اسلام اموي طي نود سال خلافت اموي استوار شد و بني عباس فرصت طلب هم اصول آن را براي حفظ پايههاي قدرت خود محکم کردند. در تمام اين دوره، شيعيان و ديگر دلباختگان اهل بيت (ع) تلاش مي کردند تا سنت اصيل نبوي و اسلام محمدي را حفظ کنند، اما اموي مسلکان به نام جماعت مسلمانان، تمامي مخالفان خود را اهل بدعت ناميدند و عقل و تدبير و اهل بيت و همه آنچه را که مظاهر درستانديشي در اسلام بود، از ميان بردند و پايمال کردند. اين جماعت خشونت پيشه، با حمايت کساني چون متوکل عباسي، عرصه را بر همه عقل گرايان و شيعيان بغداد تنگ کرده و هر روز محلات آن را به آتش مي کشيدند. اين داستانها را در کامل ابن اثير و منتظم ابن جوزي در طول قرن سوم تا پنجم بخوانيد. شايد اين اشاره هم سودمند باشد که اسلام اموي، اسلامي است که حجاج ثقفي هم مدعي آن بود و به بهانه آن که ايرانيان نمي توانند از رو قرآن بخوانند يا تلفظ نمازشان به عربي درست نيست، آنان را همچنان کافر مي دانست و از ايشان جزيه مي گرفت و در صورت ظاهر تلقي اين بود که او مسلمان تر از ديگران است.
مع الاسف جريان اسلام اموي، يک جريان عرب گرا هم بوده و هست و اين اسلام اصلا نمي تواند باور کند که ايراني، مسلمان شده باشد و همچنان آنان را مجوس ميشناسد… بار ديگر در دهه دوم و سوم قرن چهاردهم سربرآورد و اين درست در آستانه از هم پاشيدگي کامل دولت عثماني و بر آمدن انقلاب عربي از سوي شريف حسين بود که با دست خود، دولت هزار ساله اشراف را از ميان برد. بدين ترتيب وهابيان در سال 1343 ق توانستند سراسر جزيره العرب را در تصرف خود درآورند.
اکنون اسلام اموي بار ديگر زنده شده بود و چون حجاز را در اختيار داشت واندکي بعد، درآمدهاي نفتي هم ضميمه آن شد، به زور تبليغات و با استفاده از تسلطش بر حرمين شريفين، تلاش کرد تا رنگ اسلام خود را به همه جا بپاشد… اسلام اموي ضد عقل، براي مدتي و به خصوص در برابر انقلاب اسلامي ايران، ترکتازي کرد، اما مقاومت در برابر آن در افريقا و مصر و بسياري از نقاط ادامه داشت. اين جريان که سخت متهم به دوري از اهل بيت بود، تلاش کرد تا خود را از اين اتهام مبرا کند و به همين جهت طي سالهاي اخير در اين مسير هم قدم برداشت، اما هيچگاه و نتوانست دشمني خود را با اسلام محمدي اعم از آنچه در تشيع يا حتي ديگر فرقههاي اسلامي غير وهابي بود، پنهان کند، کساني که او از روز نخست، يکسره کافرشان مي خواند… طي يک دهه اخير، و به خصوص پس از قدرت گرفتن ملک عبدالله که تلاش کرد دولتي روشنفکر را بر سر کار آورد، تصور مي شد که اسلام وهابي بر آن است تا خود را تعديل کرده و با جهان اسلام تعامل بهتري داشته باشد، البته اين امر با توجه به واقعيتهاي موجود در دنياي حاضر و نيز فشارهاي بيروني مورد انتظار بود… اما داستان لبنان سبب شد تا در اين زمينه ترديدهاي جدي پديد آيد. تنها اگر خيلي خوشبين باشيم بايد اين زمينهها را ناشي از فشارهاي بيروني بدانيم و نه مواضع رسمي و اساسي دولت سعودي و شخص ملک عبدالله. هرچند برخي رسانهها مدعي قرينههاي جدي بر مواضع شخصي حمايتآميز وي از حمله اسرائيل به لبنان هستند. ميدان آزمايشي که در لبنان پديد آمد باز هم نشان داد که يکبار ديگر اسلام محمدي در برابر اسلام اموي قرار گرفته و دو جبهه اساسي ميان مسلمانان پديد آمده است.
جبهه اي که پشتيبان حزبالله است و اجازه نمي دهد افکار تکفيري، اين حادثه عظيم تاريخ معاصر اسلام و عرب را تحت الشعاع نگرههاي جاهلانه و تفرقه افکنانه قرار دهد و ديديم که مصريها در تظاهرات خود نصرالله را رهبر امت خواندند و شاهد بوديم که روحانيون غير وهابي، يکسره براي حزبالله دعا کردند و حتي برخي از رهبران مذهبي موجود در سعودي هم در اين باره جماعت مسلمين را همراهي کردند. و جبهه اي ديگر که حاميان آن افراد منسوب به جريان تکفيري هستند که از روز نخست، همه مسلمانان جز خود را بدعت گرا ميخواندند…
نظرات کاربران (بدون نظر)
ثبت و ارسال نظر