هر کدوم از بچه‌ها که وارد کلاس می‌شدند با علامت تعجب می‌گفتن:
خانم جشن تولد داریم!
خانم تولد کیه؟
به همشون می‌گفتم سوپرایزه. بیشتر کنجکاو می‌شدن و می‌رفتن از همدیگه می‌پرسیدن تولد تو نیست و باهم دیگه سراغ نفر بعد می‌رفتند.
تا اینکه نگاه یکیشون به تخته افتاد که نوشته بود مرضیه جان تولدت مبارک و با هیجان داد میزدن تولد مرضیه است.
البته بازم مبهم بود که کدوم مرضیه، چون دوتا مرضیه تو کلاس بودند.
دو نفر از دوستان مرضیه، روز قبل یعنی چهارشنبه آمده بودند و کلاس را حسابی تزئین کردند و روی تخته یاداشت گذاشته بودند. حتی هزینه کیک را هم خود بچه ها تقبل کردند و دسته جمعی برای مرضیه کادو گرفته بودن.

خیلی روز قشنگی بود هر کدوم از بچه‌ها دوست داشتند پشت میز بایستند و عکس یادگاری بگیرند.
بالاخره مرضیه وارد کلاس شد و با دست و جیغ بچه ها مواجه شد. یکی از دوستانش کیک تولدش را دستش داد.
مرضیه که ۱۶ ساله شده بود و از طرف دوستان خوبش حسابی سوپرایز شده بود خیلی خوشحال بود و لبخند به لبانش نشسته بود.
چه صحنه‌ی قشنگی بود. حس کردم تا به حال برای او کسی جشن تولد نگرفته بود؛ چون مرضیه پدر و مادرش را از دست داده و به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی می‌کند.
راستی به جز تولد مرضیه چهار نفر دیگه ام تولشون بود؛ رفتم تو جمع گفتم تیر ماهی‌ها دستا بالا.
چهار تا از بچه‌ها دستاشونو بردن بالا. ازشون دعوت کردم بیان پیش مرضیه و رفتم از آشپزخانه یه کیک دیگه که گرفته بودیم آوردیم و تولدشان را تبریک گفتیم. همشون از خوشحالی چشماشون برق میزد و شوکه شده بودند.
بعداز تولد بچه‌ها حسابی با هم بازی کردند و یک روز خوب تو ذهنشون به یادگار موند.

اتفاق جالب دیگه‌ای هم که افتاده یکی از خیرین عزیزمون امروز همراه دخترشون آمده بودن تو جمع دخترا و با ویفر بچه‌ها رو مهمون کردند و از نزدیک از بچه ها دیدن کردند. راستی خیر مهربونمون کلی کتاب های آموزش و کتاب داستان‌های جذاب برای کلاس هدیه آورده بودند که برامون خیلی با ارزش بودن. ازشون تشکر می‌کنیم انشاالله که همیشه سلامت باشند.