مادرترزا که نام اصلی او اگنس گونجا بویاجیو است در سال 1910 در یوگسلاوی به دنیا آمد.
او در 9 سالگی پدرش را از دست داد و با سختی و مشکلات فراوانی بزگ شد. او یک راهبه مسیحی بود که زندگی خود را به امور خیرخواهانه و کمک به نیازمندان و بچه های یتیم اختصاص داده بود و در این راه مؤسسات خیریه فراوانی را تأسیس نمود. وی به جهت خدمات انسان دوستانه اش در سال 1979جایزه صلح نوبل را دریافت نمود. وی در سال 1997 میلادی درگذشت.

وضعیت بد و سختی بود. بسیاری از مردم مبتلا به بیماری های عفونی و خطرناک و در حال مرگ بودند. بسیاری هم بی خانمان بودند و شب ها در کوچه و خیابان می خوابیدند. مادر ترزا که این صحنه ها را می دید اشک از چشمانش جاری می شد؛ اما هیچ کاری نمی توانست برای آنها انجام بدهد. آخر یکی دو تا نبودند. فقط در شهری که او زندگی می کرد حدود دویست هزار نفر خانه و کاشانه نداشتند و به اصطلاح کارتن خواب بودند.

یک روز صبح که برای خرید نان به نانوایی می رفت صحنه ناخوشایندی را دید. جسد بی جان زنی را دید که در جوی کنار خیابان افتاده و موش ها به جانش افتاده بودند. از این صحنه خیلی متأثر شد و قصد داشت به سرعت از کنار آن بگذرد. هنوز چند قدمی از او دور نشده بود که صدای ناله ضعیفی به گوشش رسید.

 اول فکر کرد خیالاتی شده چون کسی آنجا نبود و امکان نداشت جسد بی جان آن زن هم ناله سرداده باشد. گام بعدی خود را برنداشته بود که دوباره همان صدا و ناله به گوشش رسید. به سرعت خودش را به آن زن رساند و گوشش را به دهان آن زن چسباند. مطمئن شد او هنوز زنده است.  جسد بی جان و خون آلود زن را به زحمت بلند کرد و از جوی آب بیرون آورد. هیچ کس در خیابان نبود تا او را کمک کند، انگار در آن شهر طاعون آمده بود و همه مرده بودند. به زحمت زیاد آن زن را روی دوشش گذاشت و به سمت بیمارستان شهر حرکت کرد.

وقتی تابلوی بیمارستان را دید آن قدر خوشحال شد که گویی کل دنیا را به او هدیه داده اند. مادرترزا آن زن را به داخل بیمارستان برد؛ اما هیچ کس حاضر نبود او را بستری و معاینه کند. آن قدر آنجا ماند تا یکی از پرستاران دلش به حال هر دوی آنها سوخت و حاضر شد او را بستری کند.

مادرترزا که وظیفه اش را انجام داده بود، از بیمارستان بیرون آمد؛ اما نفهمید که آن زن جوان نیم ساعت بعد از رفتن او جان داد و از دنیا رفت.

مادرترزا از آن روز تصمیم گرفت که زندگی اش را وقف مردم بیمار و نیازمند و بچه های یتیم و سرراهی کند.

منبع:

برگرفته از کتاب قطره هایی که دریا شدند، ص 133