امام مي فرمايند: ولي من خدايي است که کتاب فرود آورده و هم او ولي شايستگان است. بنگريد من از چه خاندانم و به خود آييد. خويش را سرزنش کنيد و بنگريد آيا کشتن من رواست؟ حرمت من براي شما زير پا گذاشتني است؟ آيا من پسر پيغمبر (ص) شما نيستم؟ پسر وصي و عموزاده شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا (ع) عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر بن ابيطالب برادر پدرم که در بهشت با دو بال پرواز مي کند ، عمويم نيست؟ به شما نرسيده که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سيد جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا درست مي دانيد ، بسيار خوب ، باور کنيد. از وقتي دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد ، دروغ نگفتم و اگر باور نداريد کساني از اصحاب پيغمبر هنوز زنده اند ، برويد از آنها بپرسيد تا به شما خبر دهند. از جابربن عبدالله انصاري ، ابوسعيد خدري ، سهل بن سعد انصاري ، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد. اين پرسيدن از ريختن خونم جلوگير شما نيست؟ اگر شما در اين ترديد داريد که من زاده دختر پيغمبرم ، واي بر شما. آيا از شما خوني ريختم؟ مالي از شما خورده ام؟ زخمي به شما زدم که حالا قصاص آن را مي خواهيد؟ همگي دشمنان خاموش شدند. سپس امام فرياد زد: اي شبث بن ربعي ، اي حجار بن ابجر ، اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث! آيا به من ننوشتيد که ميوه ها رسيده و باغها سبز شده و به سوي لشکري که براي تو آماده شده ، بيا؟ گفتند: ما ننوشتيم. امام فرمود: به خداوند نوشتيد. اکنون که مرا نمي خواهيد بگذاريد به مامن خود در هر جاي زمين که باشد برگردم. قيس بن اشعث – لعنه الله عليه – گفت: اي حسين (ع) نمي دانم چه مي گويي؟ تو بايد تسليم پسر عم خود شوي. او به دلخواه تو رفتار مي کند. امام فرمودند: نه ، به خدا قسم به شما دست خواري ندهم و از شما مانند بنده نگريزم. زهير دوباره فرمود: اي بندگان خدا ، پسر فاطمه (س) بدرستي و نصرت شايسته تر از ابن سعد و ابن زياد است ؛ اگر او را ياري نکنيد به خدا پناهتان باد. او را نکشيد. او را با عموزاده اش ، يزيد گذاريد. به جانم سوگند که يزيد با نکشتن حسين هم از اطاعت شما راضي است. شمر بن ذي الجوشن تيري به او انداخت و گفت:

خاموش باش. ما را از پرگويي خسته کردي. زهير به او گفت: من با تو سخن نگويم. همانا تو جانوري ، به خدا گمان ندارم دو آيه قرآن درست بخواني ، مژده ات باد به رسوايي و عذاب دردناک در قيامت. شمر گفت: خداوند تا يک ساعت ديگر خودت و آقايت را خواهد کشت. زهير گفت: مرا از مرگ مي ترساني؟ بخدا مرگ با حسين (ع) نزد من بهتر است از آن که با شما جاويدان بمانم. زهير رو به مردم کرد وگفت: اي بندگان خدا ، اين پست جفاجو و همگامانش شما را از دينتان خارج کردند. بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمي نرسد که خون خاندان او و کساني که آنها را ياري مي کنند ، بريزند. مردي از اصحاب او را صدا کرد که امام مي فرمايند: برگرد ، به جان خودم اگر مومن آل فرعون قوم خود را نصيحت کرد ، تو هم اينها را نصيحت کردي. سپس امام به يزيد بن خضير فرمود: با آنها سخن بگو. يزيد پيش رفت وگفت: اي مردم ، از خدا بپرهيزيد. سپرده محمد (ص) ميان شماست. اينان ذريه و خاندان و دختران حرم اويند. آنچه در دل داريد بگوييد. مي خواهيد با آنها چه کنيد؟ گفتند: مي خواهيم آنها را در اختيار ابن زياد قرار دهيم. يزيد گفت: چرا از آنها نمي خواهيد به جاي خود برگردند؟ اي اهل کوفه ، نامه ها و پيمان هايي را که به آنها داديد و خداوند را بر آنها گواه گرفتيد از ياد برده ايد؟ واي بر شما. خاندان پيامبر(ص) خود را دعوت کرديد چون نزد شما آمدند ، آنها را به دست ابن زياد مي دهيد و آب فرات را روي آنها مي بنديد؟ بسيار بد کرديد. خداوند روز قيامت شما را سيراب نکند که بسيار بد مردمي هستيد. خدايا آنها را به جان هم انداز تا نزد تو آيند و تو بر آنها خشمگين باش.

لشکر عمر سعد او را تيرباران کردند ، او نيز برگشت. خود امام آمدند ، برابر لشکر ايستادند ، به عمر سعد نگريستند و فرمودند: سپاس خدايي را سزاست که دنيا را آفريد و آن را خانه فنا و زوال مقرر گردانيد که اهل خودش را دستخوش دگرگوني کند. فريفته کسي است که او را بفريبد ، اين دنيا شما را نفريبد که هر کس را بدان تکيه زند نوميد کند. من مي بينم شما براي کاري گرد آمديد که خدا را بر خود خشمناک کرديد و از رحمت خود دور ساختيد ، پروردگار ما بسيار خوب است و شما بسيار بد. به طاعت خدا اقرار و به رسولش محمد (ص) ايمان داريد ؛ ولي بر ذريه اش يورش برديد که آنها را بکشيد. شيطان بر شما چيره شده و خداي بزرگ را از ياد شما برده است. مرگ بر شما و ملک شما ، انا لله و انا اليه راجعون. امام براي آخرين بار سخنان آتش بار خود را ايراد و حقيقت حال آنها را روشن کرد و آنچه نفرين بود ، به آنها گفت و اين آخرين سخنراني امام است. امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشي وا داشتند. خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبياء و رسل صلوات فرستادند و سپس فرمودند: اي گروه تار و مار از سرگرداني غمگسار شويد که مرا به فريادرسي خوانديد و ما يورش کنان به دادخواهي شما آمديم و اکنون شمشيري که ما به دست شما داديم به روي ما مي کشيد و آتشي که به جان دشمن خود و شما افروختيم ، بر ما مي افکنيد. دست دشمن خودتان شديد تا بر تير دوست خود بزنيد. صد واي بر شما ، با آن که هنوز شمشير در غلاف است ، چون ملخ دريايي سوي جنگ پرش کرديد و چون پروانه بر آن پياپي بال زديد. کوبيده و پايمال باشيد. اي کنيزپرستان ، از حزب راندگان ، قرآن دور اندازان ، سخنهاي حق وارونه سازان و قانون شکنان! آيا اينها را ياري مي کنيد و ما را وا مي گذاريد؟ آري.

اين شيوه پيمان شکني ديرين شماست که پدران شما بر آن ريشه کردند و شاخه ها بر آن فراز آمد و شما ميوه پليد آن هستيد که براي يابنده خود گلوگير است و براي به زور رباينده گوارا. بدا بر شما که مرا بر شمشير خوردن و خواري کشيدن وا مي داريد. دور باد از ما خواري. سپس دعا کرد بار خدايا باران آسمان را از آنها بگير ، به محيطهاي قحطي گرفتارشان کن و غلام ثقيف را بر آنها بگمار تا جام تلخي به کام ريزند ؛ زيرا ما را تکذيب کردند و واگذاردند. تو پروردگار ما هستي بر تو توکل داريم و به سوي تو باز مي گرديم. عمر بن سعد پيش راند و تيري به لشکر حسين (ع) انداخت و گفت: نزد امير گواه باشيد که من تيراندازي را آغاز کردم و پيرو دستور عمر سعد ، تيرهاي لشکر کوفه چون پرندگان باريدن گرفت. پس از تيرباران ، اصحاب امام کم شدند و 50 نفر از ياران امام به شهادت رسيدند. امام به يارانشان فرمودند: خدايتان رحمت کند. برخيزيد براي مرگ که اين تيرها چاره ندارد. پيک لشکرند که سوي شما مي آيند.