به محض رسیدن به در کلاس بچه های مجمتع اهل بیت سرو صدای بچه ها به گوشم رسید. همینکه در زدم صدا ها قطع شد و دو دختر کوچک چادری با خنده و خجالت در را باز کردند. به چهار دختر کوچک درون کلاس و خانم جوادی سلامی کردم و همراه بچه ها با کلاس آن روزشان که راجب خصوصیات اخلاقی انسان ها بود همراه شدم.
دیدن شوق و ذوق بچه ها در کلاس درس که هر دقیقه با خنده و شوخی سوالی می پرسیدند و هر بار خانم جوادی با صبوری و لحنی مهربان و کودکانه پاسخشان را می داد انسان را به وجد می آورد.
بعد از اتمام کلاس، از بچه ها خواستم خودشان را معرفی کنند. و دو نفر داوطلب شوند تا راجب کلاس با هم صحبت کنیم که هر چهار دختر با شادی فراوان داوطلب شدند.
استم خودشان را معرفی کنند.
_رقیه سادات حسینی ۱۲ ساله
_فاطمه سادات حسینی ۱۰ ساله
_طوبی سادات حیدری ۱۳ ساله
_ صدیقه حیدری ۸ ساله
از بچه ها می پرسم راجب کلاسشان بیشتر توضیح بدند. رقیه با متانت می گوید: سه ماه است این کلاس تاسیس شده و اسم کلاسمان را منتطران مهدی انتخاب کرده ایم؛ اما اسم اصلی آن مهتاب ۱۰ است. کلاس ما هر پنج شنبه از ساعت ۱۳ الی ۱۵ برگزار می شود و چون به محل زندگیمان نزدیک است همیشه می آییم.
فاطمه می گوید ما در کلاس با بچه ها سرود و نمایش اجرا می کنیم. سپس با افتخار روزنامه دیواری و گلدان کاغذی زیبای روی میز را به من نشان می دهد و می گوید این را من و خواهرم رقیه درست کرده ایم. من کلاسمان را خیلی دوست دارم؛ چون خیلی خوش می گذره و همه با هم صمیمی هستیم. امروز هم سرود آماده کرده ایم بخاطر امامت امام زمان (ع).
خانم جوادی رو به من می گوید بچه ها چند وقتی است کتابخانه دارند و کتاب می خوانند.
طوبی در ادامه حرف خانم جوادی با خوشحالی می گوید: دو روز بعد از اینکه کلاسمان تشکیل شد برایمان چندتا کتاب آوردند. در کتابخانه ما همه نوع کتابی هست و هر هفته از کتابخانه کتاب امانت می گیریم و می خوانیم و هفته بعد خلاصه ای از کتاب را درکلاس می گوییم و به بهترین خلاصه خانم جوادی جایزه می دهد. ما راجب چیزاهای مختلف تحقیق هم می کنیم و داستان نویسی هم داریم.
برعکس بقیه بچه ها ک خیلی زود صمیمی شدند صدیقه اما خجالتی تر است و صحبتی نمی کند و فقط با دقت به بچه ها نگاه می کند و وقتی می پرسم از کلاس راضی هستی تنها با لبخند سرش را تکان می دهد.
از بچه ها می پرسم آیا این کلاس ها روی اخلاقشان هم تاثیر داشته که فاطمه با شیطنت و خنده نگاهی به طوبی می اندازد و می گوید: بله من قبلا وقتی طوبی را به شوخی می زدم نمیدانستم ناراحت می شود ولی الان فهمیدم او از چه کارهای من خوشش می آید و از کدامشان خوشش نمی آید. رقیه هم زود جواب می دهد بله من قبلا خیلی زود عصبانی می شدم ولی الان می توانم کمی خودم را کنترل کنم.
طوبی هم می گوید من هم از وقتی به این کلاس آمدم اخلاقم تغییر کرده و با خانواده ام مهربان ترشدم، چون فهمیدم هر کسی خانواده اش را اذیت کند ملعون است.
نگاهی به ساعت پایان کلاس می اندازم و از بچه ها بابت صحبت هایشان تشکر می کنم و ان ها هم با شادمانی بلند می شوند و مشغو ل آماده شدن برای اجرای سرودشان می شوند و بعد از سرو صدای زیاد سرود زیبای خود را می خوانند.
پس از پایان مراسم خانم جوادی از آن ها پذیرایی می کند و بچه ها بعد از پذیرایی با همان شوق و ذوق اولِ کلاسشان، آنجا را تا پنج شنبه هفته بعد ترک می کنند.
نظرات کاربران (بدون نظر)
ثبت و ارسال نظر