من روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم
من یه تصادف وحشناك پشت سر گذاشتم
من كنار یه آدم اشتباهی وقتمو گذروندم
من طلاق گرفتم
من با افسردگی و كلی قرص و روان درمانی وقت گذروندم و…
آرامش و استرس نداشتن آرزوی من بود
میگم بود چون گذشت
گذشته تاریكی بود آدمی كه فكر میكردم میتونه كنارم باشه همراهم باشه همیشه منو از خودم از خدای خودم دور می كرد
بعد از جدایی كمی به آرامش رسیده بودم
تا با كسی آشنا شدم كه مثل من سختی كشیده بود دنبال آرامش بود
كنار اون حس خوبی داشتم قلب مهربون و پاك اون منو امیدوار می كرد به زندگی
بعد از چند ماه رفت و آمد ،بدبینی پدرم بعد طلاقم به (سید)علیرضا روی خوش نشون داد و اجازه داد تا نامزد باشیم و بیشتر باهم آشنا بشیم .
هرچی جلو تر میرفتیم خدارو بیشتر میدیدم تو زندگیم آرامش عجیبی كه داشتم …
آرامش كه هیچ قرص آرامبخشی بهم نمیداد
علیرضا پسر آروم و همراهی كه همیشه كنارمه
پسر مهربونی كه مث معجزه بود تو زندگیم
راه زندگی كردن بهم نشون داد و همراهم شد
شبی كه بله برون بود و حرف مهریه هر كس نظری می داد یكی میگفت خونه
یكی میگفت سكه
و…
خلاصه بیشتر شبیه بازار بود تا بله برون سر مهریه به توافق رسیدن كه فقط تعدادی سكه باشه كه من در گوش پدرم گفتم: من برام مهم نیست نیازی نیست سخت بگیرید.
پدرم هم به حرف من گوش كرد
روز بعد نشستم فكر كردم كه چی میتونه شرط من باشه برای ازدواجم؟
دیدم هیچ چیز مادی ارزش نداره
گفتم بزنم كاشت نهال یا شاخه گل
بازم دلم راضی نشد
تا اینكه دیدم تلویزیون داشت شیرخوارگاهو نشون می داد
یه عالمه بچه
منم كه دلم میره برای بچه ها
یهو به ذهنم رسید كه آره چرا كه نه
چرا زودتر بهش فكر نكردم
میتونه شرطم این باشه كه علیرضا هر ماه یك مبغلی رو كمك كنه به ایتام
اینطوری هم خدا هوای زندگی مارو داره
هم مادی نیست و من دلم آرومه
این شرطو تا روز محضر به كسی نگفتم موقع امضا كردن به آقای عاقد گفتم اینو اضافه كنه
عاقد از علیرضا پرسید كه آیا شما با این شرط مشكلی نداری
علیرضا لبخندی زد و گفت هر چی خانم بفرمایند…
خداروشكر كردم بخاطر این حس قشنگ
یه روز تو اینترنت سرچ كردم اسم موسسه مهر امام هادی ع رو دیدم رفتم تو سایت یه فرم پر كردم یهو گوشیم خاموش شد .منم كلی ناراحت شدم كه نشد ثبت كنم
یه هفته بعد مراسم
با من تماس گرفتن از موسسه باورم نمیشد كه ثبت شده خیلی خوشحال شدم
ازم ایمیل خواستن تا پرونده بچه ها رو برام بفرستن
یكی از بچه ها هم اسم من بود یكیشون حتی ١ سالشم نشده اسم پدرشون با اسم شوهرم یكی بود و جالب بود كه همه بچه ها از مشهد بودن جایی كه من خاطره های زیادی دارم
و خدارو بازم شكر كردم بخاطر نگاهش
بخاطر آسونی بعد اون همه سختی
خداروشكر كه با این موسسه آشنا شدم

 

برای نمایش تصویر در اندازه بزرگتر روی آن کلیک کنید