سلام
من اباذر هستم. نمیدونم چقدر به اتفاقات زندگیتون توجه دارید و اهمیت می دید؟ بچه که بودیم از تلویزیون یه سریال پخش می شد به اسم کلید اسرار.
دوست داشتم کلید اسرار زندگی خودم رو بهتون نشون بدم که هر وقت به گذشته فکر می کنم به جرأت میگم دست خدارو می بینم. خدایی که بدون منت دستم رو میگیره. خدا تو زندگی همه ما هست، اما گاهی بعضی ها خیلی زیاد احساسش می کنند.

سال93 بود. بر حسب اتفاق و البته بی تفاوتی همسرم نسبت به حضور پسر 13 ماهه ام در آشپزخانه، زندگی من از این رو به اون رو شد. ایشون درب مایع چاه بازکن رو نبسته و داخل کابینت گذاشته بود.امیرعلی من که گل سر سبد خانواده پدری من بود، دچارسوختگی شدید مری شد.

روزها و ماهها به بیمارستان های مختلف رفتیم و آمدیم. هر جایی که به ذهنم می رسید؛ حتی پیش امام رضا هم بردمش. تا اینکه اوضاع اقتصادی من بخاطر پسرم که درگیر بیماری بود و باید منزل بودم کمی بهم ریخت. خدا رو شکر راضی بودم به رضای خدا.

در این رفت و آمدها اوضاع بدتر شد. همسرم خسته شده بود. بچه رو پیش مادرم می‌گذاشت و بیرون می رفت. رفتارش بقدری با بچه خشن شده بود که امیرعلی ازش فراری شده بود. تا اینکه یک شب برای همیشه رفت. من موندم و یه بچه با این وضعیت و مادر پیرم و البته خواهرم که کلی کمک من بود.

توی این سالها چند نوبت امیرعلی حالش بد شد و به خاطر جراحی های متعدد مشکلات خونریزی داخلی پیدا کرد. دکتر هشدار داده بود مراقبت های بعد عمل از خود عمل مهمتر هست، اما متاسفانه درست بعد عمل امیرعلی، همسرم ما رو ترک کرد.

یک روز امیرعلی خونریزی شدید داخلی کرد و به کما رفت. دکتر گفت فقط 1 درصد امکان داره برگرده که اونم نیازمند آندوسکوپی عمل جراحی هستیم. هیچ پزشکی قبول نکرد آندوسکوپی رو تو اون شرایط انجام بده تا اینکه جراح خودش با من صحبت کرد و گفت توکل به خدا عمل میکنیم؛ اما شما مطلع باشید فقط 1 درصد امکان موفقیت هست و اگر هم موفق بشیم باید بنشینیم ببینیم به هوش میاد یا خیر.

با خواست خدا چند روز بعد از عمل امیرعلی به هوش آمد. وقتی از دکتر سلیمی قدر دانی میکردم، گفتند واقعا معجزه هست و ما اصلا کاری نکردیم؛ این خواست خدا بود و در باور من پزشک نمی‌گنجد امیرعلی دوباره برگشته.

بعد از مدتی تصمیم گرفتم برخلاف میل اطرافیان مجددا ازدواج کنم. هر چند دیگران و حتی خانواده گمان می کردن این ازدواج جهت فراهم شدن مراتب راحتی خودم هست، امادرواقع چنین نبود و قصدم تنها رسیدگی بیشتر، خصوصا احساس وجود مادر در کنار امیرعلی بود که روحیه اون رو بالاتر ببره. اتفاقا همینطور هم شد.

امیرعلی فوق العاده تغییر کرده بود. از روزی که تو مراسم خواستگاری بود با 10روز بعد از عقد و تکیه برمادری که دلسوزانه دوستش داشت روزبه روز قویتر و اعتمادبه نفس بالاتری پیدا میکرد.شوهرسابق همسرم فوت کرده بود و یه پسرکوچولو به اسم کوروش داشت. ایشون به واسطه کوروش برای ازدواج خیلی سرسخت بودتا اینکه متوجه شدمیتونم کوروش رومثل امیرعلی دوست داشته باشم.

همه چیزداشت خوب میشد که امیرعلی مجددا راهی بیمارستان شد. همسر جدیدم فرزند خودش رو به من سپرد و ماهها و به دفعات در بیمارستان کنار امیرعلی براش مادری می کرد. تا اینکه امیرعلی مجددا به کما رفت ولی این بار متاسفانه دیگه به هوش نیامد. این پایانی بر تمام زحمات شبانه روزی من با وجود همه اون سختی ها و بی پولی ها بود.

روزها سرد و تاریک می گذشت. دوست داشتم خودم هم بمیرم با اینکه ایستاده بودم، با اینکه مقصر نبودم، اما خودم رو در انتخاب همسری بی رحم و بی تفاوت مقصر در آینده و سرنوشت امیرعلی میدانستم. اما تا نا امیدی می خواست رخنه کنه خنده ها و شیطنت های بچه گانه کوروش باعث می شد اشک کمتری بریزم یا حداقل تودار تر باشم.

حضور کوروش واقعا همان حکمت حکیمانه خداوند بود. شبها با کوروش و همسر مهربانم به گلزار شهدا می رفتیم تا اینکه چند روز بعد اطلاع پیداکردم خداوند دوباره فرزندی به من بخشیده. هنوز سال امیرعلی تمام نشده بود که فرزند پسر با همان چهره و شباهت بی حد و اندازه پا به دنیا گذاشت.

خیلی ها گفتند اسمش رو امیرعلی نگذار. امیرعلی حزن داره اما من دوباره نذر علی اصغر امام حسین کردم و اسمش رو امیرعلی گذاشتم. امروز که حدود 2 سال از آسمانی شدن مهربان ترین فرشته الهی می گذرد، شاید کسی باورش نشه ولی واقعا نه تنها تفاوتی بین این دو امیرعلی وجود نداره، بلکه شباهت ها کاملا فاحش هست.

وقتی فکر میکنم می بینم اگر امیرعلی قبل از ازدواج دومم از دنیا می رفت و از کما خارج نمی شد من هم بعد مرگش اینجا نبودم. قطعا وجود کوروش باعث شد که نسبت به آینده اش احساس مسولیت کنم و خدا هم با هدیه زود هنگامش آب سردی برتن من ریخت.

خدا همیشه و همه جا هست. فقط کافیه دقت کنی تا ببینی کجا دستت رو میگیره پس ما هم دست هم دیگر رو بگیریم. کوروش اهرمی بود که من با دست کشیدن روی سرش و محبت کردن به کودکی که پدرش رو از دست داده، از پوچی به امید و ایستادگی رسیدم تا طعم زندگی رو دوباره بچشم.

هر چند هنوز جای امیر علی برام خالیست و مشکلات متعدد مالی از گذشته تا امروز هنوز کاملا مرتفع نشده اما من تمام این وجودیت رو از محبت کردن به کوروش دارم و مطمنم هیچوقت با فرزندانم طوری رفتار نخواهم کرد که باعث بشم در انتخاب همسر و زندگی آینده شون لجبازی کنند و اینطور سرنوشت را برای خودشون تغییر بدهند.

🍀 و می فرمایند هرکس یتیمی را بخنداند من برای او در بهشت جایی باز کنم و او را خندان سازم .

بخشی از زندگی حقیقی اینجانب به پیشنهاد و درخواست موسسه خیریه امام هادی علیه السلام