بعد از همايش موسسه (شهريورماه 93-كتابخانه ملي تهران) مقرر شد تا موسسه برنامه اي براي پرورش و تعالي كودكان اجرا نمايد.قالب اين برنامه بر اساس اجراي كلاسهاي هفتگي براي  كودكان موسسه مي باشد.در حال حاضر 4 كلاس راه اندازي شده است.نام كلاسها مهتاب است و هر كلاس نهايتا 155 عضو دارد.در حال حاضر در حال تدوين طرح درس كلاسها هستيم.در همينجا از خانمها فردوسي زاده (مدير اموزش)، خانم دكتر معلمي(فوق تخصص روانشناسي كودك) ، خانم جوادي و بقیه دست اندرکاران این بخش تشكر مي شود. متن زير مربوط به گزارش اردويي است كه هفته قبل براي بچه ها برگزار شد.

 پنجشنبه كلاس هفتگي مهتاب را براي فرشته هاي كوچولو در مجتمع امير المومنين برگزار كرديم.ابتداي كلاس بچه ها گفتند:خانم فردوسي زاده ميشه فردا كه جمعه هست اردو مسجد جمكران بريم؟.. و قرار شد كه فردا جمكران برويم.برنامه اخر كلاس پذيرايي بود ولي بچه ها گفتند خانم بذارين  كيك و سانديسها را هم فردا كه رفتيم اردو بخوريم و اونجا با صفا تره.

خلاصه مقرر شد كه جمعه همگي ناهار بريم جمكران.

جمعه ابتدا رفتم و كباب خريدم و با بعد با يك ميني بوس هماهنگ كرديم و به اتفاق سيزده تا از بچه ها كه سنشان بين 7 تا 13 سال بود و بهمراه خانم مظلومي كه مربي يكي از كلاسها بود بسمت جمكران حركت كرديم.

ساعت 2 بعد از ظهر رسيديم جمكران و قرار شد قبل از هر كاري بچه ها ناهار خود را ميل كنند. خيلي جالب بود اغلب بچه ها با لباسهاي مهمانيشون آمده بودند و معلوم بود اين اردو براشون خيلي اهميت داره.

وقتي خواستيم زير انداز را پهن كنيم هر كسي چيزي مي گفت… يكي مي گفت خانم سرده و يكي ديگه مي گفت نه من گرمم هست. نهايتا تصميم گرفتيم زير انداز را بشكلي پهن كنيم كه نيمي از آن در افتاب و نيم ديگرش در سايه باشه.هر كسي براي خودش ظرف و قاشق و ليوان مجزا آورده بود . كباب با نان و نوشابه هم توي هواي سرد مي چسبيد.

كنار زيرانداز ما يك خانواده كه مسافر بودند نشسته بودند. بچه ها گفتند خانم فردوسي زاده بوي كباب پيچيده و شايد اين خانواده كنار ما هوس كنند و سه سيخ كباب با يك نوشابه هم به خانواده كناري دادند…

ساعت 3 بعد از ظهر شده بود و قرار شد بريم وضو بگيريم و نماز و اعمال مسجد جمكران را بجا بياوريم. دو ساعتي را بچه ها داخل مسجد بودند و ساعت 5 از مسجد بسمت پارك كوچكي كه خارج از مسجد هست رفتيم كه متاسفانه پارك تعطيل بود و مجبور شديم يك گوشه همانجا بنشينيم و تنقلاتي كه بچه ها و خانم مظلومي آورده بودند را بچه ها نوش جان كنند. چيپس، كيك، پفك، پاستيل و لواشك بخشي از اين ضيافت بود. در همين حين من هم چند چيستان از بچه ها پرسيدم كه فضاي ما را خيلي گرم و پرنشاط تر كرد.

آن چيست كه برگ دارد ولي درخت نيست .حرف مي زند ولي انسان نيست:………………..كتاب

تنها سوره اي كه به نام يكي از اصول دين است:…………………..توحيد

يكي از مقدمات نماز كه از هر طرف بخواني همان است:………………………..وضو

بعد از آن بچه ها خيلي اصرار داشتند تا  نامه اي بنويسند و در چاه مسجد بياندازند.خيلي با نمك بود .هر كدام يك گوشه رفتند و چادر خود را روي سرشان انداختند تا كسي نامه آنها را نبيند. 8 نفر از بچه ها نامه نوشتند. بعد از آن هم  همگي چند عكس انداختيم و قرار شد من عكسها را چاپ كنم  و به بچه ها بدهم. ديگه ساعت 6 عصر شده بود و ميني بوس هم منتظر بود تا برگرديم. جاي شما خالي خيلي  به همگي ما خوش گذشت.

 

به اشتراک بگذارید