شورش مدينه در سال 63 (يا 62) هجري رخ داد و به فاجعه «حرّه» مشهور گرديد اين حادثه از آنجا سرچشمه گرفت که پس از شهادت امام حسين (ع) موجي از خشم و نفرت در مناطق اسلامي بر ضد حکومت يزيد برانگيخته شد. در هر مدينه نيز که مرکز خويشاوندان پيامبر (ص) و صاحبه و تابعيت بود، مردم به خشم در آمدند. حاکم مدينه (عثمان بن محمد بن ابي سفيان) که در ناپختگي و جواني و غرور چيزي از يزيد کم نداشت، با اشاره يزيد گروهي از بزرگان شهر را به نمايندگي از طرف مردم مدينه به دمشق فرستاد تا از نزديک، خليفه جوان را ببينند و از مراحم وي برخوردار شوند تا در بازگشت به مدينه مردم را به اطاعت از حکومت وي تشويق کنند. به دنبال اين طرح، عثمان هيئتي مرکب از «منذربن زبير بن عوام» «عبيد ا… بن ابي عمر و مخزومي» «عبدا… بن حنظله غسيل الملائکه» و چند تن ديگر از شخصيتهاي بزرگ مدينه را جهت ديدار با يزيد به دمشق روانه ساخت.

از آنجا که يزيد نه از تربيت اسلامي بخوردار بود ، نه مشاوراني داشت که به او توصيه کنند که حداقل در حضور آن هيئت رفتار سنجيده اي داشته باشد، و نه تدبير پدر را داشت که بداند کسي که به نام اسلام بر مسلمانان حکومت مي کند حداقل بايد ظواهر اسلامي را حفظ کند، نزد آنان نيز از شراب خواري و سگبازي و تشکيل بزمها و مجالس ساز و آواز و فسق و فجور کوتاهي نکرد، اما پذيرايي با شکوهي از آنان در کاخ خودبه عمل آورد به آنان احترام بسيار کرد و به هر کدام هدايا و خلعتهاي هنگفتي بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دينار بخشيد. او فکر مي کرد که آنان با دريافت اين پولها و با آن پذيرائي جانانه در کاخ سبز دمشق دربازگشت به مدينه، از او تمجيد و تحسين خواهند کرد، اما اين ديدار نه تنهابه نفع او تمام نشد، بلکه کاملاً نتيجه معکوس بخشيد. نمايندگان بجز «منذر بن زبير» که به بصره رفت، به مدينه بازگشتند و در اجتماع مردم اين شهر اعلام کردند که: «ما از نزد شخصي برگشته ام که دين ندارد، شارب مي خورد، تار و طنبور مي نوازد، سگ بازي مي کند ، خنياگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربايي مي کنند، و با مشتي دزد و خرابکار به شب نشيني مي پردازد. اينک شما را شاهد مي گيرم که او را از خلافت برکنار کرديم. پسر حنظله گفت: «من از نزد شخصي برگشته ام که اگر هيچ کس با من ياري و همکاري نکند با همين چند پسرم به جنگ او خواهم رفت، او به من عطيه داد و مرا احترام کرد ولي من عطيه او را نپذيرفتم مگر براي اينکه در جنگ با وي از آن استفاده کنم» به دنبال اين جريان مردم مدينه با عبدا… پسر حنظله بيعت کردند و حاکم مدينه و همه بين اميه را از شهر بيرون کردند. اين گزارش که به يزيد رسيد «مسرف بن عقبه» را که مردي سالخورده و از سرسپردگان دربار بني اميه بود، با لشکر انبوهي براي سرکوبي نهضت به مدينه اعزام کرد.

1-1 گزارشهاي تاريخي فاجعه حرّه

أ- در ارشاد شيخ مفيد چنين آمده است:

از جمله دعاهائي که از حضرت سجاد (ع) رسيده هنگامي که مسلم بن عقبه براي سرکوبي مردم مدينه به آن سوي رهسپار شد اين دعا بود. «ربّ کم من نعمه أنعمت بها علي «قل» لک عندها شکري و کم من بلية ابتليني بها قل لک عندها صبري فيامن قلّ عند نعمة شکري فلم يحرمني، و يا من قلّ عند بلائه صبري فلم يخذلني يا ذالمعروف الذي لاينقطع أبداً، و يا ذاالنعماء الّتي لاتحصي عدداً ، صلّ علي محمد و آله محمد و ادفع عني شره فاني ادراً بک في نحره و استعيذه بک من شرّه» پروردگارا چه بسا نعمتي که به من ارزاني داشتي و سپاسگذاري من براي تو در برابرآن اندک بود و چه بسا پيش آمد ناگواري که مرا بدان مبتلا ساختي و بردباري من در برابرش اندک بود پس اي خدائي که هنگام ارزاني داشتن نعمتش سپاسگذاري من اندک بود ولي دست از ياري من بر نداشتي اي بخشايشگري که هرگز بخشش او منقطع نگردد و اي آنکه داراي نعمتهاي بيشماري بر محمد و آل او درود بفرست و شر اين مرد را از من بگردان پس من همانا تو را برابر او قرار دادم و از تو مي خواهم که از آنرو که بسوي من آيد او را بازگرداني و از بدي و آزارش به تو پناه مي برم. پس مسرف بن عقبه به مدينه آمد و مي گويند: هدفش تنها آزاد علي بن الحسين(ع) بود ولي به وسيله اين دعا از شر او سالم مانده و او را اکرام نموده و با او احسان و مهرباني کرد. مترجم مي گويد: از داستانهاي ننگين دوران يزيد و بني اميه جريان آمدن مسرف بن عقبه به مدينه است و نام اين مرد جنايت پيشه مسلم بن عقبه بوده است و به واسطه اسراف در خونريزي و جنايتي که در مدينه کرد او را مسرف بن عقبه ناميدند. يزيد سپاهي به سرکردگي «مسلم بن عقبه» براي سرکوبي مردم مدينه فرستاد و چند تن از خونخواران نامي چون حجاج بن يوسف را نيز همراه او کرد و اين جريان در سال (63هـ .ق) يعني دو سال پس از شهادت امام حسين (ع) بود پس مسلم بن عقبه آمد و در بيرون از مدينه در جائي بنام حرّه واقم با مردم مدينه جنگ کرد.

حرّه به زمين سنگلافي گفته مي شود که سطح آن از سنگهاي آتشفشاني پوشيده شده باشد و چون اطراف شهر مدينه را به لشکر خود مباح کرده کوچکترين کارشان اين بود که سيصد زن پستان بريدند، به زنان و دختران تجاوز کردند تا جائيکه هشتصددختر باکره از آنان باردار شد و چون بزائيدند نام آن کودکان را فرزندان حرّه ناميدند و از آن پس هر دختري را به شوهر مي دادند شرط بکارت نمي کردند. هزار و چهارصد تن از انصار و هزار و سيصد تن از مهاجر بکشتند و روي هم جز انصار و مهاجر عدد کشتگان به ده هزار نفر رسيد، مسجد رسول خدا (ص) را براي اسبان و اشتران خود اصطبل کرده بودند. مردم را نزد مسلم مي آورند، و او از ايشان بيعت مي گرفت که همگي بنده يزيد هستند و يزيد صاحب اختيار مال رجان و ناموس و دين ايشان است پس هر کس زير بار چنين بيعتي مي رفت رهايش مي کردند و هر کس کوچکترين کندي و تأملي در بيعت نشان مي داد بي درنگ گردنش را مي زدند تنها در ميان همه اين گيرو دار حضرت زين العابدين (ع) از اين جنايات آسوده ماندند و اساساً هر کسي در خانه آن حضرت بود به دستور مسلم در امان بود و کسي به خانه آن حضرت کاري نداشت از اين رو بسياري از زنان و کودکان به خانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانکه از کتاب «ربيع الابرار» نقل شده به چهار صد نفر رسيد که همگي را در آن مدت که مسلم بن عقبه در مدينه بود سرپرستي کرده خورش و خوردني و نفقه ايشان بداد. و گويند يکي از آنان گفت: به خدا من در کنار پدر و مادرم چنين زندگاني به خوشي و آسودگي نکرده بودم و چنانچه مؤلف فرموده همه اينها به برکت دعايي بود که آن بزرگوار خواند و برخي گفته اند: يزيد چنين سفارشي درباره آن حضرت به مسلم بن عقبه کرده بود زيرا آن حضرت در شورش مردم مدينه شرکت نکرده بود. و از چند طريق ديگر حديث شده که چون مسرف بن عقبه به مدينه آمد کسي به نزد علي بن الحسين(ع) فرستاد و آن حضرت نزد او آمد چون او را ديد نزد خود نشانده نسبت به آن جناب اکرام نموده گفت: يزيد به من سفارش کرده که به تو نيکي و احسان کنم و تو را از ديگران امتياز دهم و پاداش نيکي به آن حضرت داد سپس به اطرافيان خود گفت: اشتر مرا برايش زين کنيد و به آن جناب گفت به سوي خانواده خود بازگرد زيرا من مي دانم که با خواستن تو ايشان را بيمناک کرده و تو را به رنج درآوردم که پياده پيش ما آمدي و اگر در دست ما چيزي بود که به ميزان شخصيت و مقامت به تو احسان کنيم آن را انجام مي داديم. علي بن الحسين (ع) به او فرمود: اين چه عُذر خواهي است که امير مي کند اين سخن را فرمود و سوار شد پس مسرف به همنشينان خود گفت اين مرد چيزي است که شرمي در او نيست باآن منزلت و نزديکي که از رسول خدا (ص) دارد.

ب- در تاريخ طبري چنين آمده است:

عبدالملک بن نوفل گويد: اين سپاه به سالاري مسلم بن عقبه از پيش يزيد حرکت کرد يزيد بدو گفت: «اگر حادثه اي براي تو رخ داد حسين بن نمير سکوني را بر سپاه جانشين کن». و هم به او گفت: «قوم را سه روز دعوت کن، اگر پذيرفتند که بهتر و گرنه با آنها بجنگ و چون غلبه يافتي مدينه را سه روز به سپاهيان واگذار و هر مال و برده، سلاح و خوردني که در آن هست از آن سپاه باشد و چون سه روز به سر رفت از مردم دست بدار. علي بن الحسين (ع) را ببين و از او دست بردار و به وي نيکي کن و تقرب ده که در کار آنها دخالت نکرده و نامه او نيز به من رسيده است. گويند: علي بن الحسين (ع) از سفارش «يزيد بن معاويه» به «مسلم بن عقبه» بي خبر بود. و چنان بود که وقتي بني اميه سوي شام رفتند، علي بن الحسين(ع)، «بني مروان بن حکم» و زن وي «عايشه دختر عثمان بن عفان» را که مادر «ابان بن مروان» بود پناه داده بود.

«محمد بن عمر» گويد: وقتي مردم مدينه عثمان بن محمد را از مدينه بيرون کردند «مروان بن حکم» با «عبدالله بن عمر» سخن گفت که کسان خويش را پيش وي (عبدا… بن عمر) مخفي کند، اما ابن عمر از اين کار، دريغ کرد. عبد الملک بن نوفل گويد: مروان علي بن حسين(ع) رابياورد که وقتي بني اميه را بيرون مي کردند. علي بن حسين(ع) بني مروان وزن وي راحفظ کرده بود وپناه داده بود آنگاه، زن مروان که دختر عثمان بود به سوي طائف رفت و علي بن حسين(ع)پسرخويش عبدا…راهمراه وي کرد ومروان اين راسپاس مي داشت. وعلي بن حسين(ع)ميان مروان وعبدالملک راه مي رفت و به وسيله آنها به نزد مسلم امان مي جست وقتي پيش آمد به نزد مسلم ما بين آن دو نشست. مروان شربتي خواست که به وسيله آن از مسلم پناهي بيابد. وچون شربت را بياوردند اندکي از آن بنوشيد آنگاه به علي بن حسين (ع) داد وچون به دست او رسيد. مسلم گفت: «از شربت ما منوش» که دستش (دست علي بن حسين (ع)) بلرزيد و خويشتن را از او در امان نديد. جام را بدست گرفته بود، نه مي نوشيد و نه به جاي مي نهاد. مسلم به او گفت: آمدي ميان اينان راه مي رفتي که پيش من امان يابي! به خدا اگر اين کاربدست ما بود مي کشتمت. امام اميرالمؤمنين (يزيدبن معاويه) سفارش تو را به من کرده و گفته که به او نامه نوشته اي و اين به نزد من تو را سودمند افتاد. اگر مي خواهي شربتي را که بدست دراي بنوشي و اگر خواهي براي تو شربت ديگر طلبيم، گفت: همين را که بدست دارم مي خواهم، گفت: بنوش! مي نويسد:پس علي بن حسين(ع) شربت رابنوشيد ومسلم به اوگفت: «نزديک بيا» و او را باخويشتن نشانيد. عوانة بن حکم مي گويد: وقتي علي بن حسين(ع) را پيش مسلم آوردند گفت: «اين کيست؟ گفتند : اين علي بن حسين (ع) است. گفت خوش آمدي و شايسته» آنگاه وي را با خويشتن بر تخت و بر فرش نشانيد و گفت «اميرمؤمنان سفارش تو را به من کرده بود، اين خبيثان مرا از تو و حرمت کردنت مشغول داشتند . آنگاه گفت شايد کسان تو رحشت کرده اند؟! گفت: آري به خدا». گويد: پس مسلم بگفت تا مرکب وي را زين کردند و علي بن حسين (ع) را بنشاند و بر مرکب خويش پس فرستاد.

ج- در مروج الذهب چنين آمده است:

مردم به عنوان بندگي بيعت مي کردند و هرکه از بيعت دريغ ورزيدند از دم شمشير گذشت و جز علي بن حسين(ع) ملثب به سجاد و علي بن عبد ا… بن عباس و محمد بن اسلم، درباره واقعه حرّه گويند: اگر روز حرّه واقم ما را بکشند ما اول کسان هستيم که در راه اسلام کشته شده ايم ما شما را در بدر خوار کرديم و با شمشير هاي خود شمارا به وضع بدي انداختيم. «مردم علي بن حسين (ع) را ديدند که به قبر پيامبر (ص) پناه برده بود و دعا مي خواند وي را پيش مسرف آوردند که نسبت به او خشمگين بود و از او و پدرش بيزاري مي جست چون او را بديد نزديک مي شد بلرزيد و جلو او برخاست، و وي را پهلوي خود نشانيد و گفت: «حاجات خود را از من بخواه و درباره هريک ازکساني که در معرض کشتن بودند تقاضا کرد. پذيرفته شد پس از آن پيش مسرف برفت.

از دعاي امام سجاد(ع) که مي فرمود:

«ربّ السماوات السبع و ما اظلن و الارضين السبع و ما اقلن و ربّ العرش العظيم و ربّ محمّد و آله الطاهرين اعوذ بک من شره و ادرا بک في سخره اسالک أن توقيني خيره و تکفيني شره» به مسلم گفتند: تو درباره اين جوان و پدرانش ناسزا مي گفتي اما چون پيش تو آمد حرمتش داشتي گفت: اين به اختيار من نبود که دلم از ترس او پر شده بود.

د- در کشف الغمه چنين آمده است:

منقول است از ابن شهاب زهري که من حاضر بودم نزد علي بن حسين(ع) روزي که عبدالملک بن مروان آن حضرت را از مدينه به شام مي برد و زنجير کرده و موکل ساخته بود بر وي آنگاه دارندگان که آن حضرت را محافظت کنند و در ميان جمعي کثيري نگاه مي داشتند من دستوري طلبيدم که بروم بر او سلام کنم و وداع نمايم. مرا دستوري دادند و او (علي بن حسين(ع)) در قبه بود و در دست و پاي مبارک قيد داشت من گريستم و گفتم دوست مي دارم که من به جاي تو مي بودم و تو از اينها سالم مي بودي فرمود که اي زهري آيا تو گمان کرده اي که آنچه مي بيني بر من از قيد مرا از آن مشقتي است اگر خواهم که نباشد مي توانم، اگر به تو غمي برسد بايد که عذاب الهي را ياد کني، بعد دست خود را از غُل بيرون آورد وپاي خودرا ازقيدآنگاه فرمودکه يازهري من باايشان دو منزل ديگر همراه خواهم بود. و چهار شب در مدينه مانديم. که بعضي از آنان گفتند حضرت در پيش ما بود که فرود آمد و گرداگرد وي بوديم و خواب نکرديم و او را محافظت مي نموديم و چون صباح شد او را نيافتيم مگر آهنها را. زهري گويد نزد عبدالملک مروان رفتن از من پرسيد. او را خبر کردم او گفت آن روز که اعوان او را نمي يافتند پيش من درآمد، گفت اکنون من و تو! گفتم از نزد من برخيز، فرمود: دوست نمي دارم اين چيزها را و بيرون رفت. والله که جامه من پر شد از آن ترس. محمد بن اسحاق گويد بسياري مردم بودند در مدينه که شب را بسهولت ميگذراندند و نمي دانستند که معاش ايشان از کجاست چون آن حضرت (علي بن حسين(ع)) وفات کرد ديگر نيافتند که کسي براي ايشان چيزي در شب ببرد. ابوحمزه مي گويد: اما زين العابدين(ع) در دل شب ابنان نان را بر پشت مبارک بر مي داشت و تصدق مي فرمود به فقراي مدينه وي مي گفت: که صدقه پنهاني فرو مي نشاند غضب يزداني را چون رحلت فرمود در وقت تغسيل، آثار کشيدن بار بر پشت حضرت ظاهر بود. از کيفيت آن پرسيدند؟ گفتند انبانهاي آرد در شب بر مي داشت بر دوش و برگرد کوچه هاي مدينه مي گرديد و به فقراي مدينه به پنهاني صرف مي کرد. و ابن عايشه گويد: شنيدم از اهل مدينه که مي گفتند ما ديگر صدقه پنهاني نيافتيم بعد از وفات علي بن حسين(ع). هـ- در کامل ابن ايثر چنين آمده است: در آن هنگام (قبل از انتقام) مروان بن حکم با فرزند غمر (عبدا…) مذاکره کرد که خانواده را در پناه و حمايت او بگذارد. او نپذيرفت و آن وقتي که اهل مدينه عامل (حاکم) يزيدو خانواده هاي بني اميه را از مدينه طرد و اخراج کرده بودند ناگزير به علي بن حسين(ع) توسل نمودند و او خانواده و زن و فرزندان مروان را به نيکي پذيرفت و پناه داد. او به علي بن حسين (ع) گفت: من حرم دارم و آنها با حرم تو در حريم تو خواهند بود، و او قبول نمود. علي بن حسين(ع) هم خانواده و عيال و اطفال خود را با خانواده مروان که يکي از آنها عايشه دختر عثمان بن عفان بود متفقاً سوي ينبع روانه کرد گفته شده علي بن حسين(ع) خانواده مروان را باخانواده خود سرپرستي عبدا… فرزند خود به طائف فرستاد.

1-2 تحليل گزارشهاي تاريخي

انساني که اسوه عالم است چه شخصيتي دارد بر اساس آيات قرآن که شرح آن در قسمتهاي اول بيان شده و روايات زيارت جامعه کبيره برخي از گزارشات تاريخي با شخصيت امام سجاد(ع) سازگاري ندارد. چگونه مي توان قبول کرد که امام سجاد(ع) با قاتلين پدر خود همدست شده است در حالي که يک انسان عادي هم چنين کاري را نمي کند؟! چگونه مي توان باور کرد امام سجاد(ع) که خون پدرش حسين(ع) در رگهايش جريان دارد و شجاعت را از پدرش به ارث برده است و شجاعت در تک تک سلولهاي بدن او نهفته است براي حفظ جان خود به افراد پليدي چون مروان بن حکم و مسلم بن عقبه پناه بياورد؟! به قول برخي چگونه مي توان باور کرد که امام سجاد(ع) شراب نمي خورده ديگري را ميل بفرمايند در حاليکه يک انسان عادي هم ازچنين کاري خودداري مي کندو رعايت بهداشت راموردتوجه قرار ميدهد. آيا امام سجاد(ع) بهداشت را رعايت نمي کرد؟!

چگونه مي توان اين همه تناقض گويي در گزارشات تاريخي را قبول کرد؟! وتنها جمله اي که در تمام گزارشات تاريخي به چشم مي خورد اين است که يزيد به مسلم بن عقبه دستور داد که نسبت به مردم مدينه هر کاري انجام دهد به جز علي بن حسين(ع). شايد سؤال شود چرا؟ به چه دليلي؟ مورخان بيانات مختلفي دارند برخي گفته اند زيرا که عاشوراي دوم به پا نشود، علي بن حسين(ع) در واقعه حرّه نقش نداشته است، علي بن حسين(ع) با ما فاميل است. اما آنچه را که مي توان پذيرفت اين است که «کوچکترين تعرض به امام (ع) اندک دوام حکومت او را هم از بين مي برد لذا يزيد مي ترسد که پايه هاي حکومتش متزلزل گردد دستور مي دهد به امام (ع) کاري نداشته باشيد. رد پاي گزارشهاي درست را مي توان با دقت پيدا کرد. تنها گزارشي را که مي توان پذيرفت گزارش مروج الذهب است که امام(ع) به قبر رسول (ص) توسل جسته است و دعا فرموده اند. اگر بپذيريم که امام سجاد (ع) در اين سالها در مدينه بوده باشند در حاليکه برخي منابع نوشته اند حضرت سجاد(ع) بعد از سال 61 تا 63 اصلاً در مدينه نبوده اند.

و برخي ديگر گفته اند امام سجاد(ع) در واقعه حرّه شرکت نکرده اند زيرا رهبر قيام زبير بوده و او زاهدي بوده که به شرک رسيده بطوري که ادعاي خدايي کرده است قيامي که رهبرش در شرک دست و پا بزند چگونه قيامي خواهد بود. البته اين بدان معني نيست که امام (ع) با مسلم بن عقبه هم پيمان شود. پس مي توان گفت: در واقعه حره و گزارشات تاريخي آن عميق ترين تحريفات را گنجانده اند. و يکي از بزرگترين تحريفات اين است که امام سجاد (ع) به خانواده مروان پناه داده است. چه کسي چنين گزارشي را داده است سند شناسي نشده است مگر اين گزارش وحي منزل است که آن را بپذيريم که متأسفانه برخي پذيرفته اند و به توجيه آن پرداخته اند و گفته اند امام (ع) محل پناه هر پناهنده اي است. در حاليکه طرح اين حرفها در تاريخ معني دار است از اينجا زمينه سازي مي کنند تا در پايان به اين نتيجه برسانند که امام سجاد(ع) با مروان و مسلم بن عقبه و حتي بالاتر با يزيد همدست بوده است. و اين تفکر اهل سنت را که خلفاء بر حق بوده اند را به کرسي بنشانند. اين مطلب را مي توان در گزارش ابن کثير مشاهده کرد. وي مي نويسد: روايتي است از امام باقر(ع) که فرمودند: يک نفر از خاندان ابو طالب و عبدالمطلب نبود که عليه يزيد قيام کند و مسلم هم از امام سجاد(ع) تشکر کرد و امان نامه داد.

به اشتراک بگذارید