در دوره‏ ي خلافت عثمان، حضرت علي عليه‏ السلام با آنکه از تضييع حقّ خويش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که مي‏توانست در مقابل شورشيان مقاومت کرد تا عثمان نجات يابد. پس از قتل عثمان، زماني که مردم يکپارچه به امام روي آوردند و بيعت کردند، برخي مانند سعد بن ابي‏وقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زيد از بيعت سرباز زدند.

اسوه‏ اي کامل

حضرت علي عليه ‏السلام از زمان ظهور اسلام همواره در جبهه‏ ي حقّ بود و رفتار و شجاعت و جوانمردي‏اش تصويري زيبا از اسلام را متجلّي مي‏کرد. او جلوه ‏ي واقعي و کامل حق به شمار مي‏آيد. در کردار، جهاد، ايثار، تقوا، پاسداري از اسلام، ستيز با شرک، و در دانش، ايمان و عمل صالح، عالي‏ترين نمونه از تربيت شدگان مکتب قرآن و رسول بود. حضرت علي عليه ‏السلام از آغاز بعثت رسول خدا در راه حق مجاهده کرد و هيچ گاه براي هواي نفس و قدرت‏طلبي دست به شمشير نبرد. او در تمام جنگ‏هاي صدر اسلام يک هدف را تعقيب مي‏کرد و آن، ترويج دين اسلام و حاکم کردن اخلاق ديني بر اخلاق جاهلي بود. يکي از زيباترين جلوه ‏هاي انگيزه‏ ي الهي حضرت، پيکار «خندق» است. در اين جنگ سرنوشت ساز که پيروزي در آن براي هردو جبهه ‏ي حق و باطل تعيين کننده ‏ي مسير آينده بود، حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدّ، پهلوان نامدار دشمن، رو به رو شد. وقتي امام بر عمرو غلبه يافت، دشمن با انداختن آب دهان به وي اهانت کرد. حضرت او را رها ساخت و پس از مدتي به هلاکت رساند. امام در باره راز اين عمل، فرمود: «در آن لحظه عصباني بودم و ترسيدم اگر او را به حال عصبانيت بکشم، کردارم از روي هواي نفس باشد نه به خاطر خدا. به همين جهت رهايش کردم و وقتي برخشم خويش غالب شدم، به او حمله بردم.» حضرت در تمامي عرصه ‏هاي زندگي، مظهر کامل عبوديت الهي بود. اين امر در شخصيت سياسي وي کاملاً آشکار است. پس از رحلت پيامبر ص، ابوبکر به خلافت رسيد. ابوسفيان که در پي فرصتي براي ايجاد فتنه در جامعه‏ي نوپاي اسلامي بود، از اميرمؤمنان خواست خلافت ابوبکر را نپذيرد و گفت: «اگر بخواهم، زمين را از سرباز و اسب پر مي‏کنم و خلافت را از او مي‏ستانم.» 1 حضرت علي عليه ‏السلام که نيک مي‏دانست ابوسفيان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «اي ابوسفيان! مؤمنان نسبت به يکديگر خيرخواه‏اند، اما منافقان مردمي حيله‏ گرند و به يکديگر خيانت مي‏کنند. اگرچه خانه‏ ها و بدن‏هايشان به يکديگر نزديک باشند.»2

امام مي‏دانست براي رسيدن به حقّ خود نبايد به هر وسيله‏ اي دست يازد؛ به همين دليل، درخواست ابوسفيان را رد کرد3 و تا زماني که مردم به او روي نياوردند، هرگز براي کسب قدرت گام برنداشت. در دوران خلافت خلفاي سه گانه، حضرت هيچ اقدامي جهت تضعيف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبير امور ياري کرد. بر اساس سياست رايج در جوامع بشري، حضرت علي عليه‏ السلام بايد زمينه لازم براي رسيدن به قدرت را، حتي به بهاي تضعيف خلفا، فراهم مي‏آورد؛ اما او تنها رضا و عبوديت خداوند را در نظر داشت و هيچ گونه پيمان شکني را، حتي با عالي‏ترين اهداف، مجاز نمي‏دانست. اين در حالي است که حضرت همواره بر حقّ خويش در «خلافت» تأکيد کرده و خلفاي پيشين را نامشروع مي‏داند.4 او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولي براي رسيدن بدان، هيچ روش نامشروعي را انتخاب نمي‏کند و حتي از دادن وعده  ‏اي که نتواند بدان وفا کند، مي‏پرهيزيد. امام از پايمال شدن حقّ خويش توسط خلفا ناراضي بود، اما براي تثبيت موقعيتش هرگز نخواست جايگاه خلفا را تضعيف کند. علاوه بر اين، براي پشتيباني از اسلام و تضمين تداوم آن، از هيچ کوششي دريغ نمي‏ورزيد. اين تلاش شامل گفتمان و مناظره با يهوديان و مسيحيان، راهنمايي و ارشاد خلفا در امر مملکت‏داري، قضاوت و داوري در دادخواهي‏هاي دشوار، بيان احکام دين و… بود.5 حضرت پس از مرگ عمر، در شوراي شش نفري «انتخاب خليفه» قرار گرفت. امام اصولاً اين شورا را مشروع نمي‏دانست و از اينکه با مرداني چون عثمان و طلحه همپايه گرديده است، ناخرسند بود. وي در اين باره مي‏فرمايد: «شگفتا کسي که در زندگي مي‏خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد، کوشيد تا آن را به عقد ديگري در آورد… من آن مدت دراز را با شکيبايي به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگاني او به سرآمد، گروهي را نامزد کرد و مرا در جمله‏ي آنان در آورد. خدا را چه شورايي! من از نخستين چه کم داشتم که مرا در پايه‏ ي او نپنداشتند و در صف اينان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما يکي از کينه راهي گزيد و ديگري داماد خود را بهتر ديد، اين دوخت و آن بريد، تا سومين به مقصود رسيد.»6

با وجود اين نارضايتي، باز هم درستي و راستي را فداي قدرت‏طلبي نکرد. عبدالرّحمان بن عوف به او گفت: با تو بيعت مي‏کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پيامبر صلي‏ الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کني. حضرت فرمود: «مي‏پذيرم، ولي طبق کتاب خدا و سنّت پيامبر و آنچه خود مي‏دانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در ميان نهاد و او پذيرفت. اين ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت علي عليه ‏السلام و عثمان همواره يکسان بود؛ آنگاه عبدالرّحمان با عثمان بيعت کرد. امام مي‏توانست شرط عبدالرّحمان را بپذيرد و پس از رسيدن به خلافت، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول ص عمل کند؛

ولي چون تقوا و ترس از خداوند، معيار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمي‏تواند پيمان خود را زير پا نهد. تفاوت حضرت علي عليه‏السلام با عثمان و ديگران در همين جا است؛ عثمان گرچه وعده کرده بود طبق کتاب خدا و سنّت پيامبر و شيخين عمل کند و بني‏اميه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولي وقتي به خلافت رسيد، به هيچ يک از وعده‏هايش عمل نکرد.7 شايان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکيب «شورا» را به نحوي تعيين کرده بود که انتخاب عثمان به عنوان خليفه، در آن قطعي باشد؛ چنان که عبدالفتّاح عبدالمقصود در اين زمينه مي‏نويسد: «وصيت عمر بدين شورا مانند قرار داد رسمي بود که آن مرد مظلوم (علي عليه‏السلام ) بايد مغلوب باشد.»8 در دوره‏ي خلافت عثمان، حضرت علي عليه‏السلام با آنکه از تضييع حقّ خويش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که مي‏توانست در مقابل شورشيان مقاومت کرد تا عثمان نجات يابد. پس از قتل عثمان، زماني که مردم يکپارچه به امام روي آوردند و بيعت کردند، برخي مانند سعد بن ابي‏وقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زيد از بيعت سرباز زدند. عده‏اي از ياران امام خواستند به زور از آنان بيعت بگيرند؛ ولي با نهي حضرت رو به رو شدند. پس از بيعت، طلحه و زبير نيز با هدف مخالفت و پيمان شکني نزد حضرت شتافتند و گفتند: مي‏خواهيم براي به جاي آوردن اعمال عُمره به مکه برويم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حيله است نه عمره!».9 اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزه‏ي حکومتي‏ اش نمي‏شد؛ هرچند به سوي شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقي حاکم بر انديشه‏ ي وي، هرگز«قصاص قبل از جنايت» روا نيست.10 حضرت درباره‏ ي پيمان شکني آنان فرمود: «چون به کار برخاستم، گروهي پيمانِ بسته شکستند و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند و گروهي ديگر با ستمکاري دلم را خستند.»11 امام پس از رسيدن به حکومت هرگز نخواست اقدامي غير عادلانه مرتکب شود و در مقابل خواست‏ه اي نارواي طلحه و زبير ـ که حکومت بصره و کوفه را مي‏خواستند ـ مقاومت کرد؛ در حالي که بر اساس اصول حاکم بر سياست جوامع بشري، مي‏توانست تا زمان «تثبيت قدرت» به تقاضاي آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نيز از همين زاويه قابل تحليل است.

ايشان پس از رسيدن به خلافت، بي‏درنگ به عزل کارگزاران وي پرداخت. نزاع معاويه با حضرت نيز رهاورد همين تصميم بود. اگر امام به عزل معاويه نمي‏پرداخت، جنگ صفّين و پيامدهاي آن تحقّق نمي‏يافت؛ ولي حضرت علي عليه‏ السلام وي را ناشايست و ناصالح مي‏دانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبه‏اي به همين مطلب اشاره مي‏کند: «گويي او را مي‏بينم که از شام بانگ برداشته است و پرچم‏هاي خود را پيرامون کوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشنده‏ي خود را با دندان بدراند و سرها بر زمين بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بيداد را بنياد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا که شما را در اين سوي و آن سوي زمين پراکنده گرداند، چندان که جز اندکي به مقدار سرمه‏ي چشم از شما باقي‏نماند.»12 قبل از آغاز پيکار صفّين، لشکريان معاويه زودتر از ياران امام به آب رسيدند و آنها را محروم ساختند. در اين موقعيت، با اينکه حضرت قصد داشت غائله از طريق مذاکره پايان پذيرد، در اين امر توفيق نيافت و يارانش را با خطبه‏اي حماسي به عقب راندنِ لشکريان معاويه تحريک کرد و سپاه امام با حمله ي سريع، دشمن را عقب راند. پس از دستيابي به آب، برخي از ياران حضرت قصد داشتند لشکريان معاويه را از آن محروم سازند؛ امام آنها را از اين کار بازداشت.13 اصولاً مشي امام، بر جلوگيري از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را براي جلوگيري از آن انجام مي‏داد. اين رويه را در جنگ‏هاي جمل، صفّين و نهروان در پيش گرفت ولي نتيجه‏ اي به دست نياورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامه‏ ها و قاصدهاي مختلفي را به سوي عايشه، طلحه و زبير روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خويش آگاه کرد؛ ولي آنان به هيچ عنوان زير بار حقّ نرفتند. همچنين قبل از آغاز جنگ، يارانش را از پيش دستي در حمله و دشنام دادن به لشکريان معاويه باز داشت: «با آنان جنگ نکنيد تا زماني که آنان جنگ را آغاز کنند؛ چرا که ـ سپاس خدا را ـ حجّت با شماست؛ و رها کردن آنها تا دست به پيکار گشايند، حجّتي ديگر براي شما بر آنهاست. اگر به خواست خدا، شکست خوردند و گريختند، آن را که پشت کرده، نکشيد و کسي را که دفاع از خود نتواند، آسيب مرسانيد. و زخم خورده را از پا در مياوريد. زنان را با زدن برمي انگيزانيد؛ هرچند آبروي شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند؛ چرا که توانِ زنان اندک است.»14

دو رويکرد متضاد

اميرمؤمنان عليه‏ السلام در موقعيتي اين روش سياسي و اخلاقي را پيش گرفته بود که دشمن از هيچ گونه نيرنگي خودداري نمي‏کرد؛ معاويه و عمرو بن عاص براي رسيدن به قدرت، به هر روشي متوسّل مي‏شدند. آنان در عمل، خواهان دستيابي به سياست و قدرت به مفهوم مطلق آن بودند؛ لذا رويارويي امام با اين اشخاص، از لحاظ اخلاقي، بسيار معنادار است. جنگ اميرمؤمنان عليه‏السلام با معاويه، نبرد دو طرز فکر کاملاً الهي و شيطاني و جنگ اخلاق با بي‏اخلاقي بود؛ همان طور که مهم‏ترين منبع انديشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وي به اصول اسلامي و اخلاقي است. حضرت علي عليه‏السلام حکومت را به خاطر حاکم کردن اصول و اخلاق اسلامي مي‏خواست و معاويه براي زير پا نهادن آن اصول و ارضاي هوس‏هاي خويش. اين تفاوت، بسيار مهم است! معاويه هرگز در سياست روش اخلاقي پيش نمي‏گرفت و هدفي جز کسب قدرت و به حکومت رساندن بني‏اميه نداشت. عبدالفتّاح عبدالمقصود در اين زمينه مي‏نويسد: «فرمانرواي شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شيوه و سيره‏اي اسلامي، در ميان مردم مي‏گرديد و سياست خود را اجرا مي‏کرد. اگر شعائر و مناسک و آداب مذهبي، همچنان در شام اجرا مي‏شد و از ميان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادت‏ها در چارچوب معمولي و عادّي خود حفظ مي‏شد، بايد گفت که «دين» در حقيقت، صرفاً عبارت از پوسته و رويه نيست؛ «دين» عبارت است از ارزش‏ها، اصول و بنيان‏هايي که همگي باهم به پيش مي‏روند.»15

تصويري که تاريخ از معاويه و عمرو بن عاص ارائه مي‏دهد، با آنچه «ماکياولي» در سياست‏ نامه ‏اش تبيين کرده، کاملاً منطبق است. اصول سياسي معاويه حتي با اصول جوانمردي ـ که رعايت آنها در دوره‏ ي جاهليت در جزيرة‏العرب مورد تأکيد بود ـ متضاد مي‏نمود.

البته مشکل حضرت علي عليه ‏السلام تنها معاويه نبود بلکه از آغاز زمامداري، روياروي کساني قرار گرفت که به اصول اخلاقي پايبند نبودند. طلحه و زبير که در نخستين جنگ «جمل» مقابل امام ايستادند، پيمان شکن بودند و بيعت خود با حضرت را زير پا نهادند. معاويه نيز از همان آغاز، روش دروغ و نيرنگ پيش گرفت؛ او به خاطر منافع سياسي، امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم کرد؛ در حالي که خود مي‏دانست امام براي جلوگيري از قتل عثمان تلاش فراوان کرد. امام اين نکته را بارها در نامه ‏هايش به معاويه گوشزد نمود16؛ البته اين تذکّرات در روش وي هيچ تأثيري نمي‏گذاشت. معاويه در غارت بيت المال مسلمانان هيچ گونه مانعي پيش روي خود نمي‏ ديد و آن را براي تحقّق اهداف شخصي به کار مي‏گرفت. معاويه از هر روشي براي جذب ياران امام علي عليه‏ السلام استفاده مي‏کرد و زماني که موفّق به جذب آنان نمي‏شد، براي از ميان بردنشان به شيوه‏ هاي ديگر ـ همچون ترور ـ مي‏پرداخت. وعده و وعيدهاي معاويه بسيار تأثيرگذار بود و رخنه‏هاي اساسي در لشکر امام پديد آورد! طه حسين در تحليلي از زندگي حضرت مي‏نويسد: «علي عليه ‏السلام بر اساس روشي عمل مي‏کرد که در آن فقط انسان‏هايي که آخرت را به دنيا ترجيح مي‏دادند، مي‏توانستند راضي باشند؛ ولي معاويه دنياي افراد را تأمين مي‏کرد. حضرت علي عليه ‏السلام در دوره‏اي بر اين اساس عمل مي‏کرد که ديگر روحيه‏ ي حاکم در صدر اسلام دگرگون شده و دنيا پرستي در ميان مسلمانان رواج يافته بود. به همين دليل، مردم نمي‏توانستند در مقابل وسوسه هاي مادّي معاويه مقاومت کنند.»17 روش معاويه، «پيمان شکني» بود و به هيچ يک از وعده ‏ها و پيمان‏هاي خود وفا نمي‏کرد.

عبدالفتّاح عبدالمقصود در اين باره مي‏نويسد: «به هيچ وجه از اين شخص که براي به دست آوردن قدرت و حکومت پيوسته مي‏کوشيد، شنيده يا ديده نشده است که در ضمن سير و حرکت به سوي هدف، ناچار شده باشد که وسايل و ابزار رسيدنش را به طرف جادّه مستقيم و درست برگردانده باشد يا راه سرشت‏هاي والا با ارزش انساني در پيش گيرد؛ زيرا در تمام اين مدت آنچه وي را به نيازش مي‏رسانيد و حاجتش را برآورده مي‏کرد، انحراف و کجروي بود.»18 معاويه از لحاظ شخصيتي، در مقايسه با امام علي عليه‏ السلام ضعف‏هاي بسار تحقيرآميزي داشت و براي جبران اين کمبودهاي جدّي، از هر وسيله ‏اي سود مي‏جست. عرب آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پايمردي در امر الهي، عدالت، برابري و اصول والاي انساني، بالاترين مردمان مي‏دانست و اين، براي معاويه بسيار سنگين بود. او همچنين مي‏دانست هيچ گاه نمي‏تواند در پيکار نظامي بر امام چيره شود؛ از اين رو، براي غلبه بر حريف، اصول اوّليّه اخلاقي را هم زير پا مي‏گذاشت. در آيين معاويه، دادگري با ستم، راستگويي با دروغ و وفاداري با خيانت تفاوت نداشت. در نگاه او، همه نيکي‏ها و بدي‏ها ابزار سلطه جويي و هوسراني بودند و تا هنگامي که وي را به اهدافش مي‏رساندند، تفاوت نداشتند. حضرت علي عليه‏ السلام مردم را به حق و عدالت دعوت مي‏کرد، ولي معاويه براي پيشبرد اهدافش از هر وسيله‏ اي بهره مي‏برد.

عبدالفتّاح عبدالمقصود درباره آن دوران مي‏ نويسد: «جان‏ها شروع به منحرف شدن از راه راست کردند، ايده‏هاي والاي معنوي رو به سراشيب سقوط گذاشتند، ارزش‏ها واژگونه شدند، پيشاني‏ها به سوي دنيا روي گذاشتند و دل‏ها از خدا دور گرديدند. در نظر اکثريت عظيم مردم، سخن آخر و تعيين کننده در اختيار «مادّيات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزيابي اشخاص، برتري از آنِ مادّه بود که در دو رکن قدرت (شمشير و ثروت) نمايان مي‏گرديد!»19 در واقع اين همان خطري بود که پيامبر صلي ‏الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بين مسلمانان ابراز کرده بود: «آنچه پيش از هرچيز درباره شما انديشناکم، آن است که شکوفه‏ هاي خوشي و لذّات دنيوي به شما روي آورد.»20 حضرت علي عليه‏السلام هم در باره روي گرداني مردم از راستي، مي‏فرمايد: «همانا کران تا کران را ابرِ فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گرديده است!»21 معاويه به ياري مشاور حيله‏ گيري چون عمرو بن عاص به خوبي توانست از ارکان قدرت نامشروع خود استفاده کند؛ اما او مطمئن بود که علي عليه‏ السلام هرگز شيوه‏ه اي نامشروع و غير اخلاقي وي را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آيين «جوانمردي» پايبند است.

از نظر حضرت علي عليه‏ السلام «اصول اخلاقي» را بايد در هر حال و در مقابل هرکس، حتي در برابر کسي که به اصول اخلاقي و فضايل انساني ايمان ندارد، مراعات کرد؛ لذا هيچ يک از نيرنگ‏ها، پيمان شکني‏ها و ناجوانمردي‏هاي معاويه را پاسخ نمي‏داد. امام در جواب به نامه‏ي معاويه مي‏نويسد: «به تو چه که فاضل کيست و مفضول کدام است؟ سياستمدار کيست و رعيت کدامند؟»22 حضرت در نامه‏اي ديگر مي‏نويسد: «اي معاويه! کِي بود که شما گردانندگان سياست مردم و واليان امر امت بوديد، با اينکه نه در ميدان مسابقه‏ ي خيرات و کمالات انساني، قدمي برداشته ‏ايد و نه از شرفي عالي برخورداريد!»23 امام در اين نامه چهره‏ي واقعي معاويه و سياستش را نشان داده، به مفهوم واقعي «سياست» اشاره مي‏کند و به معاويه يادآور مي‏شود که تو از چنين سياستي بيگانه ‏اي، آن قدر بيگانه که حتي شايسته‏ ي حرف زدن در اين ميدان نيستي؛ چون سياست اخلاقي نيازمند برتري در زمينه‏ ي خيرات و کمالات انساني است و افرادي چون تو نمي‏توانند در چنين مسابقه ‏اي وارد شوند.

به هر حال، امام علي عليه‏السلام در دوره ‏ي زمامداري‏اش روياروي روش سياسي‏اي قرار گرفت که اصل اوليه‏ي آن، دوري از اخلاق بود. امام با در پيش گرفتن روش مطلقاً اخلاقي، در پي ارائه الگويي نو و مناسب براي بشر بود. او در اين راه چنان عمل کرد که سرمشقي جاودان ـ که در آن، تعالي و سعادت جمعي مهم‏ترين هدف سياست است ـ در مقابل جهانيان و سياستمداران بوده باشد. اختلاف بنيادين اين دو روش، ريشه در تفاوت اساسي نگرش آنها به زندگي دارد که در جملات زير متبلور است؛ حضرت علي عليه ‏السلام در آغاز جنگ صفّين به يارانش فرمود: «اي مردم! اينجا، جايي است که هرکس شک و ترديد در حقّانيت نبرد به خود راه دهد، در (حقّانيت) روز قيامت ترديد کرده و هرکسي که در آن درماند، در روز قيامت درمانده است.»24 در مقابل، معاويه چنين عقيده ‏اي داشت: «به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان (ياران علي عليه‏السلام ) دهم و چنان مالي ميانشان پخش کنم که (در نظر ايشان) دنياي من بر آخرت او بچربد.»25 حضرت علي عليه‏السلام تفاوت خود با افرادي چون معاويه و عمرو بن عاص را اين گونه بيان مي‏کند: «شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شاميان را گفته است من، مردي لاف‏گويم با لعب بسيار، عبث کارم و کوشا در اين کار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترين گفتار، سخن دروغ است! اما او مي‏گويد و دروغ مي‏گويد. وعده مي‏دهد و خلاف آن مي‏پويد… پيمان را به سر نمي‏برد و پيوند خويشان را مي‏بُرد. چون سخن جنگ در ميان باشد، دلير است و بر امر و نهي چير، و چون تيغ از نيام بر آيد و وقت کارزار آيد، بزرگ‏ترين نيرنگ او اين است که عورت خويش گشايد. به خدا سوگند! ياد مرگ، مرا از لاف بازي مي‏دارد و فراموشي آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»26

________________________________________

پي‏ نوشت‏ها:

1. جرج جرداق، امام علي(ع) صداي عدالت انساني، ترجمه‏ ي سيدهادي خسروشاهي، ج 5، ص 15.

2. همان.

3. براي بررسي تفصيلي اين جريانات، ر.ک: سيد هاشم رسولي محلاتي، زندگاني اميرالمؤمنين(ع)، ص 234 ـ 230؛ عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علي(ع)، ترجمه‏ ي محمد مهدي جعفري، ج 1، ص 318 ـ 315.

4. نهج البلاغه، خطبه‏ ي 162 و 28.

5. علامه اميني، در جلد 7 و 8 کتاب نفيس الغدير، درباره تلاش‏ها و رهنمودهاي حضرت در دوران خلفاي سه گانه، به تفصيل بحث کرده است.

6. نهج البلاغه، خطبه‏ ي 3.

7. براي مطالعه بيشتر، ر.ک: مجموعه نويسندگان، دايرة‏المعارف تشيّع، ج 2، ص 345 ـ 334.

8. امام علي(ع)، ترجمه‏ ي محمد مهدي جعفري، ج 1، ص 414 ـ 411.

9. محمدتقي جعفري، نگاهي به علي(ع)، ص 26. همچنين براي مطالعه ي عهدشکني طلحه و زبير، ر.ک: سيدهاشم رسولي محلاتي، زندگاني اميرالمؤمنين(ع)، ص 395ـ392.

10. طه حسين، علي و فرزندانش، ترجمه‏ ي محمد علي شيرازي، ص 180 و 181.

11. نهج البلاغه، خطبه‏ ي 3.

12. همان، خطبه‏ ي 101.

13. همان، خطبه‏ ي 206.

14. همان، نامه‏ ي 14.

15. امام علي(ع)، ج 1، ص 58.

16. براي مثال، ر.ک: نهج البلاغه، نامه‏ ي 28.

17. ر.ک: علي و فرزندانش، ص 177.

18. امام علي عليه‏ السلام ، ج 8، ص 59.

19. همان، ص 63.

20. همان، ج 1، ص 367 ـ 362.

21. نهج البلاغه، خطبه‏ ي 93.

22. همان، نامه‏ ي 28.

23. همان، نامه‏ ي 10.

24. نصر بن مزاحم منقري، پيکار صفّين، ترجمه‏ ي پرويز اتابکي، ص 218.

25. همان.

26. نهج البلاغه، خطبه‏ ي 84.