مطالب ذيل گزيده اي از كتاب حماسه حسيني(شهيد مطهري)جلد اول-ص24 مي باشد. ………

اين قضيّه را من (شهيد مطهري) مکّرر شنيده ام و لابد شما هم شنيده ايد، و ( حاجي نوري) در مقّدمات قضا يا آن را نقل کرده است که مي گويند: روزي اميرالمؤمنين علي (ع) بالاي منبر بود و خطبه مي خواند . امام حسين (ع) فرمود من تشنه ام و آب مي خواهم ، حضرت فرمود کسي براي فرزندم آب بياورد، اوّل کسي که از جا بلند شد، کودکي بود که همان حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) بود، ايشان رفتند و از مادر شان يک کاسه آب گرفتند و آمدند وقتي وارد شدند که آب را روي سرشان گرفته بودند و قسمتي از آن هم مي ريخت که با يک طول و تفصيلي قضيّه نقل مي شود . بعد امير المؤمنين علي (ع) چشمشان که به اين منظره افتاد اشکشان جاري شد . به آقا عرض کردند چرا گريه مي کنيد ؟

فرمود قضاياي اينها يادم افتاد که ديگر معلوم است گريز به کجا منتهي مي شود . حاجي نوري در اين جا يک بحث عالي دارد، مي گويد شما که مي گوئيد علي در بالاي منبر خطبه مي خواند . پس درکوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردي بوده که تقريباً 33 سال داشته است . بعد مي گويد اصلاً آيا اين حرف معقول ا ست که يک مرد 33 ساله در حالي که پدرش دارد مردم را موعظه مي کند و خطابه مي خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه ام آب مي خواهم ؟ اگر يک آدم معمولي اين کار را بکند مي گويند چه آدم بي ادب و بي تربيتي است، و از طرفي حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده ، يک جوان اقلاً 15 ساله بوده است . مي بينيد که چگونه قضيّه اي را جعل کردند.

آيا اين قضيّه در شأن امام حسين است ؟! و غير از دروغ بودنش ،اصلاً چه ارزشي دارد؟ آيا اين شأن امام حسين رابالا مي برد يا پائين مي آورد ؟ مسلّم است كه پائين مي آورد ، چون يک دروغ به امام نسبت داده ايم و آبروي امام را برده ايم ،طوري حرف زده ايم که امام را در سطح بي ادبترين افراد مردم پائين آورده ايم . در حالي که پدري مثل علي مشغول حرف زدن است ، تشنه اش مي شود ، طاقت نمي آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد ، همانجا حرف آقا را مي بُرد و مي گويد من تشنه ام ، براي من آب بياوريد ! نمونه ديگري که تحريف و جعل کردند اين است که قاصدي براي ابا عبدالله (ع) نامه اي آورده بود و جواب مي خواست ، آقا فرمود که 3 روز ديگر بيا از من جواب بگير .

سه روز ديگر که سراغ گرفت ، گفتند : آقا حركت كردند وامروز عازم رفتن هستند ،او هم گفت پس حالا كه اقا مي روند ، بروم ببينم جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش روي يک کرسي نشسته و بني هاشم روي کرسيهاي چنين و چنان .بعد محملهائي آوردند ، چه حريرها، چه ديباجها ، چه چيزها در آنجا بود . بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامي سوار اين محملها کردند. اينها را مي گويند و مي گويند تا نا گهان به روز يازدهم(محرم) گريز مي زدند و مي گويند اينها در آن روز چنين محترم آمدند روز يازدهم چه حالي داشتند . حاجي نوري مي گويد : اين حرفها يعني چه ؟ اين تاريخ است که مي گويد : امام حسين (ع) درحالي که بيرون مي آمد اين آيه رامي خواند : فَخَرَجَ مِنها خَائِفأ يَتَرَقَبُ يعني دراين بيرون آمدن خودش را به موسي بن عمران که از فرعون فرار مي کرد تشبيه کرده است : قَالَ عَسي رَبّي اَن يَهدِيَني سَواءَ السَّبيلِ يک قافله بسيار بسيار ساده اي حرکت کرده بود . مگر عظمت اباعبدالله به اين است که يک کرسي مثلاً زرّين برايش گذاشته باشند؟! يا عظمت خاندان او به اين است که سوار محملهائي از ديباج و حرير شده باشد ؟! اسبها و شتر هايشان چطور باشد ، نوکر هايشان چطور باشد ؟!

نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا که يکي ا زمعروف ترين قضايا شده است و حتّي يک تاريخ هم به آن گواهي نمي دهد قصه ليلا مادر حضرت علي اکبر است . البتّه ايشان مادري به نام ليلا داشته اند ، ولي حتّي يک مورخ نگفته که ليلا در کربلا بوده است . امّا ببينيد که چقدر ما روضه ليلا و علي اکبر داريم ،روضه آمدن ليلا به بالين علي اکبر . حتّي من در قم، در مجلسي که به نام آيه الله بروجردي تشکيل شده بود که البته خودايشان در مجلس نبودند، همين روضه را شنيدم که علي اکبر به ميدان رفت، حضرت به ليلا فرمود که از جّدم شنيدم که دعاي مادر در حّق فرزند مستجاب است ، برو د رفلان خيمه خلوت موهايت را پريشان کن ، در حّق فرزندت دعا کن شايد خداوند اين فرزند را سالم به ما برگرداند ! اولاً ليلائي در کربلا نبوده که چنين کند . ثانياً اصلاً اين منطق ، منطق حسين نيست . منطق حسين در روز عاشورا ، منطق جانبازي است . تمام مورخين نوشته اند که هر کس اجازه مي خواست ، حضرت به هر نحوي که مي شد عذري برايش ذکر کند ، ذکر مي کرد، بجز براي علي اکبر فَاستَأذَنَ فِي القِتَالِ اَبَاهٌ فَأَذِنَ لَهٌ . يعني تا اجازه خواست ، گفت برو . نمونه ديگر، ( حاجي نوري ) مي گويد در همان گرما گرم روز عاشورا که مي دانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند .

حتّي دو نفر، از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقراردادند که امام بتواند اين دو رکعت نماز خوف را بخواند ، و تا امام اين دو رکعت نماز خواندند ، اين دو نفر در اثر تيرهاي پياپي که مي آمد از پا در آمدند. مجالي براي نماز خواندن به اينها نمي دادند ، ولي گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسي را بيندازيد ، من مي خواهم عروسي قاسم با يکي از دختر هايم را در اينجا ، يالااقل شبيه آن هم که شده ببينم ، من آرزو دارم ، آرزو را که نمي شود به گور برد! شما را بخدا ببينيد حرفهائي را که گاهي وقتها ا زيک افراد در سطح خيلي پايين مي شنويم که مثلاً مي گويند من آرزو دارم عروسي پسرم را ببينم ، آرزو دارم عروسي دخترم را ببينم ، به فردي چون حسين بن علي نسبت مي دهند، آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نيست !! و مي گويند حضرت فرمود من در همين جا مي خواهم دخترم را براي پسر برادرم عقد بکنم و يک شکل از عروسي هم که شده است در اينجا راه بيندازيم .يکي از چيزهايي که ا زتعزيه – خوانيهاي قديم ما هرگز جدا نمي شد عروسي قاسم نو کد خدا ، يعني نوداماد بود ، در صورتي که اين در هيچ کتابي از کتابهاي تاريخي معتبر وجود ندارد .

حاجي نوري مي گويد ملاّ حسين کاشفي او ّلين کسي است که اين مطلب را در کتابي بنام روضة الشهداء نوشته است و اصل قضيّه صددرصد دروغ است. اگر سيّد الشهداء (ع) بيايد و اين ها را مشاهده کند ( البته او در عالم معنا که مي بيند ، اگر در عالم ظاهر هم بيايد )، مي بيند ما براي او اصحاب و ياراني ذکر کرده ايم که اصلاً چنين اصحاب و ياراني نداشته است . در کتاب اسرارٌ الشهداء نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا يک ميليون و ششصد هزار نفر بود . بايد سوال کرد اينها از کجا پيدا شدند ؟ اينها همه در کوفه بودند ، مگر چنين چيزي مي شود ؟!

و نيز در آن کتاب نوشته که امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش کشت ! با بمبي که در هيرو شيما انداختند تازه شصد هزار نفر کشته شدند، و من حساب کردم که اگر فرض کنيم که شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يک نفر کشته شود ، کشتن سيصد هزار نفر، هشتادو سه ساعت بيست دقيقه وقت مي خواهد . بعد که ديدند اين تعداد کشته با طول روز جور در نمي آيد ، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است . همين طور درباره حضرت ابو الفضل گفته اند که بيست و پنج هزار نفر را کشته که حساب کردم اگر در هر ثانيه يک نفر کشته شود ، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مي خواهد . آن چيزي که بيشتر دل انسان را به درد مي آورد اينست که اتفاقاً در ميان وقايع تاريخي کمتر واقعه اي است که از نظر نقلهاي معتبر به اندازه حادثه کربلا غني باشد . من در سابق خيال مي کردم که اساساًٌ علت اينکه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است که وقايع راستين را کسي نمي داند که چه بوده است ، بعد که مطالعه کردم ديدم اتفاقاً هيچ حادثه اي در تاريخ هاي دور دست مثل سيزده ، چهارده قرن پيش به اندازه حادثه کربلا تاريخ معتبر ندارد . مورّخين معتبر اسلامي از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهاي معتبر نقل کردند و اين نقلها با يکديگر انطباق دارد و به يکديگر نزديک هستند ، و يک قضايائي در کار بوده است که سبب شده متن اين حادثه خطبه زياد خوانده شده . در آن عصر ها خطبه حکم اعلاميه در اين عصر را داشت . همان طور که در اين عصر ، در جنگها مخصوصاً اعلاميه هاي رسمي بهترين چيزي است که متن تاريخ را نشان بدهد ، در آن زمان هم خطبه ها اين بود که مي خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود ، و اين خودش يک انگيزه اي بوده که قضايا نقل شود .