در شب و روز جمعه( مشهد) چه گذشت؟
مردم متفرق شدند و بسياري در مسجد و صحن ها ماندند، اينها که ماندند اکثر زوار بودند، و جمعي مشهدي هم تماشاچي و بيکار و بعضي جوانان و پسران حساس فداکار بغرض محافظت ما از دشمن خود را وقف کردند، آنها را بنده از اين نشاني شناختم که همان شب رفتند و مسلح شدند و به مسجد برگشتند، آنها پنجاه و هفت نفر شدند و بنده نام آنها را همان شب نوشتم و در جيب خود گذاشتم که در وقت حاجت از آنها کار بگيرم.
اسلحه آنها قمه و شمشير و چوب و تبر بود و هفت نفر تفنگچه آورده بودند، من براي اينکه خواب در مسجد مکروه است، از مسجد به صحن نو رفتم ولي در آنجا هم بسيار نخوابيدم. در همان روي منبر يک ساعت خوابيدم و فورا احتلام دست داد بيدار شدم و غسل کردم و لباس پاک که همراه داشتم پوشيدم و تا صبح به خواندن دعا¬ها و نوافل شب و روضه و گريه گذشت، و چون آن شب شباهت زيادي به شب عاشورا داشت همه به ياد شب عاشوراي حضرت امام حسين (ع) گريه ميکردند، و براي جنگي که ممکن بود فردا واقع شود آماده بودند. دولتي ها در آن شب متعرض ما نشدند به دو جهت؛ يکي اينکه آنها قضيه را به تلگراف به شاه خبر داده و کسب تکليف کرده و منتظر جواب بودند. و ديگر اينکه آنها فکر کرده بودند که گرفتن جمعيت مسجد آسان است اما آرام کردن شهر مشهد مشکل است اگر ما را ميگرفتند و بعد شهر را آرام کرده نميتوانستندو به ضررشان تمام ميشد. تلگراف که به تهران کره بودند اين بود: بهلول نامي در مسجد گوهر شاد بر خلاف حکومت قيام کرده تکليف چيست؟
جواب اول صبح جمعه به اين عبارت رسيد بهلول کيست؟ مسجد چيست؟ آتش بار. امروز بايد پهلوي از جهنم تماشا کند که بهلول که بود و مسجد چه بود و استعمال کردن آتش بار چه نتيجه داد. وقت اذان صبح روز جمعه صداي شيپوري از مرکز عسکر شنيده شد، و بعضي از اهل مسجد که در نظام خدمت کرده بودند به من گفتند: که اين شيپور آماده باش بود، و سربازها را براي جنگ آماده کردند و ممکن است بر ما حمله کنند هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که فلکه را نظامي ها اشغال کردند ولي هدف آنها حمله بر ما نبود آنها ميخواستند مردم خارج بست را از ورود به بست و صحن و مسجد جلوگيري کنند تا به ما پيوسته نشوند. بنده و همراهانم بعد از طلوع آفتاب به مسجد برگشتيم و مسجد را مرکز خود کرديم، چون توقف در روز در ايوان مقصوره که سايه داشت مناسب تر بود و صحن ها را آفتاب مي گرفت ،بنده و همراهانم به خواندن دعاي ندبه مشغول شديم. در اين قت يک نفر داخل مسجد شد و به ما گفت: آقايان من از طرف استاندار آمده م به شما بگويم متفرق شويد و اگر در خواستهايي از دولت داريد استاندار پيش بست بالا ايستاده است بيائيد و عرض کنيد. بنده به او گفتم ما جمع نشده ايم براي اين که به حرف استاندار متفرق شويم زود از اينجا برو که نمي خواهيم به تو صدمه برسد، و اگر نرفتي به سرنوشت رئيس اطلاعات شهرباني گرفتار خواهي شد، آن مرد رفت بين سربازها .
کساني از مردم ميخواستند از اطراف به صحن و حرم و مسجد بيايند كه جنگ جاري شد سربازها با سرنيزه و قنداق تنفگ، و مردم با هر چيزي که در دست داشتند به جنگ پرداختند. جمعي از درشکه چي ها شهر بياري ما برخاستند، درشکه ها را از صحرا پرسنگ مي کردند و به فلکه ميکوفتند. سربازها مجبور به استعمال تفنگ شدند در لحظه اول که امر شليک داده شد يک افسر نظامي براي اين که نمي خواست با ما بجنگند خود را به گلوله کشت و يک افسر ديگر به دست يک سرباز کشته شد. فرمانده لشکر از خوف انقلاب نظامي دست از جنگ برداشت، و فرمان داد که سرباز ها به مرکز خود برگردند و مردم را واگذارند. سربازها برگشتند و راه مردم به مسجد و صحن ها باز شد و به ما پيوستند. در حال بازگشت سربازها بعضي از مردم که آنها را شکست خورده تصور کردند به تعقيب آنها پرداخته سه نفر سرباز را اسير و هفده تفتگ و فشنگ غنيمت گرفتند، بعضي سربازهاي مؤمن عمدا تفنگهاي خود را مي انداختند که طرفداران ما بردارند، ولي بعضي از مردم جاهل خود آنها را هدف قرار ميدادند دو واقعه اين طوري رخ داد که خيلي باعث تاسف است. يک نفر سرباز هم که خود را تسليم کرده بود نزديك بود زير مشت و لگد مردم کشته شود، خودم را به او رسانيدم و او را خلاص کردم. سرباز مذکور اهل نيشابور و پسر يکي از دوستان صميمي بنده بود، اگر در همين ساعت ما سربازها را تعقيب و بر مرکز آنها حمله ميکرديم اسلحه هاي مهم بدست مي آمد و سربازهاي زياد به ما مي پيوستند و ممکن بود که غالب شويم زيرا در اين ساعت اکثر سربازها براي ياري ما آمده بودند و دولتي ها فرصت نمي يافتند که خود را جمع و نظم خود را مرتب کنند ولي خدا نخواست و شايد خير ما در غالب شدن نبود، و پيش آمدهايي شد که ما را از حمله بر مرکز فوج باز داشته که اينک شرح داده مي شود.
نظرات کاربران (بدون نظر)
ثبت و ارسال نظر