در ﺳﺎل 1301 ﻫﺠﺮي ﺷﻤﺴﻲ در ﺗﺮﺑﺖ زﻟﺰﻟﻪ اي رخ داد ﻛﻪ در آن ﭼﻨﺪ ده در ﺟﻨﻮب ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ وﻳﺮانﮔﺮدﻳﺪ و ﻳﻚ ﻫﺰار و ﺑﻴﺴﺖ ﻧﻔﺮ در آن ﭼﻨﺪ ده زﻳﺮ آوار ﻫﻼك ﺷﺪﻧﺪ و ﭘﻨﺠﺎه ﻧﻔﺮ ﻧﻴﺰ در ﻗﺴﻤﺖ ﺟﻨﻮﺑﻲ ﺧﻮد ﺷﻬﺮ زﻳﺮ آوار ﺗﻠﻒ گردیدند. زﻟﺰﻟﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺳﺤﺮ رخ ﻣﻲ دﻫﺪ و ﻣﺮدم ﻫﻤﻪ ﺿﺠﻪﻛﻨﺎن ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ و ﺧﻴﺎﺑﺎن و ﺑﻴﺎﺑﺎن ﻣﻲ رﻳﺰﻧﺪ.

 از آن ﻃﺮف، ﺑﺎران ﺷﺪﻳﺪ ﻧﻴﺰ ﺑﻲ اﻣﺎن ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺮدم ﻓﺮو ﻣﻲ رﻳﺰد. در اﻳﻦ ﻣﻴﺎن ﻣﺮﺣﻮم ﺣﺎج آﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻴﺎن ﺟﻤﻊ ﻣﻲ آﻳﺪ و آﻧﻬﺎ را ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﺎز زﻟﺰﻟﻪ ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ و ﻫﻢ ﻧﻤﺎز ﺻﺒﺢﺷﺎن ﻗﻀﺎ ﻧﺸﻮد.

ﺗﺎ ﻳﻜﻲ دو ﺳﺎﻋﺖ از آﻓﺘﺎب ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﺧﺒﺮ ﻣﻲ رﺳﺪ ﭼﻨﺪ روﺳﺘﺎ در ﺟﻨﻮب ﺗﺮﺑﺖ در ﻓﺎﺻﻠﻪ ده ﭘﺎﻧﺰده ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮي ﺑﻪ ﻛﻠﻲ وﻳﺮان ﮔﺸﺘﻪ و اﺟﺴﺎد ﻣﺮدﮔﺎن ﻳﺎ آﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﻫﻨﻮز ﻧﻤﺮده اﻧﺪ در زﻳﺮ آوار ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪن اﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﺮﺣﻮم ﺣﺎج آﺧﻮﻧﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻛﻪ ﺑﻮده ﭘﻴﺎده ﺑﻪ راه ﻣﻲ اﻓﺘﺪ. در ﺧﻴﺎﺑﺎن ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﭼﻨﺪﺗﻦ از ﺗﺠﺎر و ﻛﺴﺒﻪ ﺑﺎزار ﺑﺮﻣﻲﺧﻮرد و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: ﭼﻠﻮار و ﻣﺘﻘﺎل و ﻛﺮﺑﺎس، ﻫﺮﭼﻪ دارﻳﺪ ﺑﺎ ﺳﺪر و ﻛﺎﻓﻮر ﺑﺮاي ﻣﺮدﮔﺎن و ﺧﻮراك و ﭘﻮﺷﺎك ﺑﺮاي زﻧﺪهﻫﺎ زود ﺑﻔﺮﺳﺘﻴﺪ و ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ده از ده ﻫﺎي ﺷﻤﺎل ﺷﻬﺮ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﭘﻴﻐﺎمﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ اﻧﺪازه ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﺮدان ﺑﺎ ﺑﻴﻞ و ﻛﻠﻨﮓ، زود ﺧﻮدﺷﺎن را ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ و ﻧﺎن ﺳﻔﺮه ﺧﻮد را ﺑﺮدارﻧﺪ ﻛﻪ در آﻧﺠﺎ ﺣﺎﺟﺖ ﭘﻴﺪا ﻧﻜﻨﻨﺪ. از ﺧﺎﻧﻪﻫﺎي اﺷﺨﺎص ﻣﺘﻮﻓﻲ ﭼﻴﺰي ﺑﺮدارﻧﺪ و ﺑﺨﻮرﻧﺪ و ﻛﺎه و ﺟﻮ ﺑﺮاي ﻣﺮﻛﺒﻬﺎي ﺧﻮد ﻫﻤﺮاه ﺑﻴﺎورﻧﺪ ﻛﻪ از ﻛﺎه و ﻳﻮﻧﺠﻪ اي ﻛﻪ در آﻧﺠﺎﻫﺎﺳﺖ و ﻓﻌﻼً ﻣﻌﻠﻮم ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪﻛﻴﺴﺖ ﺑﻪ ﺣﻴﻮاﻧﻬﺎ ﻧﺪﻫﻨﺪ. در ﺣﺪود ﻇﻬﺮ ﭘﺪرم ﺑﻪ روﺳﺘﺎﻫﺎي وﻳﺮان ﺷﺪه ﻣﻲ رﺳﺪ و ﭘﺸﺖ ﺳﺮ او ﭘﻴﺎﭘﻲ ﻣﺮدم ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻟﻮازم دﺳﺘﻪ دﺳﺘﻪ ﻣﻲ رﺳﻨﺪ. ﺧﻮدش ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ روز در آﻧﺠﺎ ﻣﻲﻣﺎﻧﺪ و ﻣﺮدم از ﺷﻬﺮ و روﺳﺘﺎﻫﺎ ﺑﻲﻣﻀﺎﻳﻘﻪ ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﻣﻲﺷﺘﺎﺑﻨﺪ.

وﻟﻲآﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﻳﻚ روز ﻛﺎر ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻣﻲ روﻧﺪ و روز دﻳﮕﺮ ﻋﺪه دﻳﮕﺮ ﻣﻲ آﻳﻨﺪ، ﭼﻮن ﻛﻪ ﻫﻮا ﺑﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻣﻨﻈﺮه ﻣﻮﺣﺶ ﺑﻮده، ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﻲ آورده اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻴﺶ از ﻳﻚ روز ﻛﺎرﻛﻨﻨﺪ. از ﻫﻤﺎن ﺳﺎﻋﺖ اول ﻛﻪ ﻣﺮدم ﻣﻲ رﺳﻨﺪ آﻧﻬﺎ را ﺑﺮﺣﺴﺐ اﻃﻼع و ﺑﺼﻴﺮﺗﻲ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪام ﺑﻪ ﻛﺎري داﺷﺘﻪ اﻧﺪ  ﺑﻪ ﭼﻬﺎر دﺳﺘﻪﻣﻲﻛﻨﺪ: ﻳﻚ دﺳﺘﻪ را ﻣﺄﻣﻮر در آوردن اﺟﺴﺎد از زﻳﺮ آوار ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﻔﺎرش ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺎﻛﻬﺎ و ﺧﺸﺘﻬﺎ را ﺑﺎ ﻣﻼﺣﻈﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﻫﻨﻮز زﻧﺪه اﺳﺖ ﺻﺪﻣﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺨﻮرد و آﻧﻜﻪ ﻣﺮده اﺳﺖ ﭘﻴﻜﺮش ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﻣﺠﺮوح ﻧﮕﺮدد ﻛﻪ ﺧﻼف ﺷﺮع اﺳﺖ.

دﺳﺘﻪ دﻳﮕﺮي را ﻛﻪ در ﻛﺎر ﮔﻮر ﻛﻨﻲ ﺑﺼﻴﺮﺗﻲ داﺷﺘﻪاﻧﺪ ﻣﺄﻣﻮر ﻛﻨﺪن ﻗﺒﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﺎز آداب آن را ﺑﻪ دﻗﺖ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻳﺎد ﻣﻲ دﻫﺪ و ﺳﻔﺎرﺷﻬﺎي اﻛﻴﺪﻣﻲﻛﻨﺪ.

دسته سوم را ﻣﺄﻣﻮر ﺑﺮﻳﺪنﻛﻔﻦ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻫﻤﻪ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎت آن را ﺑﺎ ﻣﺴﺘﺤﺒﺎﺗﺶ ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ. و دﺳﺘﻪﭼﻬﺎرم را ﻣﺄﻣﻮر ﺷﺴﺘﻦ اﻣﻮات ﻣﻲﻛﻨﺪ.

در ﺣﺪود ﺑﻴﺴﺖ ﺟﺎﻳﮕﺎه ﺑﺮاي ﻏﺴﻞ دادن ﺑﺎ ﺗﺨﺘﻪ ﻣﻲﺳﺎزﻧﺪ و ﻫﺮ ﭘﻴﻜﺮي را ﻛﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮد ﺑﻪ ﻃﻮر ﻛﺎﻣﻞ ﻏﺴﻞ ﻣﻲ داده اﻧﺪ و اﮔﺮ ﻧﻤﻲﺷﺪه و ﻏﺴﻞﺟﺒﻴﺮه اﻣﻜﺎن داﺷﺘﻪ ﻏﺴﻞﺟﺒﻴﺮه ﻣﻲ داده اﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻴﻤﻢ و اﮔﺮ آن ﻫﻢ اﻣﻜﺎن ﻧﺪاﺷﺘﻪ و ﻣﻲﺗﺮﺳﻴﺪه اﻧﺪ ﻣﺘﻼﺷﻲ ﮔﺮدد ﻓﻘﻂ ﺗﻴﻤﻢ ﻣﻲ داده اﻧﺪ. و ﺧﻮدش از اﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ آﻧﺠﺎ و از آﻧﺠﺎ ﺑﻪ اﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ رﺳﻴﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﺮده و ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺟﻨﺎزهﻫﺎ ﺷﺨﺼﺎً ﻧﻤﺎز ﻣﻲﺧﻮاﻧﺪه و ﭘﺲ از دﻓﻦ ﺟﻨﺎزهﻫﺎ اﮔﺮ ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻧﻲ داﺷﺘﻪ اﻧﺪ آﻧﻬﺎ را ﺟﻤﻊ ﻣﻲﻛﺮده و دﻟﺪاري ﻣﻲ داده و ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻣﻲﻛﺮده ﻛﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﺮاث ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ و ﺑﻪ آﻧﭽﻪ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ دﺳﺖ ﻧﺰﻧﻨﺪ و ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻣﺸﻜﻞ ﻣﻴﺮاث ﻛﺴﺎﻧﻲ را ﻛﻪ زﻳﺮ آوار ﻣﻲ روﻧﺪ و دﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﻲ ﻓﻮت ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﻣﻌﻠﻮمﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﺪاﻣﻴﻚ زودﺗﺮ ﻣﺮده اﻧﺪ و ﻛﺪاﻣﻴﻚ دﻳﺮﺗﺮ ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ ﻣﻲﮔﻔﺖ و ﭼﻨﺎن ﻣﻲﺷﺪه ﻛﻪ ﻏﺎﻟﺒﺎً ﺻﺎﺣﺒﺎن ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﻲ دﻳﺪه اﻧﺪ ﺣﺎج آﺧﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﺟﻨﺎزه ﻣﺘﻮﻓﺎي آﻧﻬﺎ ﻧﻤﺎز ﺧﻮاﻧﺪ و در ﻣﺮاﺳﻢ آﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮد ﻧﻴﻤﻲ از ﻏﻢﺷﺎن ﺗﺨﻔﻴﻒ ﻣﻲﻳﺎﻓﺘﻪ و ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ در ﻣﺪت ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ روز ﻳﻚ ﻫﺰار و ﺑﻴﺴﺖ ﺟﻨﺎزه را از ﻣﺮد و زن و ﻛﻮدك ﺑﺎ آداب ﺷﺮﻋﻲ و رﻋﺎﻳﺖ ﻫﻤﻪ اﺣﺘﻴﺎطﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﺎك ﻣﻲﺳﭙﺎرﻧﺪ و ﺑﻪ اﺣﻮال ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪﮔﺎن آﻧﻬﺎ رﺳﻴﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. ﻣﺮدمﻛﻪ اﻳﻦ وﺿﻊ را ﻣﻲﺑﻴﻨﻨﺪ در آﻧﻬﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻌﻨﻮﻳﺖ و ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪا و درﺳﺘﻜﺎري ﺑﻪ وﺟﻮد ﻣﻲ آﻳﺪ، ﺑﻪﻃﻮريﻛﻪ ﭘﺲ از اﻳﻦ واﻗﻌﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻴﺮاﺛﻬﺎ ﺣﺘﻲ ﻳﻚ ﻣﻮرد ﮔﻔﺘﮕﻮ در آن ﭼﻨﺪ ده ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺎﻣﺪ.

ﻣﺮﺣﻮم«ﺳﻴﺪﺣﺴﻴﻦﻣﺴﮕﺮ»ﻛﻪ در آن ﻣﺪت ﻫﻤﺮاه ﭘﺪرم ﺑﻮده ﻣﻲﮔﻔﺖ:ﺣﺎج آﺧﻮﻧﺪ در آن ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ روز ﻧﻪ ﻏﺬا ﺧﻮرد و ﻧﻪ ﺧﻮاﺑﻴﺪ و ﻫﻤﻪ آن ﻓﻀﺎ از ﻋﻔﻮﻧﺖ ﭼﻨﺎن ﺑﻮد ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺗﺎب ﻧﻤﻲ آورد.

ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﻣﺮدم دﺳﺘﻪ دﺳﺘﻪ ﻋﻮض ﻣﻲﺷﺪﻧﺪ اﻣﺎ او ﺗﻤﺎم اﻳﻦ ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ روز، از ﻣﺤﻞ ﺑﻴﺮون آوردن اﻳﻦ ﺟﻨﺎزه ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺑﻴﺮون آوردن آن ﺟﻨﺎزه و از ﻛﻨﺎر اﻳﻦ ﺗﺨﺘﻪ ﻣﺮدهﺷﻮﻳﻲ ﺑﻪ ﻛﻨﺎر آن ﺗﺨﺘﻪ و از ﻛﻔﻦﻛﺮدن اﻳﻦ ﻳﻜﻲ ﻣﺤﻞ آن ﻳﻜﻲ و از ﻧﻤﺎزﺧﻮاﻧﺪن ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺮاي ﻧﻤﺎزﺧﻮاﻧﺪن ﺑﺮ آن و از ﺳﺮ ﮔﻮر اﻳﻦ و ﻓﺎﺗﺤﻪ ﺧﻮاﻧﺪن ﺑﺮاي اﻳﻦ ﺑﺮ ﮔﻮر آن ﻳﻜﻲ ﻣﻲ رﻓﺖ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﻛﺎرﻫﺎ را ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﺳﺎﻣﺎن داد و ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ.