غلامرضا تختی، معروف ترین کشتی گیر ایرانی در سال 1309 در تهران دیده به جهان گشود. اگر چه فقر و یتیمی، مانع ادامه تحصیل او شد؛ اما جلوی درخشش او را نگرفت و توانست با کسب 9 مدال، ایران را در عرصه جهانی رو سفید کند.

تختی که از او به عنوان جهان پهلوان یاد می شود، در فرهنگ ورزشی ایران، نماد پهلوانی، فروتنی، جوانمردی، مبارزه با ظلم وظالم حمایت از مظلوم و عشق بی پایان به مردم محروم است.

صدای در به گوش رسید گویا کسی لگد به در خانه می زد. غلامرضا و برادرش که مشغول بازی و شیطنت بودند خنده بر لبانش خشک شد. مادر هراسان پله ها را دو تا یکی کرد و پشت درآمد و در را باز کرد. خشم از چشمان مرد می بارید. مادر نمی توانست چه پاسخی باید به آن مرد بدهد چون پدر به آن مرد بدهکار بود. پدر برای تأمین خرج و مخارج زندگی خانه شان را به گرو گذاشته بود و مقداری پول گرفته بود. حالا آن مرد دنبال طلبش آمده بود. او به همراه چند نفر دیگر به خانه ریختند و همه اسباب و اثاثیه خانه را در کوچه ریختند.آنها دو شبانه روز در کوچه بودند و حتی این دو شب را کنار کوچه در مسیر رفت و آمد مردم خوابیدند. شب سوم یکی از همسایه ها دلش به حال خانواده غلامرضا سوخت و موقتاً به آنها پناه داد.

پدر که بیمار بود با این حادثه بیمارتر شد. با فشار طلبکاران مجبور به فروش محل کارش شد. با فروش مغازه قسمتی از بدهی هایش را داد؛ اما وضع مالی آنها روز به روز بدتر و سخت تر می شد. فشار زندگی پدر را از پای در آورد تا اینکه دست روزگار او را از غلامرضا جدا کرد و غلامرضا یتیم شد.

یتمی و فقر خانواده آن چنان به خانواده غلامرضا فشار آورده بود که غلامرضا با آنکه به درس و ورزش عشق و علاقه داشت؛ هر دو را رها کرد و در جستجوی کار برآمد. به مسجد سلیمان رفت و در شرکت نفت آنجا مشغول به کار شد. حقوق نسبتاً خوبی می گرفت و برای خانواده اش می فرستاد. پس از مدتی مادرش دلتنگ او شد و از او خواست چند روزی به تهران بیاید. غلامرضا که عاشق مادرش بود برای دیدار مادرش از شرکت تقاضای مرخصی کرد اما موافقت نشد. غلامرضا که نمی توانست تقاضای مادرش را نادیده بگیرد، نامه ای به رییس شرکت نوشت:

“بسیار متأسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی با مرخصی این جانب موافقت نفرموده اند. از نظر آنکه من برای مادرم ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم، چاره ای جز اطاعت امر او نمی بینم و حال که با مرخصی موافقت نشده، خواهشمند است استعفای این جانب را بپذیرید”.

غلامرضا پس از استعفا به دیدن مادرش آمد. مادرش که ماجرا را شنید، از ته دل برای پسر یتیمش دعا کرد و از خداوند خواست که به او عزت و آبرو بدهد. همین هم شد؛ غلامرضا آنقدر مشهور شد که همه مردم ایران او را می شناختند و به او می گفتندجهان پهلوان. او هنوز بیست و یک سال نداشت که نایب قهرمان مسابقه های کشتی آزاد قهرمان جهان شد. او توانست با توکل به خدا و پشتکارش، 9 مدال المپیک و جهانی را کسب کند، رکوردی که هنوز هم پس از سال ها دست نیافتنی به نظر می رسد.

منبع:
قطره هایی که دریا شدند، ص 135