تولد وکودکي

بيش از هزار و چهار صد سال پيش در روز 17 ربيع الاول ( برابربا25آ وريل570 ميلادي ) کودکي در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر يثرب ( مدينه ) چشم از جهان فروبست و به ديدار کودکش ( محمد ) نايل نشد. زن عبد الله ، مادر ” محمد ” آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده هاي بزرگ مکه ” آمنه ” پسر عزيزش ، محمد را به دايه اي به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاک و دور از آلودگيهاي شهر پرورش يابد . ” حليمه ” زن پاک سرشت مهربان به اين کودک نازنين که قدمش در آن قبيله مايه خير و برکت و افزوني شده بود ، دلبستگي زيادي پيدا کرده بود و لحظه اي از پرستاري او غفلت نمي کرد. کسي نمي دانست اين کودک يتيم که دايه هاي ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند ، روزي و روزگاري پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگي بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صداي بلند برده خواهد شد ، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود . حليمه بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگي رسيده بود به مکه باز گردانيد .

دو سال بعد که ” آمنه ” براي ديدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدينه رفت ، فرزند دلبندش را نيز همراه برد . پس از يک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربين راه ، در محلي بنام ” ابواء ” جان به جان آفرين تسليم کرد ، و محمد در سن شش سالگي از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنج يتيمي در روح و جان لطيفش دو چندان اثر کرد .سپس زني به نام ام ايمن اين کودک يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگي را همراه خود به مکه برد . اين خواست خدا بود که اين کودک در آغاز زندگي از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهاي تلخ و جانکاه زندگي را در سرآغاز زندگاني بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد ، تا در آينده ، رنجهاي انسانيت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نيک دريابد .از آن زمان در دامان پدر بزرگش ” عبد المطلب ” پرورش يافت . عبد المطلب ” نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگي در پيشاني تابناکش ظاهر بود ، مهرباني عميقي نشان مي داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، ” محمد ” از سرپرستي پدر بزرگ نيز محروم شد . نگراني ” عبد المطلب در واپسين دم زندگي بخاطر فرزند زاده عزيزش محمد بود . به ناچار ” محمد ” در سن هشت سالگي به خانه عموي خويش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستي عمش قرار گرفت . ” ابوطالب ” پدر ” علي ” بود . ابو طالب تا آخرين لحظه هاي عمرش ، يعني تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهرباني ، از برادرزاده عزيزش پرستاري و حمايت کرد . حتي در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها که همه اشراف قريش و گردنکشان سيه دل ، براي نابودي ” محمد ” دست در دست يکديگر نهاده بودند ، جان خود را براي حمايت برادر زاده اش سپر بلا کرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .

نوجواني و جواني

آرامش و وقار و سيماي متفکر ” محمد ” از زمان نوجواني در بين همسن و سالهايش کاملا مشخص بود . به قدري ابو طالب او را دوست داشت که هميشه مي خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش کشد و نگذارد درد يتيمي او را آزار دهد . در سن 12سالگي بود که عمويش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتي – که آن زمان در حجاز معمول بود – به شام برد . درهمين سفر در محلي به نام ” بصري ” که از نواحي شام ( سوريه فعلي ) بود ، ابو طالب به ” راهبي ” مسيحي که نام وي ” بحيرا ” بود برخورد کرد . بحيرا هنگام ملاقات محمد – کودک ده يا دوازده ساله – از روي نشانه هايي که در کتابهاي مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت که اين کودک همان پيغمبر آخر الزمان است . باز هم براي اطمينان بيشتر او را به لات و عزي – که نام دو بت از بتهاي اهل مکه بود – سوگند داد که در آنچه از وي مي پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد . محمد با اضطراب و ناراحتي گفت ، من اين دو بت را که نام بردي دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده ! بحيرا يقين کرد که اين کودک همان پيامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسي و چيزي عقيده ندارد . بحيرا به ابو طالب سفارش زياد کرد تا او را از شر دشمنان بويژه يهوديان نگاهباني کند ، زيرا او در آينده مأموريت بزرگي به عهده خواهد گرفت . محمد دوران نوجواني و جواني را گذراند . در اين دوران که براي افراد عادي ، سن ستيزه جويي و آلودگي به شهوت و هوسهاي زودگذر است ، براي محمد جوان ، سني بود همراه با پاکي ، راستي و درستي ، تفکر و وقار و شرافتمندي و جلال . در راستي و درستي و امانت بي مانند بود . صدق لهجه راستي کردار ، ملايمت و صبر و حوصله در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود .

از آلودگيهاي محيط آلوده مکه بر کنار دامنش از ناپاکي بت پرستي پاک و پاکيزه بود بحدي که موجب شگفتي همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به ” محمد امين ” مشهور گرديد . ” امين يعني درست کار و امانتدار . در چهره محمد از همان آغاز نوجواني و جواني آثار وقار و قدرت و شجاعت و نيرومندي آشکار بود . در سن پانزده سالگي در يکي از جنگهاي قريش با طايفه ” هوازن ” شرکت داشت و تيرها را از عموهايش بر طرف مي کرد . از اين جا مي توان به قدرت روحي و جسمي محمد پي برد . اين دلاوري بعدها در جنگهاي اسلام با درخشندگي هر چه ببيشتر آشکار مي شود ،چنانکه علي ( ع ) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت : هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار مي شد ، به رسول خدا پناه مي برديم و کسي از ما به دشمن از او نزديکتر نبود ” با اين حال از جنگ و جدالهاي بيهوده و کودکانه پرهيز مي کرد . عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستي بود . افراد يا قبيله ها بتهايي از چوب و سنگ يا خرما مي ساختند و آنها را مي پرستيدند . محيط زندگي محمد به فحشا و کارهاي زشت و مي خواري و جنگ و ستيز آلوده بود ، با اين همه آلودگي محيط ، محمد هرگز به هيچ گناه و ناپاکي آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستي همچنان پاک ماند . روزي ابو طالب به عباس که جوانترين عموهايش بود گفت : ” هيچ وقت نشنيده ام محمد ( ص ) دروغي بگويد و هرگز نديده ام که با بچه ها در کوچه بازي کند ” . از شگفتيهاي جهان بشريت است که با آنهمه بي عفتي و بودن زنان و مردان آلوده در آن ديار که حتي به کارهاي زشت خود افتخار مي کردند و زنان بدکار بر بالاي بام خانه خود بيرق نصب مي نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاک و پاکيزه زيست که هيچکس – حتي دشمنان – نتوانستند کوچکترين خرده اي بر او بگيرند . کيست که سيره و رفتار او را از کودکي تا جواني و از جواني تا پيري بخواند و در برابر عظمت و پاکي روحي و جسمي او سر تعظيم فرود نياورد ؟ !

ازدواج محمد ( ص )

وقتي امانت و درستي محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندي از مردم مکه بنام خديجه دختر خويلد که پيش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتي زياد و عفت و تقوايي بي نظير داشت ، خواست که محمد ( ص ) را براي تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگاني خود سهمي به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) اين پيشنهاد را پذيرفت . خديجه ” ميسره ” غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتي ” ميسره ” و ” محمد ” از سفر پر سود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستي محمد ( ص ) حکايتها گفت ، از جمله براي خديجه تعريف کرد : وقتي به ” بصري ” رسيديم ، امين براي استراحت زير سايه درختي نشست . در اين موقع ، چشم راهبي که در عبادتگاه خود بود به ” امين ” افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : ” اين مرد که زير درخت نشسته ، همان پيامبري است که در ( تورات ) و ( انجيل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام ” . خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندي بعد خواستار ازدواج با محمد گرديد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول کرد . در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت .

خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانيز بدو بخشيد . محمد ( ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد کرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگي بود . محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد که مي توان ساده و دور از هوسهاي زود گذر و بدون غلام و کنيز زندگي کرد . خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقع ازدواج هم کوچکترين تغييري – از اين لحاظ – در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان به بينوايان بذل و بخشش مي کردند . حليمه دايه حضرت محمد ( ص ) در سالهاي قحطي و بي باراني به سراغ فرزند رضاعي اش محمد ( ص ) مي آمد . محمد ( ص ) عباي خود را زير پاي او پهن مي کرد و به سخنان او گوش مي داد و موقع رفتن آنچه مي توانست به مادر رضاعي ( دايه ) خود کمک مي کرد . محمد امين بجاي اينکه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه هاي زودگذر دچار شود ، جز در کار خير و کمک به بينوايان قدمي بر نمي داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مکه مي رفت و مدتها در دامنه کوهها و ميان غار مي نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهاي جهان خلقت به تفکر مي پرداخت و با خداي جهان به راز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و باوفايش نيز مي دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در ” غار حرا ” بسر مي برد . غار حرا در شمال مکه در بالاي کوهي قرار دارد که هم اکنون نيز مشتاقان بدان جا مي روند و خاکش را توتياي چشم مي کنند . اين نقطه دور از غوغاي شهر و بت پرستي و آلودگيها ، جايي است که شاهد راز و نيازهاي محمد ( ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر مي برد . اين تخته سنگهاي سياه و اين غار ، شاهد نزول ” وحي ” و تابندگي انوار الهي بر قلب پاک ” عزيز قريش ” بوده است . اين همان کوه ” جبل النور ” است که هنوز هم نور افشاني مي کند .

آغاز بعثت

محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز ونياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايي مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش براي پذيرش وحي – کم کم – آماده مي شد . درآن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحي مأمور شد آياتي از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پيامبري مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايي و توجه خاص به خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند : ” اقرأ باسم ربک الذي خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذي علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم ” . يعني : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسان را از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايي که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست . محمد ( ص ) – از آنجا که امي و درس ناخوانده بود – گفت : من توانايي خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که ” لوح ” را بخواند . اما همان جواب را شنيد – در دفعه سوم – محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند ” لوحي ” را که در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت بسيار توانفرسا و مشکلش بود . جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيز از کوه حرا پايين آمد و به سوي خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را براي همسر مهربانش باز گفت . خديجه دانست که مأموريت بزرگ ” محمد ” آغاز شده است . او را دلداري و دلگرمي داد و گفت : ” بدون شک خداي مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستي و به بينوايان کمک مي کني و ستمديدگان را ياري مي نمايي ” . سپس محمد ( ص ) گفت : ” مرابپوشان ” خديجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکي به خواب رفت . خديجه نزد ” ورقة بن نوفل ” عمو زاده اش که از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموي خود چنين گفت : آنچه براي محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبري است و ” ناموس بزرگ ” رسالت بر او فرود مي آيد . خديجه با دلگرمي به خانه برگشت .

نخستين مسلمانان

پيامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خديجه و عمويش علي به او ايمان آوردند . سپس کسان ديگر نيز به محمد ( ص ) و دين پسر گرويدند . دعوتهاي نخست بسيار مخفيانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از ياران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز مي خواندند . روزي سعد بن ابي وقاص با تني چند از مسلمانان در دره اي خارج از مکه نماز مي خواند . عده اي از بت پرستان آنها را ديدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع مي کنند . آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .

دعوت از خويشان و نزديکان

پس از سه سال که مسلمانان در کنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مي پرداختند و کار خود را از ديگران پنهان مي داشتند ، فرمان الهي فرود آمد : ” فاصدع بما تؤمر… آنچه را که بدان مأموري آشکار کن و از مشرکان روي بگردان ” . بدين جهت ، پيامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خويش را آشکار نمايد ، براي اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديکان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهي بود : ” وأنذر عشيرتک الاقربين . نزديکانت را بيم ده ” . وقتي اين دستور آمد ، پيامبر ( ص ) به علي که سنش از 15سال تجاوز نمي کرد دستور داد تا غذايي فراهم کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) به آنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادي نزديک يا کمي بيشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کينه و حسد پر بود با سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر ( ص ) مصلحت ديد که اين دعوت فردا تکرار شود . وقتي حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش چنين آغاز کرد: ” … براستي هيچ راهنماي جمعيتي به کسان خود دروغ نمي گويد . به خدايي که جز او خدايي نيست ، من فرستاده او به سوي شما و همه جهانيان هستم . اي خويشان من ، شما چنانکه به خواب مي رويد مي ميريد و چنانکه بيدار مي گرديد در قيامت زنده مي شويد ، شما نتيجه کردار و اعمال خود را مي بينيد . براي نيکوکاران بهشت ابدي خدا و براي بدکاران دوزخ ابدي خدا آماده است . هيچکس بهتر از آنچه من براي شما آورده ام ، براي شما نياورده . من خير دنيا و آخرت رابراي شما آورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يک از شما پشتيبان من باشد برادر و وصي و جانشين من نيز خواهد بود ” . وقتي سخنان پيامبر ( ص ) پايان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد . همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علي ( ع ) که نوجواني 15ساله بود برخاست و گفت : اي پيامبر خدا من آماده پشتيباني از شما هستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشيند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علي بلند مي شد . سپس پيامبر ( ص ) رو به خويشان خود کرد و گفت : اين جوان ( علي ) برادر و وصي و جانشين من است ميان شما . به سخنان او گوش دهيد و از او پيروي کنيد . وقتي جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخي ديگر به ابو طالب پدر علي ( ع ) مي گفتند : ديدي ، محمد دستور داد که از پسرت پيروي کني ! ديدي او را بزرگ تو قرار داد ! اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر ( ص ) آشکار شد که اين منصب الهي : نبوت و امامت ( وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد که قدرت روحي و ايمان و معرفت علي ( ع ) به مقام نبوت به قدري زياد بوده است که در جلسه اي که همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيباني خود را – با همه مشکلات – از پيامبر مکرم ( ص ) اعلام مي کند .

دعوت عمومي

سه سال از بعثت گذشته بود که پيامبر ( ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ،پيامبري خود را براي عموم مردم آشکار کرد . روزي بر کوه ” صفا ” بالا رفت و با صداي بلند گفت : يا صباحاه ! ( اين کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگي است ) . عده اي از قبايل به سوي پيامبر ( ص ) شتافتند . سپس پيامبر رو به مردم کرده گفت : ” اي مردم اگر من به شما بگويم که پشت اين کوه دشمنان شما کمين کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول مي کنيد ؟ همگي گفتند : ما تاکنون از تو دروغي نشنيده ايم . سپس فرمود : اي مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد . من شما را از عذاب دردناک الهي مي ترسانم . مانند ديده باني که دشمن را از نقطه دوري مي بيند و قوم خود را از خطر آگاه مي کند ، منهم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مي سازم ” . مردم از مأموريت بزرگ پيامبر ( ص ) آگاه تر شدند. اما ابو لهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبکسري پاسخ گفت .

آزار مخالفان

کم کم صفها از هم جدا شد . کساني که مسلمان شده بودند سعي مي کردند بت پرستان را به خداي يگانه دعوت کنند . بت پرستان نيز که منافع و رياست خود را بر عده اي نادانتر از خود در خطر مي ديدند مي کوشيدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کيش تازه برگردانند . مسلمانان و بيش از همه ، شخص پيامبر عاليقدر از بت پرستان آزار مي ديدند . يکبار هنگامي که پيامبر ( ص ) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پايين انداخته بود ، ابو جهل – از دشمنان سرسخت اسلام – شکمبه شتري که قرباني کرده بودند روي گردن مبارک پيغمبر ( ص ) ريخت . چون پيامبر ، صبح زود ، براي نماز از منزل خارج مي شد ، مردم شاخه هاي خار را در راهش مي انداختند تا خارها در تاريکي در پاهاي مقدسش فرو رود . گاهي مشرکان خاک و سنگ به طرف پيامبر پرتاب مي کردند . يک روز عده اي از اعيان قريش بر او حمله کردند و در اين ميان مردي به نام ” عقبه بن ابي معيط ” پارچه اي را به دور گردن پيغمبر ( ص ) انداخت و به سختي آن را کشيد به طوري که زندگي پيامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها اين آزارها تکرار شد . هر چه اسلام بيشتر در بين مردم گسترش مي يافت بت پرستان نيز بر آزارها و توطئه چيني هاي خود مي افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران مسلمان از برادران مشرک خود آزار مي ديدند . جوانان حقيقت طلب که به اعتقادات خرافي و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرويده بودند به زندانها درافتادند و حتي پدران و مادران به آنها غذا نمي دادند . اما آن مسلمانان با ايمان با چشمان گود افتاده و اشک آلود و لبهاي خشکيده از گرسنگي و تشنگي ، خدا را همچنان پرستش مي کردند . مشرکان زره آهنين در بر غلامان مي کردند و آنها را در ميان آفتاب داغ و روي ريگهاي تفتيده مي انداختند تا اينکه پوست بدنشان بسوزد . برخي را با آهن داغ شده مي سوزاندند و به پاي بعضي طناب مي بستند و آنها را روي ريگهاي سوزان مي کشيدند . بلال غلامي بود حبشي ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسيار گرم ، روي زمين مي انداخت و سنگهاي بزرگي را روي سينه اش مي گذاشت ولي بلال همه اين آزارها راتحمل مي کرد و پي در پي ( احد احد ) مي گفت و خداي يگانه را ياد مي کرد . ياسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوي بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف يکديگر راندند تا ياسر دو تکه شد . سميه مادر عمار را هم به وضع بسيار دردناکي شهيد کردند . اما مسلمانان پاک اعتقاد – با اين همه شکنجه ها – عاشقانه ، تا پاي مرگ پيش رفتند و از ايمان به خداي يگانه دست نکشيدند .

روش بت پرستان با محمد ( ص )

وقتي مشرکان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهديدو تطميع در آمدند ، زيرا روز به روز محمد ( ص ) در دل تمام قبايل و مردم آن ديار براي خود جايي باز مي نمود و پيروان بيشتري مي يافت . مشرکان در آغاز تصميم گرفتند دسته جمعي با ” ابو طالب ” عم و يگانه حامي پيغمبر ( ص ) ملاقات کنند . پس از ديدار به ابوطالب چنين گفتند : ” ابو طالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برتري داري . برادر زاده تو محمد به خدايان ما ناسزا مي گويد و آيين ما و پدران ما را به بدي ياد مي کند و عقيده ما را پست و بي ارزش مي شمارد . به او بگو دست از کارهاي خود بردارد و نسبت به بتهاي ما سخني که توهين آميز باشد نگويد . يا او را اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او بردار ” . مشرکان قريش وقتي احساس کردند که اسلام کم کم در بين مردم و قبايل نفوذ مي کند و آيات قرآن بر دلهاي مردم مي نشيند و آنها را تحت تأثير قرار مي دهد بيش از پيش احساس خطر کردند و براي جلوگيري از اين خطر بار ديگر و بار ديگر با ابو طالب بزرگ قريش و سرور بني هاشم ملاقات کردند و هر بار ابو طالب با نرمي و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد که به برادر زاده اش پيغام آنها را خواهد رساند . اما پيامبر عظيم الشأن اسلام در پاسخ به عمش چنين فرمود : ” عمو جان ، به خدا قسم هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که دست از دين خدا و تبليغ آن بردارم حاضر نمي شوم . من در اين راه يا بايد به هدف خود که گسترش اسلام است برسم يا جانم را در اين راه فدا کنم ” . ابو طالب به برادرزاده اش گفت : ” به خدا قسم دست از حمايت تو بر نمي دارم . مأموريت خود را به پايان برسان ” . سرانجام فرعونيان مکه به خيال باطل خود ، از در تطميع در آمدند ، و پيغام دادند که ما حاضريم هر چه محمد ( ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهاي زيباروي در اختيارش قرار دهيم ، بشرط اينکه از دين تازه و بد گفتن به بتهاي ما دست بردارد. اما پيامبر ( ص ) به سخنان آنها که از افکاري شايسته خودشان سرچشمه مي گرفت اعتنايي نکرد و از آنها خواست که به ” الله ” ايمان بياورند تا بر عرب و عجم سروري کنند. آنها با انديشه هاي محدود خود نمي توانستند قبول کنند که به جاي 360بت ، فقط يک خدا را بپرستند . از اين به بعد – همانطور که گفتيم – ابو جهل و ديگران بناي آزار و اذيت پيامبر مکرم ( ص ) و ديگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره کردن پيامبر و مؤمنان به اسلام ، بکار بردند .

مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت يک دسته از اصحاب پيغمبر که عده آنها به 80نفرمي رسيد و تحت آزار و اذيت مشرکان بودند، بر حسب موافقت پيامبر (ص ) به حبشه رفتند. حبشه ، جاي امن و آرامي بود و نجاشي حکمرواي آنجا مردي بود مهربان و مسيحي . مسلمانان مي خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خداي را عبادت کنند. اما در آنجا نيز مسلمانها از آزار مردم مکه در امان نبودند. مکي ها از نجاشي خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و براي اينکه پادشاه حبشه را به سوي خود جلب کنند هديه هايي هم براي وي فرستادند. اما پادشاه حبشه گفت : اينها از تمام سرزمينها، سرزمين مرا برگزيده اند. من بايد تحقيق کنم ، تا بدانم چه مي گويند و شکايت آنها و علت آن چيست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پيامبر خود و دين تازه خود را معرفي کنند. جعفر بن ابيطالب به نمايندگي مهاجرين برخاست و چنين گفت : “ما مردمي نادان بوديم . بت مي پرستيديم . از گوشت مردار تغذيه مي کرديم . کارهاي زشت مرتکب مي شديم . حق همسايگان را رعايت نمي کرديم . زورمندان ، ناتوانان را پايمال مي کردند. تا آن گاه که خداوند از بين ما پيامبري برانگيخت و او را به راستگويي و امانت مي شناسيم . وي ما را به پرستش خداي يگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بتهاي سنگي و چوبي دست برداريم . و راستگو، امانتدار، خويشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهيزگار باشيم . کار زشت نکنيم . مال يتيمان را نخوريم . زنا را ترک گوئيم . نماز بخوانيم . روزه بگيريم ، زکوة بدهيم ، ما هم به اين پيامبر ايمان آورديم و پيرو او شديم . قوم ما هم به خاطر اينکه ما چنين ديني را پذيرفتيم به ما بسيار ستم کردند تا از اين دين دست برداريم و بت پرست شويم و کارهاي زشت را دوباره شروع کنيم . وقتي کار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به کشور تو پناه آورديم و از پادشاهان تو را برگزيديم . اميدواريم در پناه تو بر ما ستم نشود”. نجاشي گفت : از آياتي که پيامبر (ص ) بر شما خوانده است براي ما هم اندکي بخوانيد. جعفر آيات اول سوره مريم را خواند. نجاشي و اطرافيانش سخت تحت تأثير قرار گرفتند و گريه کردند. نجاشي که مسيحي بود گفت : به خدا قسم اين سخنان از همان جايي آمده است که سخنان حضرت عيسي سرچشمه گرفته . سپس نجاشي به مشرکان مکه گفت : من هرگز اينها را به شما تسليم نخواهم کرد. کفار قريش از اين شکست بي اندازه خشمگين شدند و به مکه باز گشتند

محاصره اقتصادي

مشرکان قريش براي اينکه پيامبر (ص ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهدنامه اي نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن بايد قريش ارتباط خود را با محمد (ص ) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشويي و معامله نکنند. درهمه پيش آمدها با دشمنان اسلام هم دست شوند. اين عهدنامه را در داخل کعبه آويختند و سوگند خوردند متن آنرا رعايت کنند. ابو طالب حامي پيامبر (ص ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره اي که به نام “شعب ابي طالب ” است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زير سايبانها زندگي تازه را آغاز کردند و براي جلوگيري از حمله ناگهاني آنها برجهاي مراقبتي ساختند. اين محاصره سخت سه سال طول کشيد. تنها در ماههاي حرام (رجب – محرم – ذيقعده – ذيحجه ) پيامبر (ص ) و مسلمانان از “شعب ” براي تبليغ دين و خريد اندکي آذوقه خارج مي شدند ولي کفار – بخصوص ابو لهب – اجناس را مي خريدند و يا دستور مي دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چيزي خريداري نمايند. گرسنگي و سختي به حد نهايت رسيد. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزي از طريق وحي پيامبر (ص ) خبردار شد که عهد نامه را موريانه ها خورده اند و جز کلمه “بسمک اللهم ” چيزي باقي نمانده . اين مطلب را ابو طالب در جمع مشرکان گفت . وقتي رفتند و تحقيق کردند به صدق گفتار پيامبر پي بردند و دست از محاصره کشيدند. مسلمانان نيز نفسي براحت کشيدند… اما… اما پس ازچندماهي خديجه همسر با وفا و ابو طالب حامي پيغمبر (ص ) دار دنيا را وداع کردند و اين امر بر پيامبر گران آمد. بار ديگر اذيت و آزار مشرکان آغاز شد.

انتشار اسلام در يثرب ( مدينه )

در هنگام حج عده اي در حدود شش تن از مردم يثرب با پيامبر (ص ) ملاقات کردند و از آيين پاک اسلام آگاه گرديدند. مردم مدينه به خاطر جنگ و جدالهاي دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) و فشارهايي که از طرف يهوديان بر آنها وارد مي شد، گويي منتظر اين آيين مقدس بودند که پيام نجات بخش خود را بگوش آنها برساند. اين شش تن مسلمان به مدينه رفتند و از پيغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذيرش اسلام نمودند. سال ديگر در هنگام حج دوازده نفر با پيامبر (ص ) و آيين مقدس اسلام آشنا شدند. پيامبر (ص ) يکي از ياران خود رابراي تعليم قرآن و احکام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال ديگر نيز در محلي به نام “عقبه ” دوازده نفر با پيامبر بيعت کردند و عهد نمودند که از محمد (ص ) مانند خويشان نزديک خود حمايت کنند. به دنبال اين بيعت ، در همان محل ، 73نفر مرد و زن با محمد (ص ) پيمان وفاداري بستند و قول دادند از پيامبر (ص ) در برابر دشمنان اسلام تا پاي جان حمايت کنند. زمينه براي هجرت به يثرب که بعدها “مدينه ” ناميده شد، فراهم گرديد. پيامبر (ص ) نيز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدينه مهاجرت نمايند.

معراج

پيش از هجرت به مدينه که در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد،دو واقعه در زندگي پيامبر مکرم (ص ) پيش آمد که به ذکر مختصري از آن مي پردازيم : در سال دهم بعثت “معراج ” پيغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفري بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امين وحي (جبرئيل ) و بر مرکب فضا پيمايي به نام “براق ” انجام شد. پيامبر (ص ) اين سفر با شکوه را از خانه ام هاني خواهر امير المومنين علي (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوي بيت المقدس يا مسجد اقصي روانه شد، و از بيت اللحم که زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا (ع ) ديدن فرمود. سپس سفر آسماني خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسماني و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستي و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بي پايان حق تعالي آگاه شد و به “سدرة المنتهي ” رفت و آنرا سراپا پوشيده از شکوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهي که آمده بود به زادگاه خود “مکه ” بازگشت و از مرکب فضا پيماي خود پيش از طلوع فجر در خانه “ام هاني ” پائين آمد. به عقيده شيعه اين سفر جسماني بوده است نه روحاني چنانکه بعضي گفته اند. در قرآن کريم در سوره “اسرا” از اين سفر با شکوه بدين صورت ياد شده است : “منزه است خدايي که شبانگاه بنده خويش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصي که اطراف آن را برکت داده است سير داد، تا آيتهاي خويش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بيناست “. در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پيامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، که نماز معراج روحاني مومن است

ورود به مدينه

رسول اکرم (ص ) و همراهان روز دوشنبه 12ماه ربيع الاول به “قبا” در دوفرسخي مدينه رسيدند. پيامبر (ص ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا علي (ع ) و همراهان برسند. مسجد قبا در اين محل ، يادگار آن روز بزرگ است . علي (ع ) پس از هجرت محمد (ص )، مامور بودامانتهاي مردم را به آنها برگرداند و زنان هاشمي از آن جمله : فاطمه دختر پيامبر (ص ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلماناني که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. علي (ع ) با همراهان به راه افتاد. راهي پر خطر و سخت . علي (ع ) با پاهاي خون آلود و ورم کرده ، پس از سه روز به پيامبر اکرم (ص ) پيوست و مورد لطف خاص نبي اکرم (ص ) قرار گرفت . مردم مدينه با غريو و هلهله شادي – پس از سه سال انتظار – از پيامبر خود استقبال کردند.

نخستين گام

وقتي پيامبر اکرم (ص ) آن همه استقبال و شادي و شادماني را از مردم مدينه ديد، اولين کاري که کرد اين بود که ، طرح ساختن مسجدي را براي مسلمانان پي افکند. مسجد تنها محلي براي خواندن نماز نبود. در مسجد تمام کارهاي قضائي و اجتماعي مربوط به مسلمانان انجام مي شد. مسجد مرکز تعليم و تربيت و اجتماعات اسلامي از هر قبيل بود. شعرا اشعار خود را در مسجد مي خواندند. مسلمانان در کنار هم و پيامبر اکرم (ص ) در کنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پيامبر اکرم (ص ) خود سنگ بر دوش مي کشيد و مانند کارگر ساده اي کار مي کرد. اين مسجد همان است که اکنون با عظمت برجاست و بعد از مسجد الحرام ، دومين مسجد جهان است . پيامبر بين دو قبيله “اوس ” و “خزرج ” که سالها جنگ بود، صلح و آشتي برقرار کرد. بين “مهاجران ” و مردم مدينه که مهاجران را در خانه هاي خود پذيرفته بودند يعني “انصار”، پيمان برادري برقرار کرد. پيامبر (ص )، توحيد اسلامي و پيوند اعتقادي و برادري را جايگزين روابط قبيلگي کرد. با منشوري که صادر فرمود، در حقيقت “قانون اساسي ” جامعه اسلامي را در مدينه تدوين کرد و مردم مسلمان را درحقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوايف يهود را که در داخل و خارج مدينه بسر مي بردند امان داد. بطور خلاصه ، پيامبر (ص ) از مردمي کينه توز، بي خبر از قانون و نظام اجتماعي و گمراه ، جامعه اي متحد، برادر، بلند نظر و فداکار بوجود آورد. بتدريج از سال دوم برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمي و دفاعي صورت گرفت .

غزوه بدر

در سال دوم هجرت جنگ بدر پيش آمد. در اين جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950نفر بود، با آمادگي رزمي ، اما عده مسلمانان فقط 313نفر بود. مسلمانان با نيروي ايمان و با فداکاري کامل جنگيدند و در مدتي کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70کشته و 70اسير و بر جاي گذاشتن غنائم جنگي بسيار فرار کردند. و دشمن سرسخت اسلام ابو جهل نيز در جنگ کشته شد. اين پيروزي سر فصل يروزيهاي ديگر شد.

تغيير قبله

در همين سال از سوي خداوند متعال ، دستور آمد مسلمانان از سوي “بيت المقدس “بسوي “کعبه ” نماز بگزارند. علت اين امر آن بود که ، يهوديان نداشتن قبله ديگري را براي اسلام دين کامل ، نقص شمردند و به جهاني بودن اسلام باور نداشتند. مسجد ذو قبلتين (داراي دو قبله ) يادگار آن واقعه مهم است .

جنگ احد

يک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهيزاتي سه برابر جنگ بدر، به قصد انتقام به سوي مدينه حرکت کردند. پيامبر (ص ) با ياران مشورت کرد و در نتيجه قرار شد در کناره کوه احد، صف آرائي کنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان – با عده کم ، ولي با نيروي ايمان زياد – پيروز شدند، ولي بخاطر آن که محافظان دره اي که در پشت بود، سنگر را به طمع غنيمتهاي جنگي ترک کردند، شکستي بر لشکريان اسلام وارد شد و عده اي از جمله حمزه عموي دلاور پيامبر (ص ) کشته شدند، ولي بر اثر فداکاريهاي علي (ع ) که زخم بسيار برداشته بود و ديگر دلاوران و شيوه تازه اي که پيامبر (ص ) در جنگ احد به کار بست ، ديگربار مسلمانان گرد آمدند و به تعقيب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام اين جنگ به پيروزي انجاميد.

غزوه خندق يا ( احزاب )

جمعي از يهوديان از جمله قبيله “بني نضير” در مدينه بسر مي بردند. پيامبر(ص ) در ابتداي کار، با آنان پيمان دوستي و همکاري بست ولي اينان هميشه با نفاق و دورويي ، درصدد بودند که ضربت خود را بر اسلام وارد کنند. پيامبر مکرم (ص ) با همه رافت و رحمت ، در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمي فرمود و منافق را تنبيه مي کرد. طايفه بني نضير وقتي در مدينه نقشه هاي خود را نقش بر آب ديدند، با مشرکان مکه و چند طايفه ديگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظيمي که شامل ده هزار نفر مرد شمشير زن بود به فرماندهي ابوسفيان به قصد ريشه کن کردن اسلام به مدينه حمله کردند. زمان آزمايش و فداکاري بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسي و پذيرش پيامبر مکرم (ص )، خندقي در اطراف مدينه کندند. دشمن به مدينه آمد. يکباره با خندقي وسيع روبرو شد. يهوديان “بني قريظه ” مانند ديگر يهوديان بناي خيانت و نفاق گذاشتند. لحظه هاي سخت و بحراني در پيش بود. پيامبر مکرم (ص ) باطرحهاي جالب جنگي صفوف دشمن را آشفته ساخت . عمرو بن عبدود، سردار کم نظير مکه در جنگ تن به تن با علي (ع ) کشته شد، با ضربتي که از عبادت جن و انس بيشتر ارزش داشت ضربتي کاري و موثر، دشمن به وحشت افتاد. بدبيني بين مهاجمان و يهوديان – کمي آذوقه – تندبادهاي شديد شبانه – خستگي زياد – همه و همه باعث شد که ، پيروزي نصيب لشکر اسلام گردد و لشکريان کفر به سوي مکه فرار کنند.

سال ششم هجرت – صلح حديبيه

پيامبر اکرم (ص ) در پي رؤياي شيريني ديد که ، مسلمانان در مسجد الحرام مشغول انجام فريضه حج هستند. به مسلمانان ابلاغ فرمود براي سفر عمره در ماه ذيقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حرکت کرد. چون اين سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشيري که هر مسافر همراه خود مي برد چيزي با خود نداشتند و از سوي ديگر با مقاومت قريش روبرو شدند و بيم خونريزي بسيار بود، پيامبر (ص ) با مکيان پيماني برقرار کرد که به “پيمان حديبيه ” شهرت يافت . مطابق اين صلح نامه پيامبر (ص ) و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر کردند. قرار شد سال ديگر عمل عمره را انجام دهند. اين پيمان ، روح مسالمت جوئي مسلمانان را بر همگان ثابت کرد. زيرا قرار شد تا ده سال حالت جنگ بين دو طرف از بين برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. اين صلح در حقيقت پيروزي اسلام بود، زيرا پيامبر (ص ) از ناحيه دشمن داخلي خطرناکي آسوده خاطر شد و مجال يافت تا فرمانروايان کشورهاي ديگر را به اسلام دعوت فرمايد.

نامه هاي رسول مکرم ( ص ) به پادشاهان

مي دانيم که به موجب آيات قرآن ، دين اسلام ، دين جهاني و پيامبر خاتم (ص )،آخرين سفير الهي به جانب مردم است . بنابراين ماموريت ، حضرت محمد (ص ) به سران معروف جهان ، مانند: خسرو پرويز (پادشاه ايران )، هرقل (امپراطور روم )، مقوقس (فرمانروي مصر) و… نامه نوشت و آنها را به دين اسلام دعوت کرد. نامه هاي حضرت که هم اکنون موجود است ، روشن و قاطع و کوتاه بود. اين نامه ها را ماموراني با ايمان ، فداکار و با تجربه براي فرمانروايان مي بردند. در اين نامه ها پيامبر (ص ) آنها را به اسلام و کلمه حق و برادري و برابري دعوت مي کرد و در صورت نافرماني ، آنها را از عذاب خداوند بيم مي داد. همين پيامها زمينه گسترش جهاني اسلام را فراهم آورد.

جنگ خيبر

خيبر يا بهتر بگوييم وادي خيبر، هفت دژ بود، در سرزمين حاصلخيزي در شمال مدينه به فاصله سي و دو فرسنگ ، که پناهگاه مهم يهوديان بود. يهوديان بيش از پيش توطئه مي کردند و مزاحم مسلمانان بودند. پيامبر اسلام (ص ) تصميم گرفت اين افراد منافق را سر جاي خود بنشاند و شر آنها را دفع کند. بدين جهت دستور فرمود مسلمانان براي فتح خيبر عازم آن ديار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسيار اين سنگرها – يکي پس از ديگري – فتح شد. پس از فتح دژهاي خيبر يهودياني که در قريه “فدک ” – در 140 کيلومتري مدينه مي زيستند- بدون جنگ و مقاومت تسليم شدند و سرپرستي پيامبر (ص ) را بر خود پذيرفتند. برابر قوانين اسلام ، جاهايي که بدون جنگ تسليم مي شوند مخصوص پيامبر (ص ) است . اين قريه را رسول مکرم (ص ) به دخترش فاطمه زهرا (س ) بخشيد، که ماجراي غصب آن ، تا زمان عمر بن عبد العزيز در تاريخ ثبت است و ما در زندگي نامه فاطمه زهرا (س ) از آن سخن مي گوييم .

فتح مکه

در سال هشتم هجرت جرياني پيش آمد، که پيمان شکني قريش را ثابت مي نمود.بدين جهت پيامبر مکرم (ص )، تصميم گرفت مکه را فتح کند و آن را از ناپاکي بتها و بت پرستها پاک سازد. بنابراين با رعايت اصل غافلگيري ، بي آنکه لحظه فرمان حرکت و مسير و مقصد حرکت براي کسي روشن باشد، پيامبر (ص ) روز دهم ماه رمضان ، فرمان حرکت صادر فرمود. ده هزار سرباز مسلمان به حرکت آغاز کرد. شهر مکه بدون مقاومت تسليم شد. پيامبر (ص ) و مسلمانان وارد زادگاه پيامبر (ص ) شدند. بتها در هم شکسته شد و اسلام به پيروزي بزرگي نائل آمد. در اين فتح ، پيامبر (ص ) که اختيار کامل داشت و مي توانست از دشمنان سرسخت ديرين خود انتقام بگيرد، همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت کرد که هدف اسلام گسستن بندهاي اسارت و بندگي از دست و پاي افراد بشر است و فراخواندن آنها به سوي “الله ” و نيکي و پاکي و درستي . از اين سال به بعد، گروه گروه به اسلام روي آوردند و با احکام حيات بخش و انسان ساز آن ، آشنا شدند. پس از فتح مکه ، غزوه حنين و غزوه طائف و غزوه تبوک و… اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پيروزي با مسلمانان بود، اما در غزوه تبوک ، اگر چه پيامبر (ص ) با دشمن رو به رو نشد و نبردي نکرد، ولي يک سلسله بهره هاي معنوي و رواني – در اين غزوه بسيار پرمشقت – عايد مسلمانان گرديد. پيامبر (ص ) با اين سفر پر رنج ، راه را براي فتح شام و روم هموار ساخت و شيوه جنگ با قدرتهاي بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .

حجة الوداع ” آخرين سفر پيامبر ( ص ) به مکه “

چند ماه از عمر پربار پيامبر عاليقدر اسلام (ص ) باقي نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پيامبر (ص ) اعلام فرمود: مردم براي انجام مراسم عظيم حج آماده شوند. بيش از صد هزار نفر گرد آمدند. پيامبر مکرم (ص )، با پوشيدن دو پارچه سفيد، از مسجد شجره در نزديک مدينه احرام بست و مسلمانان نيز همچنين . صداي گوش نواز: لبيک اللهم لبيک ، لا شريک لک لبيک ، در فضا طنين انداز شد. هزاران نفر اين نداي ملکوتي پيامبر (ص ) را تکرار مي کردند. شکوه عظيمي بود: وحدت اسلامي ، برابري و برادري تبلور يافت . پيامبر مکرم (ص )، براي اولين و آخرين بار مراسم و مناسک حج را، به مسلمانان آموخت . اين سفر بزرگ نمايشگر ثمرات بزرگ و تلاشهاي چند ساله پيغمبر اکرم (ص ) بود که جان و مال و زندگي خود را، خالصانه در راه تحقق آرمانهاي اسلامي و فرمانهاي الهي بذل کرد، و پيامهاي الهي را به مردم جهان رسانيد. پيامبر (ص ) در سرزمين عرفات – پس از نماز ظهر و عصر – هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را، مخاطب ساخته چنين فرمود: “اي مردم ! سخنان مرا بشنويد – شايد پس از اين شما را در اين نقطه ملاقات نکنم – اي مردم ، خونها و اموال شما بر يکديگر تا روزي که خدا را ملاقات نمائيد مانند امروز و اين ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها، حرام است “. سپس مردم را به برابري وبرادري فراخواند و به رعايت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهي بيم داد و از ستمکاري و تجاوز به حقوق يکديگر بر حذر داشت و به تقوي توصيه کرد.

در صحنه غدير خم

وقتي پيامبر اکرم (ص ) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدينه به محلي به نام غدير خم رسيدند، امين وحي ، جبرئيل بر پيامبر (ص ) وارد شد و پيام الهي را بدين صورت به پيامبر (ص ) ابلاغ کرد: “اي پيامبر، آنچه از سوي خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پيام الهي را مردم نرساني رسالت خود را تکميل نکرده اي ، خداوند تو را از شر مردم حفظ مي کند”. مردم مي پرسيدند آن چه چيزي است که کامل کننده دين است و بي آن ، دين حق کامل نيست ؟ آن آخرين اقدام پيامبر (ص ) است براي تعيين خط وصايت و امامت . پيامبر (ص ) بايد – به امر خدا – تکليف مردم را پس از خود معين کند. در زير آفتاب سوزان و در روي رملها و شنهاي داغ بيابان ، ضمن خطبه بلندي ، پيامبر (ص )، حضرت علي (ع ) را، به عنوان “ولي ” و “جانشين ” خود، به مردم معرفي فرمود، و به ويژه اين جمله را – که محدثان شيعه و سني همه نقل کرده اند – گفت : من کنت مولاه فعلي مولاه … مردم در آن روز که هجدهم ماه ذيحجه بود، با حضرت علي (ع ) بيعت کردند. دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال يازدهم هجري ، پيغمبر اکرم (ص ) در مدينه چشم از جهان فروبست و در جوار مسجدي که خود ساخته بود مدفون شد. اين قبر منور، امروز زيارتگاه نزديک به يک ميليارد مردم مسلمان جهان است .

رفتار و خلق و خوي پيامبر ( ص )

خداوند در حق رسول مکرمش محمد بن عبد الله (ص ) مي فرمايد: “انک لعلي خلق عظيم . براستي که بر خلق عظيمي هستي ” (سوره قلم آيه 4) بنده ناتواني چه مي تواند در حق پيامبري که سراپا فضيلت و رحمت و منبع خير و نيکي و بزرگواري است بگويد؟ آنچه مي گويم قطره اي است از دريا. خوي پيامبر (ص ) و رفتار آن بزرگوار و کردار آن حضرت ، سرمشق مسلمين و بلکه نمونه عالي همه انسانها است و در حقيقت تجسم اسلام . پيغمبر (ص ) به همه مسلمانان با چشم برادري و با نهايت مهر و محبت رفتار مي کرد. آن چنان ساده و بي پيرايه لباس مي پوشيد و بر روي زمين مي نشست و در حلقه ياران قرار مي گرفت که اگر ناشناسي وارد مي شد، نمي دانست پيغمبر (ص ) کدام است . در عين سادگي ، به نظافت لباس و بدن خيلي اهميت مي داد. وضوي پيامبر (ص ) هميشه با مسواک کردن دندانها همراه بود. از استعمال عطر دريغ نمي فرمود. هميشه با پير و جوان مؤدب بود. هميشه در سلام کردن پيش دستي مي کرد. تبسم نمکيني هميشه بر لبانش بود، ولي از بلند خنديدن پرهيز داشت . به عيادت بيماران و تشيع جنازه مسلمانان زياد مي رفت . مهمان نواز بود. يتيمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مي داد. دست مهر بر سر يتيمان مي کشيد. از خوابيدن روي بستر نرم پرهيز داشت و مي فرمود: “من در دنيا همچون سواري هستم که ساعتي زير سايه درختي استراحت کند و سپس کوچ کند”. با همه مهر و نرمي که با زيردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسيار شدت عمل نشان مي داد. در جنگها هرگز هراسي به دل راه نمي داد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزديکتر بود. از دشمنان سرسخت مانند کفار قريش در فتح مکه عفو فرمود و آنها هم مجذوب اخلاق پيامبر (ص ) شدند و دسته دسته به اسلام روي آوردند. از زر و زيور دنيا دوري مي کرد. اموال عمومي را هرچه زودتر بين مردم تقسيم مي کرد و با آن که فرمانروا و پيامبر خدا بود، هرگز سهمي بيش از ديگران براي خود برنمي داشت . براستي آن وجود مقدس مظهر و نمونه و سرمشق براي همگان بود.