خاطره ای از استاد وحید امینایی ، به نقل از ایشان” در زمانی که به تدریس در پایه های اول تا پنجم ابتدائی با هم (5 پایه )  مشغول بودم ، این احساس را پیدا کردم که بچه ها آدم های بزرگی هستند در اندازه های کوچک که باید آنها را کشف کرد.”

– روزی از تعاونی مدرسه که خود درست کرده بودم دفتری کم آمده بود ونمی دانستم چه شده، بعد از حضور وغیاب دخترک کوچکی به نام فاطمه غایب بود ، هنوز داشتم با بچه ها صحبت می کردم که فاطمه دوان دوان آمد و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: آقا دیروز دفتر مشقم تمام شد، پول نداشتم در صندوق بریزم بدون پول دفتری برداشتم، أما شب پدرم از صحرا برنگشت که پول بیاورم ، آنقدر ماندم تا مرغمان تخم گذارد آن را به جای پول دفتر آوردم و دستش را دراز کرد و تخم مرغ را در دستم گذاشت هنوز داغ بود بغض کرده بودم که دفترش را گشود وگفت آقا مشق مرا خط نمی زنید؟

منبع:

  – سایت پیوند آل محمد (ص)