یک تصمیم کوچولو گاهی می‌تواند یک خاطره فراموش نشدنی برای کسی بسازد؛ خانم دکتر ندایی کسی بود که برای بچه‌های ایتام یک روز به یاد ماندنی ساخت.
داستان از این قرار است که خانم دکتر ندایی، پیشنهادی به دانشجویان رشته تربیت بدنی خود داشتند، مبنی بر این که اگر یک روز خاطره انگیز برای بچه های ایتام در دانشگاه قم بسازند، پایان نامه آن‌ها را تأیید می‌کند.
این پیشنهاد نیز با استقبال دانشجویان دانشگاه مواجه شد و بچه های مهتاب(مقطع ابتدایی) همراه با دو تن از مربیان خود راهی دانشگاه قم شدند.
در طول مسیر بعضی از بچه‌ها، با انگشت خانه های مختلف را به دوستان خود نشان می‌دادند و با لبخند می‌گفتند این خونه آینده منه!
بعد از رسیدن به دانشگاه، یکی از بچه‌ها، سریع پیشم آمد و با هیجان گفت:خانم اینجا مثل قصر می‌مونه و بعد با خنده و استقبال دانشجویان وارد دانشگاه شدند.
پس از ورود به سالن ورزشی دانشگاه، دانشجویان با اجرای چند حرکت تکواندو، آنها را با این ورزش آشنا کردند و سپس بچه‌ها به گروه های ۱۰ نفره تقسیم شدند و ورزش بولینگ، هفت سنگ، لی لی و فریزبی انجام دادند که در هر کدام، به بچه‌ها جوایزی اهدا شد؛ دانشجویان معتقد بودند برخی از بچه ها از استعداد ورزشی خوبی برخوردار هستند که باید به آن توجه کرد. در بین هر بازی نیز از بچه ها با کیک و پفیلا پذیرایی می‌شد.
 وقتی داشتم از شادی و بازی بچه ها عکس می‌گرفتم، یکی از بچه ها که اسمش فرزانه بود رو به من کرد و گفت من دوست ندارم ازمون عکس بگیری!
گفتم چرا؟ گفت چون بچه‌های کلاس‌های دیگه این عکس هارو می‌بینند و دلشون آب میشه که انقدر به ما خوش گذشته؛ خانم نمیشه دفعه بعد اونارو هم بیارید؟
 این حرف فرزانه واقعاً منو به فکر فرو برد که یه بچه ۸ ساله، چقدر قلب بزرگی داره که حتی همین شادی های کوچولو رو هم میخواد با بقیه دوستاش شریک بشه!
در پایان اردو، دانشجویان به بچه ها تل، جوراب یلدایی و لوازم التحریر هدیه دادند. بعلاوه برگه‌هایی تا بچه‌ها حسشون رو نسبت به روزی که اونجا گذرونده بودند بنویسند.
وقت ناهار بود و دانشجویان از بچه‌ها با پیتزا پذیرایی کردند که حسابی مورد استقبال آنها قرار گرفت. فقط هرچه به فرزانه کوچولو اصرار کردیم پیتزای خود را نخورد و گفت من دوست ندارم؛ که بعداً در مسیر برگشت فهمیدیم می‌خواهد آن را به خانه ببرد و با خواهر و برادر هایش بخورد.
بعد از صرف غذا، بچه ها با انرژی به سمت ماشین می‌رفتند؛ در حالی که از خانم فردوسی قول می‌گرفتند تا آن ها را دوباره برای ورزش و تفریح به دانشگاه بیاورند.