علي رغم وجود خشونت در بسياري از نقاط جهان، از ايرلند گرفته تا حوزه درياي آرام و در حالي كه بسياري از مذاهب از مسيحيت گرفته تا هندوييسم درگير آن هستند، جهان غرب اسلام را بيش از هر مذهب ديگري به خشونت پيوند مي دهد. تسلط مسلمانان بر اسپانيا، جنگ هاي صليبي، كه آغاز آن از سوي مسلمانان نبود، و استيلاي امپراطوري عثماني بر اروپاي شرقي، خاطره اي تاريخي از اسلام به دست مي دهد كه با قدرت و خشونت همراه است. به علاوه، جنبش هايي كه در چند دهه گذشته در خاورميانه به وجود آمده اند، به خصوص آن هايي كه به نام اسلام و در پي حل مشكلات جهان اسلام هستند، بدون آن كه مسلمانان در ظهورشان نقشي داشته باشند، به نوعي اين تصوير را در غرب رواج داده اند كه اسلام همراه با خشونت است. براي فهم ماهيت اسلام و بررسي ميزان درستي اين ادعا كه مي گويد اسلام دست در دست خشونت دارد، بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه واژه «اسلام» خود به معني صلح است و در تاريخ اسلام چيزي افزون تر از خشونتي كه در ديگر تمدن ها، به خصوص تمدن غرب، مي توان يافت ، وجود ندارد. اگرچه در آنچه در ذيل مي آيد، اصول و آرمان هاي دين اسلام است كه مورد توجه قرار مي گيرد و نه حوادث و واقعيت هايي كه به حوزه احتمالات تاريخي مربوط مي شود.  لازم است آنچه را مراد ما از «خشونت» است، تعريف كنيم. تعاريف لغتنامه اي بسياري وجود دارد كه مي توان مدنظر قرار داد از قبيل:

«اجبار شديد و بي پروا» ، «عمل يا اجبار فيزيكي شديد و آسيب رسان» ، «اعمال زور بي جا و غيرعادلانه به خصوص در برابر حقوق ديگران» ، تندي افراطي و «خشونت بار» و سرانجام «آسيب ناشي از تحريف منظور يا واقعيت» . اگر اين تعاريف براي خشونت پذيرفته شوند، مي توان پرسيد كه اسلام چگونه با اين تعاريف همسو مي شود. در معاني فوق اگر «اجبار» را مدنظر قرار دهيم، اسلام به كلي مخالف به كارگيري آن نيست، اما معتقد است كه بايد مطابق با قوانين الهي(شريعت) از آن استفاده كرد. در اين جهان، اجبار را در هر گوشه اي مي توان يافت، هم در طبيعت و هم جامعه انساني، هم در ميان مردمان و هم درون نفس انسان. هدف اسلام آن است كه تعادلي ميان نيروهاي جبري مختلف برقرار سازد. مراد اسلام از عدالت، در ارتباط با همين تعادل است. واژه عدل در زبان عربي از جهت ريشه شناسي با واژه تعادل هم خانواده است. همه نيروهاي جبري كه تحت قوانين الهي و با هدف برقراري مجدد تعادل بر هم زده شده به كار مي روند، ممدوح و در واقع ضروري است؛ چرا كه در جهت ايجاد عدالت است. به علاوه عدم استفاده از نيروهاي جبري در اين راه، قرباني شدن در پاي ديگر نيروهايي است كه بر عدم تعادل و بي نظمي مي افزايند و نتيجه اش بي عدالتي گسترده تر است. استفاده از اجبار در اين شكل خواه بي پروا و شديد و خواه ملايم و معتدل بستگي به شرايط دارد. اما در هر صورت، اجبار تنها با هدف ايجاد تعادل و هماهنگي مي تواند استفاده شود، نه به خاطر دلايل شخصي و فرقه اي كه مختص منافع شخص يا گروهي خاص است نه منافع همه. اسلام، خود را در برابر جهاني كه اجبار در همه جاي آن وجود داشت، مسئول مي دانست. اما به خاطر همين واقعيت و علي رغم همه جنگ ها، تهاجمات و حملاتي كه در تاريخ داشته است، استفاده از زور را محدود كرد. اسلام توانست محيطي از صلح و آرامش فراهم سازد كه هنوز، هر زمان كه چيزي از جهان اسلامي اصيل باقي بماند، قابل احساس است. آرامشي كه صحن يك مسجد يا يك باغ را خواه در مراكش يا لاهور فراگرفته است، بي سبب نيست، بلكه حاصل مهار نيروهاي جبري است كه با هدف ايجاد هماهنگي منبعث از تعادل نيروهاي طبيعي، اجتماعي و رواني اعمال مي شود. اگر خشونت را به معناي «عمل و نيروي فيزيكي شديد يا آسيب رسان» بگيريم، فقه اسلام مخالف هرگونه استفاده از زور به اين معناست؛

جز به هنگام جنگ يا تنبيه گناهكاران، آن هم مطابق با قانون شريعت. حتي در جنگ، ايجاد جرح به زنان و كودكان و نيز غيرنظاميان حرام است. كاربرد زور تنها عليه جنگجويان حاضر در ميدان نبرد جايز است و تنها در برابر آنها از اعمال زور فيزيكي به قصد آسيب رساندن مي توان استفاده نمود. هرگونه اعمال جرح خارج از اين شرايط، بر اساس فقه اسلام حرام است. در تنبيه مجرمان نيز فقط به ميزاني كه شريعت معين كرده و آن هم در برابر ديدگان يك قاضي، مي توان جراحت زد. اگر خشونت را به معناي «استفاده غيرعادلانه از زور بر خلاف قوانين يا حقوق ديگران» بگيريم، اسلام مخالف مطلق آن است. حقوق بشر توسط فقه اسلامي، تعريف و بر آن تاكيد شده است كه نه تنها مسلمانان بلكه تمام پيروان مذاهب ديگر را كه اهل كتاب خوانده مي شوند، در بر مي گيرد. اگر در جوامع اسلامي، خلاف اين چيزي مي بينيم، نه به خاطر آموزه هاي اسلام بلكه به دليل سوءبرداشت مسلمانان از پيام الهي است. هيچ ديني نمي تواند كاملاً كاستي هاي ذاتي يك انسان را بي اثر سازد، اما اين كه خشونت به معنايي كه گفته شد در جوامع اسلامي مشاهده مي شود، چندان حائز اهميت نيست، بلكه مهم اين واقعيت است كه علي رغم بسياري از عوامل منفي اقتصادي و اجتماعي تشديد شده توسط استعمار، اضافه جمعيت، صنعتي شدن و مدرنيزاسيون كه موجد از جاي شدگي فرهنگي نيز شده و بسياري عوامل ديگر، اعمال خشونت غيرعادلانه عليه ديگران، در بسياري از كشورهاي اسلامي كمتر از غرب صنعتي است. اگر مراد از خشونت، «تندي افراطي و خشونت بار» باشد، اسلام مخالف صريح آن است. اسلام به ميانه روي نظر دارد و اخلاق اسلامي بر اصل اجتناب از افراط و رعايت اعتدال بنا شده است. هيچ چيزي بيش از تندي و غضب در اسلام مذموم نيست تندي افراطي كه جاي خود دارد. حتي اگر قرار بر تمسك به زور شد، بايد بنا بر ميانه روي باشد.

سرانجام اگر خشونت را در معناي «تحريف منظور يا واقعيت در جهت آسيب به ديگران» بگيريم، اسلام به كلي با آن مخالف است. هرگونه تحريف حقيقت بر خلاف آموزه هاي اساسي اسلام است؛ حتي اگر كسي از آن متضرر نشود. در نتيجه، بايد تاكيد كرد كه از آن جا كه اسلام تمام وجوه زندگي را در بر مي گيرد و هيچ تمايزي ميان مومن و غيرمومن قائل نيست، با مسئله اجبار و قدرت كه ويژگي اين جهان است درگير است. اما اسلام، با هدايت نيروي اجبار در جهت ايجاد تعادل و هماهنگي، استفاده از آن را محدود كرده و خشونت را از آن جهت كه تجاوز به حقوق خدا و بندگانش است، نكوهيده است. هدف اسلام، نيل به صلح است؛ اما اين صلح تنها از طريق جهاد و استفاده از قوه قهريه به دست مي آيد كه ابتدا از انضباط درون آغاز مي شود و ما را به سوي زندگي در جهان، مطابق با احكام شريعت هدايت مي كند. اسلام، به دنبال آن است تا انسان را قادر سازد در هماهنگي با طبيعت خداگونه اش زندگي كند و از اين طبيعت تخلف نجويد. اسلام استفاده از زور را تا آن حد تجويز مي كند كه با تمايلاتي كه انسان را از واقعيت ذاتي خود دور مي كنند، به مقابله برخيزد. استفاده از زور تنها در اين راه جايز است. اما اين امر، با خشونت، آن گونه كه معمولاً درك مي شود، معادل نيست، بلكه اعمال اراده انساني و تلاش در جهت تنفيذ اراده الهي و تسليم اراده انساني در برابر اراده الهي است. از اين تسليم، صلح(سلام) برمي خيزد و پس از آن اسلام و تنها از طريق همين اسلام مي توان خشونت نهفته در نهاد انسان خاكي را مهار كرد و شيطان نفس را مقهور ساخت و به اين ترتيب، انسان به صلح با خويشتن و جهان مي رسد، چرا كه ديگر در صلح با خدا به سر مي برد.

منبع: روزنامه ايران 30/2/85

به اشتراک بگذارید