 
نزدیک عید که هدایا را بین دانش آموزانم تقسیم کردیم، دانش آموزانم از من سوال کردن خانوم اینا مال کی ان؟ گفتم: برای شما. چند ثانیه مبهوت نگاهم کردند. بقدری غرق در شادی شدند که قابل بیان نیست. بعد از دادن هدایا با دیدن این صحنه ها، نتونستم تحمل کنم و برای فرار از اینکه اشک بریزم از کلاس خارج شدم.
 
بعد از چند دقیقه که آرام شدم و داخل کلاس رفتم بچه ها گفتند خانوم شما خیلی خوبید. خانم خیلی خوشگلند، خانوم مال من از همه قشنگ تره، خانوم کاش زود زنگ بخوره بریم خونه تا به مامانمون نشون بدیم…. با صدای محزون همراه با احساس قوی برای شریک بودن در این کار مقدس گفتم بچه ها این هدایا رو من نخریدم، اگه می خواهید دعا کنید برای آقای محقق و همه کسایی که این ها رو برا شما هدیه دادند دعا کنید.
نمی توانم حس درونشان را بازگو کنم. لحظات خیلی شیرینی بود؛ لحظاتی که می دانم پایدارترین لحظات به اندازه تمام عمر برای اونها بود.
 از موسسه امام هادی و تمامی کسانی که به نوعی در این حس و لحظات پاک شریک بودند و ما رو هم شریک این لحظه های ناب کردند تشکر می کنم و خیلی خوشحالم که دو ساله با کمک همه شما بزرگوارن و مهربانان تونستیم آرزوهای این بچه ها رو برآورده کنیم و دلشون رو شاد.
 
کاش میشد بچگی را زنده کرد
کودکی شد کودکانه گریه کرد
شعر قهر قهر تاقیامت را سرود
آن قیامت که دمی بیشتر نبود
فاصله با کودکی هامان چه کرد
کاش میشد کودکانه خنده کرد…!!!
آروز دارم همه به آروزهاشون برسند.

 

به اشتراک بگذارید