به نام خداوند بخشنده مهربان
روز پنج شنبه بود که خانم فردوسی به خانم خسروی معلم کلاس قرآن ما، اطلاع دادن که برای بچه ها یک اردو چند ساعته در نظر گرفته است و بعد خانم خسروی به ما بچه ها اطلاع داد و ما بچه ها خیلی ذوق کردیم و برای خود گروه چند نفر تقسیم شدیم و باهم حرف میزدیم و تصمیم های خاصی می گرفتیم در باره خوراکی های که با خودمون ببریم. ما خیلی خوشحال بودیم کاملا همگی ذوق کرده بودیم. آن شب خانم خسروی با من تماس گرفتند که بچه ها بگویم کرایه ماشین نفر 2000 تومان همراه خود بیاورند و من شدم مسئول.
قرار شد آمار بچه ها رو هم داشته باشم. من یک دفتر و مداد برداشتم و رفتم سراغ بچه ها. یک به یک اسم بچه را می نوشتم و پول شان را جمع میکردم و جلوی اسم شان تیک می زدم. تا اینکه شد جمعه صبح ساعت 9 و نیم و من وسایل ام را جمع کردم و از خانه راهی حیاط شدم. بچه های کلاس ما 17 نفر بودند 2 نفر آنها از مجتمع رفته بودند بیرون ولی با تماس من صبح زود آمده بودند.
وای آنروز نمی فهمیدیم که چه جوری ثانیه ها رد میشد چی جوری دقیقه ها … همه بچه ها مشغول گفت و گو بودند که ناگهان ماشین ونی که رنگش سفید بود جلوی مجتمع ایستاد. همه ی بچه ها از هرسوی مجتمع دوان دوان به سمت ماشین رفتند و هریک از بچه ها در یک صندلی نشستند و من شروع کردم اسم تک تک را خواندن و آن ها با صدای بلند جواب می دادند حاضر. حاضر. حاضر. مانیم ساعتی فکر کنم در ماشین بودیم تا این که به سینما تربیت رسیدیم و فکرکنم 10 دقیقه طول کشید تا از سالن به داخل سینما رفتیم.
یک به یک روی صندلی های صندلی سینما نشستیم 3 ردیف از صندلی ها را ما بچه ها گرفتیم. وای … دست خانم فردوسی درد نکنه که برای ما بچه ها تغذیه گرفته بودند، مثل پوفیلا و آجیل .ممنونم.
وای خدای من فیلم شروع شد، فیلم ناسور … بزارید برم از اول صحنه ی که گریه دار بود براتون بگم اون جایی که امام حسین (ع) غریب و تنها میشه و هرکسی از بغل امام رد میشه یه تیر به امام میزنه یا اون جای که وقتی حرمله تیر سه شعبه را به گلوی علی اصغر کوچولو میزنه…. خلاصه من تا این سن عزاداری های زیادی رفتم چیزهای زیادی شنیدم بخدا خودم را اینقدر از نزدیک هم درد امام حسین ندیده بودم. این فیلم من را واقعا به اون صحنه ها برد. خلاصه فیلم تمام شد و ما صف کشیدیم و به سمت خارج سینما برای سوار شدن ماشین رفتیم.
وقتی که به خانه رسیدیم همگی یک حال عجیب داشتیم بخصوص من که هنوز در حال آن صحنه ها بودم. وقتی که به خانه رسیدم به مادر و خواهر هایم تعریف کردم. خانم فردوسی ممنون که ما را به سینما بردید.
این بود گزارش من نرگس حسینی 11 ساله
موسسه: ان شاء الله گزارشها و متنها نوشته شده توسط بچه ها در نشریه آفتاب مهتاب که هیات تحریریه آن هم کودکان هستند چاپ و به ایتام اهدا خواهد شد. نسخه الکرونیک آن هم در اختیار اعضای موسسه قرار خواهد گرفت.
نظرات کاربران (بدون نظر)
ثبت و ارسال نظر