اخلاق ناپسند قوم لوط

آنگاه كه ابراهيم عليه السلام از سرزمين مصر كوچ كرد، لوط نيز به همراه وي حركت كرد، ايشان با مال فراوان و اندوخته اي بسيار از مصر خارج و به سرزمين مقدس فلسطين وارد شدند، ولي پس از مدتي به علت افزايش احشام و گوسفندان محيط فلسطين را بر خود تنگ ديدند، لذا لوط از سرزمين عموي خود ابراهيم كوچ كرد و در شهر سدوم رحل اقامت افكند. مردم سدوم داراي اخلاقي فاسد و باطني ناپاك بودند؛ از انجام هيچ معصيتي پرهيز نمي كردند و در اعمال ناشايستي كه انجام مي دادند، نصيحت پذير نبودند. اين قوم در فسق و فجور و زشتي سيرت كم نظير بودند. دزدي و راهزني و خيانتكاري را پيشه خود ساخته بودند، بر راه هر رهگذري كمين و از هر سو به او حمله مي كردند و اموالش را مي ربودند. ايشان دين و آييني نداشتند كه مانع اعمال ناپسندشان شود و هرگز از ستمكاري شرمگين و سرافكنده نمي شدند، و پند هيچ واعظ و نصيحت هيچ عاقلي را گوش نمي دادند! گويا روح قوم لوط تشنه جنايت بود و جنايات مكرر، روح عصيانگر و طبيعت ستمكار آن قوم را اقناع نمي كرد؛ دل هاي آنان آلوده به مفاسد بود و هر روز جنايت و عمل ناشايست تازه اي را مرتكب مي شدند، تا جايي كه عمل ناشايستي را كه قبلاً كسي مرتكب نشده بود بر گناهان پيشين خود افزودند و به عمل نامشروع و غير اخلاقي لواط روي آوردند. اين قوم نابكار، زن ها را كه خدا براي تسكين ايشان خلق كرده بود را ترك كرده و به رابطه با مردان روي آوردند. و در كمال بي شرمي اين عمل ناپسند را آشكارا انجام مي دادند و هرگز به فكر ترك اين مفاسد نبودند بلكه بر انجام آن اصرار مي ورزيدند. اين قوم مردم را ناگزير مي ساختند با فاسدين همراهي كنند و آنها را به اين كار دعوت مي كردند و پيوسته به گمراهي خود مي افزودند. آنقدر عمل زشت خود را تعقيب و تبليغ كردند تا ارتكاب به منكرات علني و آشكار شد، جنايات افزايش يافت و قلب آنان با گناه و فحشاء آميخته شد.

دعوت لوط عليه السلام

هنگامي كه قوم لوط غرق در معصيت گشتند، گمراهي را بر راه حق ترجيح دادند و جهالت را بر هدايت مقدم داشتند و شيطان در دل آنان نفوذ كرد و آنان را به تداوم اعمال ناشايست وادار ساخت و پيروي از شهوات را بر آنان چيره كرد. خداوند به لوط وحي كرد كه آنان را به پرستش حق بخواند و از ارتكاب به آن جرائم باز دارد. پس لوط عليه السلام دعوت خود را آغاز كرد و رسالت خويش را در ميان قوم اعلان نمود، ولي گوش آنان از شنيدن سخن لوط عاجز و چشم هايشان از ديدن حق ناتوان بود، قلب هاي آنان در حجاب شهوات اسير بود و به شدت به سوي مفاسد كشانده مي شدند و به انجام اعمال زشت خود اصرار داشتند و هر روز در ياغيگري دستشان بازتر مي شد و از گمراهي خود غافل بودند و نفس اماره، آنان را به انجام كارهاي زشت و ناشايست وادار مي كرد! سرانجام لوط و پيروان او را تهديد به اخراج از شهر و تبعيد نمودند در حالي كه جرم لوط اجتناب از گناهان آنان بود. گناه وي دوري از رذيلت و دعوت به فضيلت بود و از زندگي توأم با انديشه هاي فاسد آنان بيزار بود؛ به همين دليل او مورد بي مهري مردم قرار گرفت و از شهر خود تبعيد گشت. آنگاه كه لوط عليه السلام بي ميلي قوم را به دعوت خود مشاهده كرد، از شكنجه و عذاب خدا بيمشان داد ولي قوم لوط از هشدار و اعلام خطر وي نهراسيدند و تهديد وي را جدي نگرفتند، اما لوط در پند و اندرز آنان اصرار كرد و آنان را از عاقبت و كيفر كردارشان برحذر داشت ولي قوم دست از زشتي ها و اعمال غير انساني خود بر نداشتند، بلكه به جنايات بيشتر چنگ زدند و تمايل بيشتري به انجام آن از خود نشان دادند و از سر تحقير و استهزاء به لوط گفتند، عذاب خويش را بياور! و آنچه كيفر ماست و مستحق آن هستيم برايمان نازل گردان!!

كيفر قوم لوط

لوط از پروردگار خويش درخواست كمك كرد تا بر آن قوم مفسد پيروز گردد و براي آنان عذابي دردناك طلبيد تا آنان را به كيفر كفر و عنادشان برساند، و بر گمراهي و جنايت خود مجازات گردند، زيرا قوم لوط پيوسته بر فساد خود مي افزودند و آن را توسعه مي دادند و بيم سرايت اين اخلاق فاسد به ديگران وجود داشت. اين مردم قوم فاسدي بودند كه بايد ريشه كن مي شدند. زيرا در زمين اخلالگري كردند و مردم را از راه راست بازداشتند، گوش آنان قادر به شنيدن حرف حق نبود و از طريق هدايت روي گردان بودند. خداوند دعاي لوط عليه السلام را به اجابت رساند و فرشتگان خويش را به سوي اين قوم فاسد گسيل داشت، تا كيفر شايسته ي آنان را بر ايشان نازل گرداند. فرشتگان قبل از اين كه به سرزمين لوط بروند، وارد منزل ابراهيم شدند، ابراهيم گمان كرد كه آنها رهگذرند، لذا بهترين غذايي كه براي مهمان در نظر داشت مهيا كرد و گوساله اي فربه ذبح و بريان نمود و نزد ايشان نهاد. اما فرشتگان به ظرف غذا دست نبردند، به همين جهت ابراهيم ترسيد و از رفتار آنان متحير شد. اما فرشتگان خدا با معرفي خود ابراهيم را از ترس و نگراني در آوردند و او را بشارت دادند كه: خدا به زودي فرزندي نيكو به تو عنايت خواهد كرد.

ابراهيم عليه السلام كه سنين پيري عمر خود را مي گذراند و همسري نازا و مسن داشت با نااميدي پرسيد چگونه چنين چيزي ممكن است. در اين حال ساره نيز كه به سخنان آنان گوش مي داد تعجب كرد و گفت: چگونه من فرزند مي آورم در حالي كه سال هاي عمرم زياد شده و شوهري سالخورده دارم. فرشتگان در اين حال گفتند: مشيت و اراده خداوند مافوق قواعد طبيعي و سنن عادي است. پس او را مژده دادند كه به زودي قوم ستمكار لوط نيز به عذاب گرفتار مي شوند. فرشتگان گفتند: ما به سوي قوم لوط كه دعوت پيغمبر خدا را نپذيرفته اند و از مجرمين و مفسدين گشته اند، رهسپاريم. به زودي عذاب دردناك و شكنجه ي سختي به آنان مي دهيم و اين عقوبت به خاطر جناياتي كه مرتكب شده اند و مفاسدي كه عادت كرده اند متوجه آنان مي گردد. اندوه ابراهيم افزايش يافت و درباره قوم به وساطت پرداخت تا مگر بلا را از ايشان به تأخير افكند و شايد به آنان مهلت بيشتري داده شود. شايد انتظار ابراهيم اين بود كه مردم سدوم به سوي خدا باز گردند و دست از گناهاني كه مرتكب مي شدند بشويند و خط عذري بر لوح گناهان خويش كشند و شايد ابراهيم مي ترسيد كه لوط نيز در عذاب گرفتار گردد، زيرا لوط مردي بود كه بيزار از اخلاق و رفتار قوم خود است و به همين جهت نبايد به او گزندي مي رسيد و او مستحق عذاب نبود. لذا فرشتگان خدا به ابراهيم گفتند: آسوده خاطر باش و از اندوه خويش بكاه و به خاطر مردمي كه به گناه اصرار مي ورزند و به معاصي چنگ زده اند، به درگاه خدا وساطت مكن كه ايشان توبه پذير نيستند. سپس فرستادگان خدا به ابراهيم اطمينان دادند كه لوط به عذاب گرفتار نمي شود و صدمه اي نمي بيند و به زودي لوط و بستگانش به جز همسر وي نجات مي يابند و همسر لوط نيز به خاطر اين كه با قوم خود همفكر است و از آنان پيروي مي كند به عذاب ايشان گرفتار مي گردد.

ميهمانان ناخوانده

آنگاه كه فرشتگان از ابراهيم عليه السلام جدا شدند به صورت جواناني خوش صورت به شهر سدوم وارد شدند. هنگام ورود به شهر دوشيزه اي را ديدند كه براي بردن آب از منزل خارج شده بود. ايشان از او خواستند آنان را به منزل خود راه دهد و پذيرايي كند. دختر ترسيد كه از قوم لوط گزندي متوجه ميهمانان گردد و او نتواند از آنان حمايت نمايد، لذا تصميم گرفت از پدر خود براي حمايت از ايشان كمك بخواهد، به همين جهت از مسافرين تازه وارد مهلت خواست، تا پيش پدر برود و با او درباره ي آنها مشورت نمايد. دختر نزد پدر شتافت و گفت، پدرجان چند نفر جوان در كنار دروازه شهر شما را مي خواهند، من تاكنون خوش صورت تر از آنان نديده ام و مي ترسم قوم شما از وضع آنان مطلع گردند و رسوايي ببار آورند. پدر، همان لوط پيغمبر بود و اين دوشيزه دختر وي، آنچه به طور مسلم مي توان درباره ي لوط گفت، اين است كه از اين خبر ناگهاني نگران شد و به همراه دخترش به سوي جوانان شتافت تا از وضع ميهمانان ناخوانده مطلع گردد و درباره ي آنان اطلاعات بيشتري به دست آورد و با مشورت با دخترش بهترين راه را براي حفظ و حمايت ايشان انتخاب كند. شايد لوط در آمادگي براي پذيرش ميهمانان ترديد داشت و در قبول آنان به ميهماني مردد بود. لذا به فكرش خطور كرد كه از آنان عذرخواهي كند و يا آنان را در جريان وضع خطرناك قوم بگذارد تا او را به زحمت نيندازند و به حال خويش واگذارند. ولي كرم و عطوفت لوط به او اجازه اين كار را نداد، مروت و مردانگي او را به پيش راند و مشكلات راه را در نظرش هموار ساخت، لذا مخفيانه به استقبال ميهمانان خود شتافت. لوط عليه السلام كوشيد تا دور از چشم قوم خود و قبل از اين كه آنان متعرض ميهمانانش شوند و از آمدنشان جلوگيري كنند به ميهمانان خويش برسد، زيرا قوم او، لوط را از مراوده با مردم و بيگانگان بر حذر مي داشتند و به او گفته بودند كه حق ندارد از ميهماني پذيرايي كند و نبايد كسي شب وارد منزل او شود. گويا آنها لوط عليه السلام را دردسر بزرگي براي خويش مي دانستند و مي ترسيدند دعوت او منتشر گردد. ايشان لوط را خطر بزرگي مي پنداشتند كه از طغيان آن در هراس بودند، در صورتي كه لوط فقط دشمن اخلاق و رفتار ناشايست آنان و مخالف مفاسدشان بود

قوم لوط تمايلي به دختران او ندارند

لوط مخفيانه خود را به ميهمانان رساند و با آغوش باز از آنان استقبال كرد و با روي خوش آنان را پذيرفت، سپس آنان را به دنبال خود به سوي خانه فرا خواند. او پيشاپيش آنان، به راه خود ادامه مي داد، ولي بيم و نگراني لحظه اي او را آسوده نمي گذاشت و مي ترسيد كه قوم از ورود ميهمانان او با خبر و از وضع آنان آگاه گردند و به سمت او و ميهمانانش هجوم برند، در اين صورت لوط به تنهايي قدرت دفاع از ميهمانان را نداشت و هيچ خويشاونند و ياري هم نداشت كه از تجاوز و بي شرمي قوم جلوگيري كنند. با اين كه لوط در اين افكار غوطه ور بود، ميهمانان خود را به منزل خويش برد و در كتمان موضوع كوشيد و براي جلوگيري از افشاء خبر، خود نيز از ديد مردم پنهان شد، اما متأسفانه همسر لوط كه همفكر قوم خود بود، خبر ورود ميهمانان جديد را منتشر و قوم را مطلع ساخت. به دنبال اعلام اين خبر، قوم شتابان و با شادي و خرسندي و پاي كوبان به طرف منزل لوط روان شدند، لوط چون ديد مردم با چنين حرص و ولع و به قصد كار ناشايست با ميهمانان او آمده اند، ناگزير تقوا و پرهيزكاري را به آنان يادآور شد و از آنان خواست تا از كردار ناشايست خود بپرهيزند و از فسق و فحشاء دوري كنند و دست از اعمال زشت خود بشويند.

ولي اين قوم، جنايتكار و كوته فكر و كافراني گمراه بودند و به پند و اندرز لوط گوش ندادند و تسليم رأي وي نشدند، لوط ناچار براي دفاع از ميهمانان در منزل را به روي قوم بست، و مانع اميال نامشروع ايشان شد. آنگاه كه لوط عليه السلام ديد قوم به نصيحت او گوش نمي دهند و دعوت وي را نمي پذيرند، آنان را به پيروي از قانون طبيعت و سنت خلقت و رابطه با همسرانشان كه خدا بر ايشان حلال نموده راهنمايي و ترغيب كرد و به آنان گفت: اين عادت ناپسند خود را كنار بگذاريد و از كيفر اين كردار ناشايست بپرهيزيد، ولي سخنان لوط در گوش آنان اثر نكرد و اعتنايي به نصايح او نكردند، بلكه در كار خويش اصرار و اظهار تمايل بيشتري مي كردند و به آنچه روح ناپاكشان عادت كرده بود، عشق مي ورزيدند و به كار نادرستي كه در انجام آن تصميم گرفته بودند مصّر بودند و حتي هنگامي كه لوط دختران خود را به همسري قوم عرضه نمود به او گفتند: اي لوط تو مي داني ما احتياجي به دختران تو و ميلي به زنان خويش نداريم و خود بهتر مي داني كه ما براي چه كاري به منزل تو آمده ايم. جهان براي لوط تنگ آمد و درهاي اميد به روي او بسته شد و از شدت نگراني و ناراحتي براي ميهمانان خود، مانند داغديدگان در ماتم فرو رفت. تمام آرزويش اين بود كه ميهمانان خود را از شر قوم خويش نجات دهد، لذا گفت: اي كاش من نيرويي داشتم و مي توانستم تجاوز و بي شرمي شما را دفع نمايم و از شر شما در امان باشم و در مقابل شما بايستم. اگر من در بين شما تنها نبودم و داراي اقوام و خويشاونداني بودم شما را به جاي خود مي نشاندم و به شما درس عبرتي مي دادم.

فرار شبانه لوط و نزول عذاب الهي

با ادامه اين وضع، ابري از غم و اندوه بر لوط مستولي شد و آنگاه كه از ممانعت قوم مأيوس شد غضبناك گرديد و از وقاحت و جسارت آنان به سختي و مشقت افتاد. لوط مي ديد كه به زودي وارد منزلش مي شوند و به ميهمانان او هجوم مي آورند و آبروي او را مي برند. لوط پي برد كه ديگر نصيحت و پند و اندرز در قوم اثري ندارد و هر راهي كه براي ارشاد آنان پيموده سودي نبخشيده است. آنگاه كه فرشتگان نوميدي و غم و اندوه لوط عليه السلام را ديدند، او را دلداري دادند و خاطر او را آسوده كردند و گفتند: اي لوط ما فرستادگان خداي توييم. ما براي نجات تو آمده ايم و مي خواهيم دست تجاوز را از سر تو كوتاه كنيم، مطمئن باش كه اين قوم كافر به تو و ما دسترسي پيدا نمي كنند و به زودي شكست مي خورند. چند لحظه اي نگذشت كه ترس و نگراني بر قوم مستولي شد و در حالي كه شديداً احساس خطر مي كردند از اطراف خانه لوط متواري شدند. اندوه لوط زدوده و غم او بر طرف گرديد و مورد لطف خدا قرار گرفت و در حالي كه شاد و آسوده خاطر بود از نصرت الهي به وجد آمد و به تهديدهاي قوم خود بي اعتنا شد. هنگامي كه تيرگي غم، از وجود لوط عليه السلام بر طرف شد، فرشتگان خدا به لوط دستور دادند كه شب هنگام با نزديكان خود از شهر خارج شود! زيرا خداوند دستور عذاب اين قوم ستمگر را صادر كرده و كيفر آنها به زودي فرا مي رسد. سپس فرستادگان خداوند به لوط گفتند: همسر خويش را رها كن تا در شهر بماند، او هم بايد به عذاب مردم گرفتار گردد و به سزاي كفر و نفاق خود برسد و او را سفارش كردند؛ چون عذاب نازل گردد، صبر را پيشه خود ساز و ثابت قدم باش. لوط عليه السلام و نزديكانش بدون اظهار تأسف براي مردم شهر، از اين سرزمين ناپاك بيرون رفتند. سپس زمين لرزيد و زير و رو گشت و باراني از سنگ هاي آسماني بر سر قوم لوط باريد و سرزمينشان ويرانه گرديد و خانه هايشان به جرم ستمشان درهم كوبيده شد. “همانا كه در اين سرنوشت نشانه اي است (براي مردمي كه پند و اندرز بگيرند) و بيشتر اين مردم مؤمن نبودند.”(شعراء/174)

1- داستان حضرت لوط از آيات زير اقتباس گرديده است:

سوره اعراف، آيات/80 تا 84؛ سوره نمل، آيات/54 تا 58؛ سوره هود، آيات/77 تا 83؛ سوره عنكبوت، آيات/26 تا 35؛ سوره شعراء، آيات/160 تا 175؛ سوره حجر، آيات/ 57 تا 77؛ سوره صافات، آيات/133 تا 138؛ سوره انعام، آيه/ 86؛ سوره انبياء، آيات/ 47 تا 75؛ سوره حج، آيات/ 43 تا 44؛ سوره ق، آيات/ 13 تا 14؛ سوره قمر، آيات/ 33 تا 39.

2- نام لوط از لواط ( انحراف جنسي شايع در ميان قوم لوط) گرفته شده است اين انحراف جنسي در زبان هاي اروپايي به همسوسكسوليتي Hamosexuality مشهور است. مشهور است كه در تمام مدت دعوت لوط تنها دو دخترش به او ايمان آوردند و همسر او و تمامي اهل شهر سدوم كافر بودند و پس از نزول عذاب و ويراني شهر سدوم، لوط و دخترانش به صوغر هجرت كردند. منبع:قصه هاي قرآن

به اشتراک بگذارید