بدانید آن کسی که شما را آفریده دوستتان دارد و همواره مشتاق است که به شما کمک کند.»  “کاترین پاندر”

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می‌کردم و امیدوار بودم که با من حرفی بزنی، حتی با چند کلمه نظرم رو بپرسی، یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می‌خواستی بپوشی…

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می‌دویدی تا حاضر شوی فکر کردم چند دقیقه‌ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: “سلام…”

اما تو خیلی مشغول بودی…
یکبار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز اینکه روی یک صندلی بشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می‌خواهی با من صحبت کنی، اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت زنگ زدی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم…
با آن همه کارهای مختلف گمان می‌کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرفی بزنی.
متوجه شدم قبل از ناهار دائم دور و برت را نگاه می‌کنی، شاید چون خجالت می‌کشیدی که با من حرف بزنی سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می‌رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی‌دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می‌دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت رو جلوی آن می‌گذارنی، در حالی که درباره هچ چیز فکر نمی‌کنی و فقط از برنامه‌هایش لذت می‌بری… باز هم صبورانه انتظارت رو کشیدم و تو در حالی که تلویزیون نگاه می‌کردی، شام خوردی، باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب… فکر می‌کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده‌ات شب به خیر گفتی، به بستر رفتی و فورا به خواب رفتی…

اشکالی نداره… احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده‌ام.

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می‌کنی. حتی دلم می‌خواهد یادت بدم که چطور در برابر دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هروز منتظرت هستم.

منتظر یک سرتکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه‌ای از قلبت که متشکر باشد…

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب من باز هم منتظرت هستم.
سراسر پر از عشق تو… به امید آن که شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
آن که از مادر بیشتر به تو مهر می‌ورزد…