از ابراهيم بن عباس صولي نقل شده است که گفت : هيچ کس را فاضل تر از ابوالحسن رضا نه ديده و نه شنيده ام . از او چيزهايي ديده ام که از هيچ کس نديدم . هرگز نديدم با سخن گفتن به کسي جفا کند .
نديدم کلام کسي را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود . هيچ گاه حاجتي را که مي توانست برآورده سازد ، رد نمي کرد . هرگز پاهايش را پيش روي کسي که نشسته بود دراز نمي کرد . نديدم به يکي از دوستان يا خادمانش دشنام دهد . هرگز نديدم آب دهان به بيرون افکند و يا در خنده اش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برايش مي آوردند غلامان و خدمتگزاران و حتي دربان و نگهبان را بر سر سفره خويش مي نشانيد و باآنها غذا مي خورد . شبها کم مي خوابيد و بسيار روزه مي گرفت . سه روز ، روزه در هر ماه را از دست نمي داد و مي فرمود : اين سه روز برابر با روزه يک عمر است . بسيار صدقه پنهاني مي داد بيشتر در شبهاي تاريک به اين کار دست مي زد . اگر کسي ادعا کرد که فردي مانند رضا ( ع ) را در فضل ديده است ، او را تصديق مکنيد.
طبرسي از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت : ” امام رضا ( ع ) در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس بود . جامه خشن مي پوشيد و چون در ميان مردم مي آمد آن را زينت مي داد . صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) گويد : آن حضرت کم خوراک بود و غذاي سبک ميخورد . در کتاب خلاصة تذهيب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است : امام رضا ( ع ) سيد بني هاشم بود و مأمون او را بزرگ مي داشت و تجليلش مي کرد و او را وليعهد خود در خلافت قرار داد . حاکم در تاريخ نيشابور گويد : وي با آن که بيست و اندي از سالش مي گذشت در مسجد رسول الله ( ص ) فتوا صادر مي کرد . و در تهذيب التهذيب آمده است : رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود . صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود از رجاء بن ابوضحاک که مأمون وي را براي آوردن امام رضا ( ع ) مأموريت داده بود ، نقل کرده است : به خدا سوگند مردي پرهيزکار تر و ياد کننده تر مر خداي را و خدا ترس تر از رضا ( ع )نديدم .
وي در ادامه گفتار خود مي افزايد : وي به هر شهري که قدم مي گذاشت مردم آن شهر به سويش مي آمدند و در خصوص مسايل ديني خود از وي پرسش مي کردند و او نيز پاسخشان مي داد و براي آنان احاديث بسياري از پدر و پدرانش ، از علي ( ع ) و رسول خدا ( ص ) نقل ميکرد . چون با امام رضا ( ع ) به نزد مأمون بازگشتم وي درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد . من نيز آنچه ديده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش براي وي باز گفتم . مأمون گفت ، آري ابن ابو ضحاک وي از بهترين مردم زمين و داناترين و پارسا ترين ايشان است . سمعاني در انساب مي نويسد : ابو حاتم بن حبان بستي روايت کرده است از پدرش ، عجايب ، روايت کرده است از او ابوصلت و ديگران که امام رضا دچار توهم مي شد و خطا مي کرد . به اعتقاد من رضا از نسبي شريف برخوردار بود ؟ از جمله عالمان و فاضلان محسوب مي شد و خلل در روايت او از سوي راويان است ، هيچ راوي ثقه اي از او روايت نکرده جز آنکه متروک گشته است .
يکي از روايات مشهور از آن حضرت صحيفه است که راوي آن بدين خاطر مورد طعن قرار گرفته است . يکي از کساني که نسخه اي از انساب را در اختيار داشته ، چنان که در نسخه چاپي اين کتاب مشهود است ، برهامش آن چنين نوشته است : به اين گستاخي بزرگي که از سوي اين مغرور عنوان شده بنگر ! چگونه فرزند رسول خدا ( ص ) و وارث علم و دانش آن حضرت و يکي از علماي عترت نبوي و امام ايشان که بر افزوني علم و شرف وي اجماع کرده اند در علم رسمي براي دستيابي به دنيا تلف کرده و بالاخره بر مسند قضاوت بلخ و غير آن تکيه زده چگونه آشکار گرديده است که امام علي بن موسي الرضا توهم و خطا کرده است ؟ حال آنکه فاصله زماني ميان اين دو در حدود يک صد و پنجاه سال مي باشد . اگر دشمني با خاندان پيامبر ، که خداوند به حب و مهر ورزي نسبت به ايشان امر کرده است و پيامبر بر تمسک به آنان فرمان داده نيست ، پس چه دليل ديگري براي اثبات گفته خود دارد ؟ خدا آنان را بکشد به کجا رانده مي شوند . ؟ از قراين بر مي آيد که يکي از خوانندگان اين کتاب که نتوانسته چنين سخني را تحمل کند ، به قصد نابود کردن آن محکم بر روي آن کوبيده است ، اما آن هنوز آشکار و روشن باقي است .
فضايل و مناقب امام رضا ( ع )
فضايل و مناقب آن حضرت بسيار است و در کتابهاي حديث و تاريخ ذکر شده . يافعي در مرآة الجنان گويد : در سال 203امام بزرگوار و عظيم الشأن ، سلاله سروران بزرگ ، ابوالحسن علي بن موسي الکاظم يکي از ائمة دوازده گانه صاحبان مناقب که اماميه خود را بديشان منسوب مي سازند و بناي مذهب خود را بر آنان اقتصار مي کنند ، در گذشت . با توجه به آنچه که در زندگي امام صادق ( ع ) گفتيم مبني بر آن که امامان همگي کامل ترين مردم زمان خويش بوده اند تنها به ذکر گوشه اي از مناقب و فضايل آن حضرت اکتفامي کنيم چرا که باز گفتن تمام مناقب آن بزرگوار بس مشکل و دشوار است :
نخست ، علم : قبلا از ابراهيم بن عباس صولي نقل کردم که گفت : نديدم از رضا ( ع ) پرسشي شود که او پاسخ آن را نداند. هيچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش مي گذشت داناتر از او نديدم . مأمون او را بارها با پرسش درباره چيزهايي مي آزمود اما امام به وي پاسخ کامل مي داد و در پاسخش به آياتي از قرآن مجيد تمثل مي جست . در اعلام الوري از ابو صلب عبد السلام بن صالح هروي نقل شده است که گفت : هيچ کس راداناتر از علي بن موسي الرضا نديدم و هيچ دانشمندي را نديدم که درباره آن حضرت جز شهادتي که من مي دهم ، بدهد . مأمون در يکي از مجالس خود تعدادي از علماي اديان و فقهاي اسلام و متکلمان را جمع کرده بود . پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چيره شد به گونه اي که هيچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا ( ع ) و کوتاهي خود اعتراف کردند.
از خود آن حضرت شنيدم که مي فرمود : در روضه مي نشستم و علما در مدينه بسيار بودند . چون يکي از ايشان در حل مسأله اي عاجز مي ماند همگي براي حل آن مرا پيشنهاد مي کردند و مسايل خود را به نزد من مي فرستادند و من نيز آنها را پاسخ مي دادم . ابو صلت گويد : محمد بن اسحاق بن موسي بن جعفر از پدرش از موسي بن جعفر برايم حديث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش مي فرمود : اين برادر شما علي بن موسي داناي خاندان محمد ( ص ) است . پس درباره اديان خويش از او بپرسيد و آنچه مي گويد به خاطر سپاريد . ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل مي کند که محمد بن عيسي يقطيني گفت : چون مردم در کار ابوالحسن رضا ( ع ) اختلاف کردند من مسائلي که از آن حضرت پرسش شده بود ، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مسأله بود . شيخ طوسي در کتاب الغيبه از حميري از يقطيني مانند اين روايت را نقل کرده است جز آن که در روايت شيخ رقم پانزده هزار مسأله آمده است . در مناقب آمده است : ابو جعفر قيمي در عيون اخبار الرضا ذکر کرده است که : مأمون دانشمندان ديگر اديان را همچون جاثليق و رأس الجالوت و سران صابک ين را مانند عمران صابي و هريذ اکبر و پيروان زردشت و نطاس رومي و متکلماني مانند سليمان مروزي را جمع مي کرد و آنگاه رضا ( ع ) را نيز احضار مي کرد . آنان از امام پرسش مي کردند و آن حضرت يکي پس از ديگري آنان را شکست مي داد . مأمون داناترين خليفه بني عباس بود اما با اين وصف گاه از روي اضطرار تسليم حضرت مي شد تا آن که وي را ولي عهد و همسر دختر خويش کند .
پاسخهاي امام رضا ( ع ) به مسائل و پرسشها
صدوق در عيون به سند خود از حسن بن خالد نقل مي کند که : به رضا ( ع ) گفت : اي فرزند رسول خدا برخي روايت مي کنند که پيامبر ( ص ) فرمود : خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد . امام رضا فرمود : خدا بکشدشان آنان اول حديث را خذف کرده اند زيرا رسول خدا ( ص ) به دو نفر گذشت که به يکديگر دشنام مي دادند . پس شنيد که يکي از آنها به ديگري مي گويد خداوند چهره تو و چهره کسي را که شبيه توست رسوا و زشت گرداند . پس رسول خدا ( ص ) به وي فرمود : اي بنده خدا به برادرت چنين مگوي که خدا عزوجل آدم را بر صورت خويش آفريده است . همچنين از آن حضرت درباره مردي سؤال شد که گفته بود : هر مملوک قديم در ملک من آزاد ست . امام درباره او فرمود : او بايد هر مملوکي را که شش ماه در ملک او بوده آزاد کند . زيرا خداوند در قرآن فرموده است : ” و گردش ماه در منازل معين مقدر کرديم تا مانند شاخه خرما بازگرديد ” . و ميان عرجون قديم و عرجون جديد شش ماه فاصله است . در نثرالدار نقل شده است که فضل بن سهل در مجلس مأمون امام رضا ( ع ) را مورد سؤال قرار داد و پرسيد : اي ابوالحسن آيا مردمان مجبورند ؟ فرمود : خداوند دادگرتر از آن است که بنده خود را مجبور و سپس عذابش کند . پس پرسيد : آيا بندگان رها شده و آزادند ؟ فرمود : خداوند حکيم تر از آن است که بنده اش را واگذارد و او را به خودش رها کند . در تهذيب التهذيب آمده است که مبرد از ابوعثمان مازني نقل کرده است که گفت : از امام رضا ( ع ) پرسش شد که آيا خداوند بندگانش را بدانچه توان ندارد تکليف فرمايد ؟ فرمود : خدا عادل تر از اين است . گفت : بندگان مي توانند هر کاري که خواستند انجام دهند ؟ فرمود : آنان ناتوان تر از اينند . نگارنده : مراد امام اين است که بندگان نمي توانند هر کاري که خودخواستند بدون تقدير الهي انجام دهند . علاوه بر آنچه گفته شد در قسمت اخبار امام رضا ( ع ) با مأمون گوشه اي ديگر از پاسخهاي آن حضرت را در خصوص علوم مختلف نقل خواهيم کرد دوم ، حلم :
در شناخت حلم آن حضرت ، شفاعت وي در نزد مأمون در حق جلودي کافي است . جلودي کسي بود که به امر هارون الرشيد به مدينه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگيرد و بر تن هيچ يک از آنان جز يک جامه نگذارد . وي همچنين بر بيعت مردم با امام رضا ( ع ) انتقاد کرد . پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پيش از وي دو تن را کشته بود او را خواست . امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : اي اميرمؤمنان ! اين پيرمرد را به من ببخش ! جلودي گمان برد که آن حضرت مي خواهد از وي انتقام گيرد . پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا ( ع ) رانپذيرد مأمون هم گفت : به خدا شفاعت او را درباره تو نمي پذيرم و دستور داد گردنش را بزنند . در صفحات آينده تفضيل اين مطلب را در خبر مربوح به عزم مأمون بر خروج از مرو ، ذکر خواهيم کرد . سوم ، تواضع : در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهيم بن عباس نقل کرديم که گفت : چون امام رضا ( ع ) تنها بود و براي او غذا مي آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتي دربان و نگهبان را بر سر سفره اش مي نشاند و با آنها غذا مي خورد .
همچنين از ياسر خادم نقل شده است که گفت : چون آن حضرت تنها مي شد همه خادمان و چاکران خود را جمع مي کرد ، از بزرگ و کوچک ، و با آنان سخن مي گفت . او به آنان انس مي گرفت و آنان با او . کليني در کافي به سند خود از مردي بلخي روايت ميکند که گفت : با امام رضا ( ع ) در سفر به خراسان همراه بودم . پس روزي خواستار غذا شد و خادمان سيه چرده خود را نيز بر سفره خود نشاند يکي از يارانش به او عرض کرد : اي کاش غذاي اينان را جدا مي کردي . فرمود : پروردگار تبارک و تعالي يکي است و مادر و پدر هم يکي . و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست . چهارم ، اخلاق نيکو : در بخش صفات آن حضرت از ابراهيم بن عباس نقل کرديم که گفت : امام رضا ( ع ) با سخن هرگز به هيچ کس جفا نکرد و کلام کسي را نبريد تا مگر شخص از گفتن باز ايستد . و حاجتي را که مي توانست بر آورده سازد رد نمي کرد . پاهايش را دراز نمي کرد و هرگز رو به روي کسي که نشسته بود ، تکيه نمي داد و هيچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمي داد . هرگز آب دهان بر زمين نمي افکند و در خنده اش قهقهه نمي زد بلکه تبسم مي نمود . کليني در کافي به سند خود نقل کرده است که مهماني براي امام رضا ( ع ) رسيد . امام شب را در کنار مهمان نشسته بود و با وي سخن مي گفت که ناگهان وضع چراغ تغيير کرد . مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولي امام او را از اين کار باز داشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد . سپس امام فرمود : ما قومي هستيم که ميهمانان خود را به کار نمي گيريم . همچنين در کافي به سند خود از ياسر و نادر خادمان امام رضا ( ع ) نقل شده است گفتند : ابوالحسن ، صلوات الله عليه ، به ما فرمود : اگر من بالاي سرتان بودم و شما خواستيد از جا برخيزيد ، در حالي که غذا مي خوريد بر نخيزيد تا از خوردن دست بکشيد و بسيار اتفاق مي افتاد که امام بعضي از ما را صدا مي زد و چون به ايشان گفته مي شد آنان در حال خوردن هستند ، مي فرمود : بگذاريدشان تا از خوردن دست بکشند . پنجم ، کرم و سخاوت : هنگام ذکر اخبار مربوط به ولايت عهدي آن حضرت خواهيم گفت که يکي از شاعران به نام ابراهيم بن عباس صولي به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود .
همچنين آن حضرت به ابو نواس سيصد دينار جايزه داد و چون جز آن مال ، مال ديگري نداشت استر خويش را هم به وي بخشيد . و نيز به دعبل خزاعي ششصد دينار جايزه داد و با اين وجود از وي معذرت هم خواست .درمناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختي نقل شده است که امام رضا ( ع ) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسيم نمود . پس فضل بن سهل به وي گفت : اين ضرر است . امام فرمود : بل سود و بهره است . چيزي را که پاداش و کرامت بدان تعلق مي گيرد ضرر محسوب مکن . کليني در کافي به سند خود از اليسع بن حمزه نقل کرده است که گفت : در مجلس ابو الحسن رضا ( ع ) بودم . مردم بسياري به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وي درباره حلال و حرام پرسش مي کردند که ناگهان مردي بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت : السلام عليک يا ابن رسول الله . من يکي از دوستداران تو و پدران و نياکان تو هستم ، من از حج باز مي گردم و خرجي خود را گم کرده ام و با آنچه همراه من است نمي توانم به يک منزل هم برسم ، پس اگر صلاح بداني که مرا به ديارم روانه کني که براي خدا بر من نعمتي داده اي و اگر به شهرم رسيدم آنچه از تو گرفته ام به صدقه مي دهم . امام ( ع ) به فرمود : بنشين خدا تو را رحمت کند . آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سليمان جعفري و خيثمه و من مانده بوديم پس امام فرمود : اجازه مي دهيد داخل شوم سليمان گفت : خداوند فرمان تو را مقدم داشت .
پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختي درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالاي در بيرون آورد و پرسيد : آن خراساني کجاست ؟پاسخ داد : من اينجايم : فرمود اين دويست دينار را برگير و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده . اکنون برو که نه من تو را ببينم و نه تو مرا . مرد بيرون رفت . سليمان به آن حضرت عرض کرد : فدايت شوم ببخش بزرگي کردي و رحمت آوردي ، پس چرا چهره را از او پوشاندي ؟ فرمود : از ترس آن که مبادا خواري خواهش را در چهره او ببينم . مگر اين سخن رسول خدا را نشيندي که مي گويد : آن که به نهان نيکويي آورد با هفتاد حج برابري مي کند و آن که پليدي وزشتي را اشاعه مي دهد ، مخذول و خوار است و کسي که در نهان گناه کند آمرزيده است . آيا سخن اول را نشنيده اي که مي گويد : متي آته لاطلب حاجته رجعت الي و وجهي بمائه ششم ، فراواني صدقات : پيش از اين از ابراهيم بن عباس صولي نقل کرديم که گفت : امام رضا ( ع ) بسيار نکويي مي کرد و در نهان صدقه مي داد و بيشتر اين عمل را در شبهاي تاريک به انجام مي رساند .
هفتم ، شکوه و عظمت در دل مردم : خواهيم آورد که چون آن حضرت در مرو براي اقامه نماز بيرون شد و اميران و نظاميان ايشان را ديدند ، از اسبهاي خود به زمين برجستند و چکمه هاي خود را با کارد بريدند تا همچون امام که پياده بود سريع تر حرکت کنند . همچنين وقتي که سپاهي بر سراي مأمون در سرخس هجوم بردند ، پس از قتل فضل بن سهل ، و آتشي آوردند تا در خانه را آتش بزنند و مأمون از امام خواست تا به ميان مردم رود ، آن حضرت به نزد ايشان رفت و بديشان پيشنهاد کرد که متفرق شوند ، مردم نيز به شتاب آنجا را ترک گفنتد .
انگيزه طلب کردن مأمون حضرت رضا( ع ) را به خراسان تا او راولي عهد خويش گرداند
گفته شده است سبب اين امر آن بود که رشيد براي پسرش محمد امين بن زبيده و سپس براي برادرش مأمون و بعد از آن دو ، براي برادر شان قاسم موتمن بيعت گرفته و کار عزل و ابقاي قاسم را به دست مأمون سپرده بود . رشيد همين مطلب را در صحيفه اي نوشته آن را در جوف گذارد . وي سپس کشور را ميان امين و مأمون تقسيم کرد . شرق کشور را به مأمون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکني گزيند و غرب کشور را به امين داد و وي را به سکونت در بغداد امر کرد . مأمون در زمان حيات پدرش در مرو به سر مي برد . سپس امين پس از مرگ پدرش هارون در خراسان ، مأمون را از ولايت عهدي خلع و با پسر کوچکش بيعت کرد . پس ميان آن دو جنگ در گرفت .
وقتي کار بر مأمون تنگ شد ، نذر کرد که چنانچه خداوند وي را بر امين چيره گرداند خلافت را در فاضل ترين فرد از خاندان ابوطالب قرار دهد . پس از چندي هنگامي که مأمون ، برادرش امين را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گرديد ، نامه اي به رضا ( ع ) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند . صدوق در عيون اخبار الرضا همين وجه را برگزيده است . وي به سند خود از ريان بن صلت روايت کرده است که گفت : مردم بسياري از اميران و عامه با حضرت رضا ( ع ) بيعت کردند . عده اي هم که از بيعت با رضا ( ع ) ناخشنود بودند بالاخره با وي بيعت کردند و مي گفتند : اين از نقشه فضل بن سهل است . مأمون کسي را به سوي من فرستاد . چون به نزدش رفتم گفت : شنيده ام برخي مي گويند بيعت رضا ( ع ) از نقشه فضل بن سهل است ؟ گفتم : آري . گفت : واي بر تو اي ريان ! آيا کسي گستاخي آن دارد که به نزد خليفه اي که مردم به اطاعت وي در آمده اند ، بيايد و به او بگويد خلافتت را به ديگري واگذار. آيا اين عقلاني است ؟ گفتم : به خدا نه . گفت : اينک من علت اين کار را براي تو مي گويم . ماجرا چنين بود که وقتي محمد برادرم نامه اي به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از اين کار سر باز زدم علي بن موسي بن ماهان را روانه کرد و به وي دستور داد مرا زنجير کند و طوق بر گردنم افکند . من نيز هرثمه بن اعين را به سجستان و کرمان فرستادم . ولي او شکست خورد و صاحب سرير خروج کرد و بر ناحيه خراسان چيره شد . تمام اين وقايع در يک هفته براي من رخ داد . ديگر نيرويي نداشتم ومالي نيز ، تا با آن خود را تقويت کنم . اميران و مردان جنگاورم را سست و بيم زده مي ديدم . خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم : اين پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان مي دهد و او نيز مرابه وي تسليم مي کند .
پس هيچ راهي بهتر از اين نيافتم که از گناهانم به سوي خدا توبه کنم و در اين امور از وي ياري بجويم و به حضرتش عزوجل پناهنده شوم . پس دستور دادم اتاقي مهيا و آن را نظافت کنند . غسلي کردم و دو جامه سپيد پوشيدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم و با نيتي راست با او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را براي من راست گرداند و مرا بر دشمنم چيره کند خلافت را در جايگاهي که خداوند بدان دستور داده مي نهم . پس از اين ، کار من بالا گرفت ، آن طوري که بر محمد پيروز شدم و خداوند خلافت را براي من راست گردانيد . پس دوست داشتم به پيماني که با خدا بسته بودم وفا کنم . از اين رو هيچ کس را سزاوارتر از ابوالحسن رضا بدين کار نديدم . لذا خلافت رابه آن حضرت واگذار کردم ، ولي او آن را نمي پذيرفت مگر بنا برآنچه که خود مي داني . انگيزه من در گرفتن بيعت براي رضا ( ع ) اين بود .
در حديث ابوالفرج اصفهاني و شيخ مفيد خواهد آمد که : چون حسن به سهل احتمال بيرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وي مهم جلوه داد و بازتابهاي اين کار را به او گوشنزدکرد، مأمون پاسخ داد : من با خدا پيمان بسته ام که اگر بر برادرم امين غلبه کردم ، خلافت را به برترين کس از خاندان ابوطالب بسپارم و من کسي را بر روي زمين برتر از اين مرد نمي دانم . برخي ديگر گفته اند مأمون از آن جهت با امام رضا ( ع ) بيعت کرد که هر چه در بني هاشم نگريست کسي را برتر و سزاوارتر از آن حضرت پيدا نکرد . اين وجه با وجهي که پيش از اين نقل شد منافاتي ندارد . يافعي ور مرآة الجنان مي گويد : علت خواسته شدن امام رضا ( ع ) توسط مأمون به خراسان و قرار دادن او به عنان ولي عهد آن بود که مأمون زماني که در مرو ( يکي از شهرهاي خراسان ) بود ، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند .
شمار همه آنان از بزرگ وکوچک سي وسه هزار تن بود . همچنين وي علي ( امام رضا ( ع ) ) را طلبيد و او را بهترين منزل فرود آورد . ياران و نزديکان خاص خويش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علي بن ابي طالب تأمل کرده اما هيچ يک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا نديده است . سپس با آن حضرت بيعت کرد . طبري در تاريخ خود گويد : نامه اي از حسن به سهل به بغداد رسيد که در آن نوشته شده بود : اميرمؤمنان ، مأمون ، علي بن موسي بن جعفر را پس از خود وليعهد خويش گردانيده است . انگيزه اين تصميم آن بود که وي در فرزندان عباس و فرزندان علي بن ابي طالب نگريست اما هيچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وي نديد . صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقي از صولي عبيد الله بن عبد الله بن طاهر روايت کرده است که گفت : فضل بن سهل به مأمون پيشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بيعت با علي بن موسي به خداوند عوجل رسولش تقرب جويد . تا بدين وسيله آنچه در زمان خلافت هارون الرشيد در حق اين خاندان روا شده بود پاک شود . مأمون نيز نتوانست با اين پيشنهاد مخالفت کند … او دوست نمي داشت که پس از خود امام رضا ( ع ) خليفه شود صولي گويد :
آنچه عبيد الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است . از جمله آن که : عون بن محمد از محمد بن ابوسهل نوبختي يا از برادرش برايم روايت کرد که گفت : چون مأمون بر ولي عهد قراردادن رضا ( ع ) مصمم شد گفتم : به خدا سوگند از آنچه در ذهن مأمون مي گذرد آگاه خواهم شد که آيا او واقعا خواستار اتمام خلافت بر رضاست يا آن که اين کاراو تصنعي است . پس نامه اي نوشتم و آن را به دست يکي از خدمتگزاراني که ميان من و مأمون اسرار محرمانه رد و بدل مي کرد ، دادم . در آن نامه چنين نوشتم : ” ذوالرياستين بر عقد ولابت عهدي مصمم است و اين برج هم برج سرطان است و در آن مشتري است . و سرطان اگر چه در آن مشتري هم بر آمده ولي برجي منقلب است و کاري که در اين برج بر آن عزم شود تمام نگردد . با اين وجود ، مريخ در برج ميزان در بيت العاقبة است و اين خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده ، دلالت ميکند . من اميرمؤمنان را از اين کار آگاه کردم تا اگر از طريق کس ديگري بر اين ماجرا پي برد ، بر من سخت نگيرد .” پس مأمون در جواب من چنين نوشت : ” چون پاسخ مرا خواندي آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان . و واي بر تو اگر از چيزي که به من گفتي ، ديگري آگاه شود . و واي بر تو اگر ذوالرياستين از تصميم خود منصرف گردد . زيرا اگر او چنين کند ، گناهش متوجه توست و من مي دانم که تو سبب اين کار بوده اي . ” پس دنيا را بر من تنگ آمد و آرزو کردم که اي کاش نامه اي براي مأمون نمي نوشتم .
پس از مدتي باخبر شدم که فضل بن سهل از اين ماجرا ( امر نحوست وقت ) آگاهي يافته و از تصميم خود منصرف شده است . زيرا او نيز از علم نجوم به خوبي مطلع بود . پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسيدم و به سوي او رهسپار گشتم و به وي گفتم : آيا در آسمان ستاره اي مبارک تر از مشتري مي شناسي ؟ گفت : خير . پرسيدم : آيا در ميان ستارگان ، اختري از مشتري در حالت طلوعش ، مبارک تر مي شناسي ؟ گفت : خير . گفتم پس بر آنچه عزم کرده اي بشتاب که فلک در يکي از مبارک ترين حالات خود است . فضل نيز عزم خود را سامان داد . من تا هنگامي که عقد ولايت عهدي رضا بسته شد ، از ترس مأمون خود را از مردم اين دنيا نمي دانستم . حاصل خبر آنکه فضل نوبختي ، که از منجمان بود ، خواست از آنچه در ذهن مأمون مي گذرد مطلع گردد . پس نامه اي به او نگاشت مبني بر آن که عقد بيعت براي امام رضا در اين هنگام صورت نمي پذيرد و اين موقع بر نحوست کاري که قصد انجام آن را دارد ، دلالت مي کند . پس اگر باطن مأمون مانند ظاهرش باشد عقد بيعت رادر آن موقعيت وا مي گذارد و آن را به وقت مناسب ديگري موکول مي کند.
پس مأمون پاسخ نامه او را نوشت و به وي هشدار داد که مبادا ذوالر ياستين از عزم خود در گرفتن بيعت براي رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذوالرياستين از تصميم خود منصرف شود ، مأمون مي داند که منشأ انصراف وي نوبختي بوده است . از طرفي مامون به نوبختي امر کرد که نامه را به سوي او بازگرداند تا مبادا کس ديگري بر مضمون آن آگاهي يابد . سپس نوبختي خبر دار مي شود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکي وقت براي عقد بيعت شده است . زيرا او نيز از نجوم بهره داشت . نوبختي مي ترسد که انصراف فضل بن سهل از تصميمش به وي نسبت داده شود و موجب گردد که مأمون او را بکشد ، پس سوار شده به نزد فضل مي رود و از طريق نجوم او را قانع مي کند که وقت براي چنين کاري مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختي از فضل بن سهل در نجوم استاد تر بوده ، کار را بر فضل مشتبه مي کند و وي را بر انجام و اجراي تصميمش قانع مي سازد .برخي نيز علت اين امر را چنين ذکر کرده اند که فضل بن سهل اين پيشنهاد را به مأمون ارائه کرد و او نيز از راي او تبعيت نمود . صدوق در اين باره در عيون اخبار الرضا گويد : عده اي گويند فضل بن سهل به مأمون پيشنهاد داد که علي بن موسي الرضا را ولي عهد خود قرار دهد.
از جمله کساني که اين مطلب را گفته اند ابو علي حسين بن احمد سلامي است که در کتابي که درباره اخبار خراسان تأليف کرده مي نويسد : فضل بن سهل ذوالرياستين ، وزير مأمون و گرداننده کارهاي او بود . وي در ابتدا کيش مجوس داشت و بعدا بر دست يحيي بن خالد برمکي اسلام آورد و با او مصاحبت داشت . همچنين برخي گفته اند . بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدي اسلام اختيار کرد ويحيي بن خالد برمکي ، فضل را براي خدمت به مأمون انتخاب کرد و به مأمون نزديکش ساخت . پس از مدتي فضل بر يحيي هم برتري يافت و خود همه امور را بر عهده گرفت . از اين جهت به وي ذوالرياستين مي گفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود . پس يک روز که مأمون در پي تعيين جانشين از ميان معاشرانش بود فضل به او گفت : کار من در آنچه انجام داده ام کجا و کار ابومسلم در آنچه انجام داد کجا ؟ مأمون گفت : ابو مسلم خلافت را از قبيله اي به قبيله اي ديگر انتقال مي داد و تو از برادري به برادر ديگر و بين اين دو تفاوت همان است که خود مي داني . فضل گفت : من نيز آن را از قبيله اي به قبيله اي ديگر انتقال مي دهم . پس به مأمون پيشنهادکرد که علي بن موسي الرضارا ولي عهد خود قرار دهد . پس مأمون با آن حضرت بيعت کرد و بيعت برادرش موتمن را لغو کرد . چون اين خبر به گوش بني عباس در بغداد رسيد ناخشنود شدند و ابراهيم بن مهدي را به خلافت برگزيدند و با وي بيعت کردند .چون مأمون از اين امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امري ناصواب واداشته است . پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حيله کرد تا او را کشت و نيز علي بن موسي را در بيماريي که به وي عارض شده بود ، مسموم ساخت تا اونيز بمرد . سپس صدوق بعد از ذکر اين مطلب مي نويسد : اين حکايتي بود که او علي حسين بن احمد سلامي در کتاب خود آورده است . اما قول صحيح آن است که مأمون به خاطر نذري که ذکر آن گذشت ، آن حضرت را به ولي عهدي خود برگزيد وفضل بن سهل پيوسته با امام رضا ( ع ) دشمني مي کرد و به او کينه مي ورزيد و از ولايت عهدي آن حضرت ناخشنود بود زيرا او نيز از دست پررودگان آل برمک بود .
حديث سلسله الذهب
در کتاب فصول المهمه نوشته ابن صباغ مالکي آمده است که مولي السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الکريم وازن گفته است در محرم سال 596مؤلف تاريخ نيشابور در کتابش نوشته است : چون علي بن موسي الرضا ( ع ) در همان سفري که به فضيلت شهادت نايل آمد ، به نيشابور قدم نهاد در هودجي پوشيده و بر استري سياه و سفيد نشسته بود . شور و غوغا در نيشابور بر پا شد . پس دو پيشواي حافظ احاديث نبوي و رنج بردگان بر حفظ سنت محمدي ، ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسي ، که عده بيشماري از طالبان علم و محدثان و راويان و حديث شناسنان ، آن دو را همراهي مي کردند ، نزد امام رضا ( ع ) آمده عرض کردند : اي سرور بزرگ ، فرزند امامان بزرگ ، به حق پدران پاک و اسلاف گرامي ات نمي خواهي روي نيکو و مبارک خود را به ما نشان دهي و براي ما حديثي از پدرانت از جدت محمد ( ص ) روايت کني ؟ ما تو را به او سوگند مي دهيم . پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده ها را از هودج کنار زنند . چشمان خلايق به ديدار چهره مبارک آن حضرت منور گرديد .آن حضرت دو گيسوي بافته شده داشت که بر شانه اش افکنده بود . مردم ، از هر طبقه اي ايستاده بودند و به وي مي نگريستند . گروهي فرياد مي کردند و دسته اي مي گريستند و عده اي روي در خاک مي ماليدند و گروهي نعل استرش را مي بوسيدند . صداي ضجه و فرياد بالا گرفته بود . پس امامان و عاما و فقها فرياد زدند : اي مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براي شنيدن چيزي که شما را نفع مي بخشد سکوت کنيد و ما را با صداي ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد . ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسي در صدد املاي حديث بودند . پس علي بن موسي الرضا ( ع ) فرمود : حديث کرد مرا پدرم موسي کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش علي زين العابدين از پدرش حسين شهيد کربلا از پدرش علي بن ابي طالب که گفت : عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سبحانه و تعالي مي فرمايد : کلمه ” لا اله الا الله ” دژ من است . هر که آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن که به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است . سپس پرده هودج را افکند و رفت . پس نويسندگاني که اين حديث را نوشتند شماره کردند افزون بر بيست هزار نفر بودند . و در روايتي که بيست و چهار هزار مرکب دان ، به جز دوات ، در آن شمارش شد
رسيدن امام رضا ( ع ) به مرو
ابوالفرج و شيخ مفيد در تتمه گفتار سابق خويش آورده اند که جلودي آن حضرت رابا همراهان خود از خاندان ابوطالب بر مأمون وارد کرد . مأمون همراهان امام را در يک خانه و علي بن موسي الرضا ( ع ) را در خانه اي ديگر جاي داد . مفيد گويد : مأمون امام را مورد اکرام و بزرگداشت قرار داد . بيعت امام رضا ( ع ) به عنوان ولايت عهدي شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود در حديثي روايت کرده است : چون امام رضا ( ع ) به مرو آمد ، مأمون به آن حضرت پيشنهاد کرد که امارت و خلافت را بپذيرد .
اما آن حضرت امتناع کرد و در اين باره گفت و گوهاي بسيار در گرفت که حدود دو ماه طول کشيد . و در تمام اين مدت امام رضا ( ع ) از پذيرش آن پيشنهاد سر باز مي زد . شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود مي گويد : انگاه مأمون کس به نزد آن حضرت فرستاد که من مي خواهم از خلافت کناره کنم و آن را به شما واگذارم . نظر شما در اين باره چيست ؟ امام رضا ( ع ) با اين پيشنهاد مخالفت کرد و گفت : پناه مي دهم تو را به خداي اي اميرمؤمنان از اين سخن و از اين که کسي آن را بشنود . پس مأمون بار ديگر يادداشتي به آن امام داد که : حال که از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد مي شود امتناع مي کني پس بايد ولايت عهدي مرا بپذيري . امام ( ع ) به سختي از اين کار امنتاع کرد . مأمون آن حضرت را خصوصي پيش خود خواند و در خلوت که جز فضل بن سهل و آن دو کسي ديگر حضور نداشت به آن حضرت گفت : من در نظر دارم کار فرمانروايي مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز زنم . امام رضا ( ع ) پاسخ داد : از خداي بترس اي اميرمؤمنان که نيرو و توان چنين کاري را ندارم . مأمون گفت : پس تو را ولي عهد مي کنم . امام فرمود : اي اميرمؤمنان ! مرا از اين کار معاف کن . مأمون سخني گفت که از آن بوي تهديد مي آمد و ضمن آن به امام ( ع ) گفت : عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد که يکي از آنان جد تو اميرمؤمنان علي بن ابي طالب بود و درباره کسي که با آن شش نفر راه خطا بپويد شرطکرد که گردنش را بزنند . و شما ناگزير بايد آنچه من خواسته ام بپذيري و من گريزي از آن ندازم . امام رضا ( ع ) به وي گفت : من خواسته تو را مبني بر ولي عهد کردن خودم مي پذيرم بدان شرطکه نه امر کنم و نه نهي . نه فتوا دهم و نه داوري کنم. نه کسي را منصوب و نه کسي را معزول گردانم و هيچ چيزي را که برپاست تغيير ندهم . مأمون همه اين شرايط را پذيرفت .
سپس مفيد مي گويد : شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسي بن سلمه نقل کرده است که گفت : من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم . در آنجا شنيدم روزي ذوالرياستين بيرون آمد و گفت : شگفتا ! امر شگفتي ديدم . از من بپرسيد که چه ديده ام ؟ گفتند : خدايت نکو گرداند چه ديدي ؟ گفت : مأمون به علي بن موسي الرضا مي گفت : من در نظر دارم کار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است برداشته به گردن شما اندازم ، ولي ديدم که علي بن موسي مي گفت : اي اميرمؤمنان من تاب و توان چنين کاري را ندارم . من هرگز هيچ خلافتي را بي ازرش تر از اين خلافت نديدم که مأمون شانه از زير آن تهي مي کرد و به علي بن موسي الرضا واگذارش مي کرد و او هم از پذيرش آن خودداري مي کرد و به مأمون بازش مي گرداند . شيخ مفيد در ادامه گفتارش مي نويسد : گروهي از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت کرده اند : چون مأمون تصميم گرفت ولي عهدي خود را به حضرت رضا ( ع ) واگذارد ، فضل بن سهل را فرا خواند و او را از تصميم خود آگاه کرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند . فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مأمون رفتند . حسن بازتابهاي اين تصميم را در نظر مأمون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهاي بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه کرد . مأمون گفت : من با خدا پيمان بسته م که چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم ، خلافت را به برترين کس از خاندان ابوطالب واگذارم و هيچ کس را برتر از اين مرد بر روي زمين نديده ام .
چون حسن و فضل عزم مأمون را بر اجراي چنين تصميمي محکم و استوار يافتند از مخالفت با او دست کشيدند . آنگاه مأمون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (ع) فرستاد تا ولي عهدي را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (ع) آمدند و ماجرا را عرض کردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سر باز زد . حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پاي مي فشردند تا اين که بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مأمون بازگشتند و موافقت امام رضا ( ع ) را با ولايت عهدي به اطلاع وي رساندند . مأمون از اين بابت خوشحال شد . ابو الفرج اصفهاني نيز در تتمه کلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل کرده جز آن که افزوده است : پس مأمون فضل و حسن را به نزد علي بن موسي روانه کرد. آن دو پيشنهاد مأمون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خودداري مي کرد . آن دو همچنان اصرار مي کردند و امام امتناع مي کرد تا آن که يکي از آن دو گفت : اگر بپذيري که هيچ ، و گر نه ما کار تو را مي سازيم و بناي تهديد گذاردند . سپس يکي از آنان گفت : به خدا سوگند مأمون مرا امر کرده که اگر با خواست ما مخالفت کني گردنت را بزنم . نگارنده : در صفحات آينده خواهيم گفت که حسن بن سهل پيش از بيعت با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود . و ظاهرا مأمون هنگامي که تصميم داشت با امام رضا ( ع ) بيعت کند او را به خراسان فرا خوانده بود و چون کار بيعت تمام شد وي دوباره از خراسان به عراق بازگشت .
شيخ مفيد مي نويسد : مأمون در روز پنج شنبه مجلسي براي خواص از ياران و نزديکان خود تشکيل داد . فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام کرد که مأمون تصميم گرفته ولي عهدي خود را به علي بن موسي واگذار کند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگي براي پنج شنبه آينده براي بيعت با امام رضا ( ع ) به مجلس مأمون حاضر شوند و به اندازه حقوق يک سال خود از مأمون بگيرند . چون روز پنج شنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجيان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مأمون روان شدند . مأمون نشست و براي حضرت رضا دو تشک و پشتي بزرگ گذاردند به طوري که به پشتي و تشک مأمون متصل مي شد . حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه اي بود و شمشيري نيز داشت . آنگاه مأمون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستين کس با امام ( ع ) بيعت کند . حضرت دست خود را بالا گرفت به گونه اي که پشت دست به طرف خود آن حضرت و کف آن به روي مردم بود . مأمون گفت : دست خود را براي بيعت باز کن . امام ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) اين گونه بيعت مي کرد .
پس مردم با آن حضرت بيعت کردند و کيسه هاي پول را در ميان نهادند و سخنوران وشاعران برخاسته اشعاري درباره فضل رضا ( ع ) و آنچه مأمون در حق آن حضرت انجام داده بود ، سخنها گفتند و شعرها سرودند . پس ابو عباد ( يکي از وزراي مأمون و نويسنده نامه هاي محرمانه دربار او ) عباس بن مأمون را فرا خواند . عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد . مأمون به او امر کرد که بنشيند . سپس محمد بن جعفر را صدا کردند . فضل بن سهل گفت : برخيز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزيک مأمون رفت و همانجا ايستاد و دست مأمون را نبوسيد به او گفته شد : برو جلو و جايزه ات را بگير .مأمون نيز وي را صدا کرد و گفت : اي ابوجعفر به جاي خويش برگرد. او نيز بازگشت . سپس ابوعباد يکايک علويان و عباسيان را صدا مي زد و آنان پيش مي آمدند و جايزه خود را دريافت مي کردند . تا آن که مالهاي بخششي تمام شد . سپس مأمون به امام رضا ( ع ) عرض کرد. براي مردم خطبه اي بخوان و با ايشان سخني بگوي . امام رضا ( ع ) به خطبه ايستاد و خداي را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود : همانا از براي ما بر شما حقي است به واسطه رسول خدا ( ص ) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقي است . چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است – در آن مجلس به جز از آن حضرت سخن ديگري نقل نشده است .
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالي از حسين بن احمد بيهقي از محمد بن يحيي صولي از حسن بن جهم از پدرش روايت کرده است که گفت : مأمون بر فراز منبر آمد تا با علي بن موسي الرضا ( ع ) بيعت کند . پس گفت : اي مردم ! بيعت با علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي ابي طالب براي شما محقق شده است به خدا سوگند اگر اين نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عزوجل شفا مي يابند . طبري مي نويسد : مأمون علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب را ولي عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وي را رضاي آل محمد ( ص ) ناميد و به لشکرش دستور داد جامه سياه را از تن به در کنند و به جاي آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه کشور اطلاع داد . اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201به وقوع پيوست . صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقي از ابو بکر صولي از ابوذر کوان از ابراهيم بن عباس صولي نقل کرده است که گفت : بيعت با امام رضا( ع ) در پنجم ماه رمضان سال 201انجام پذيرفت.
شيخ صدوق و ابوالفرج اصفهاني نوشته اند : مأمون فرمان داد سکه ها را به نام آن حضرت ضرب کردند و بر آنها نام رضا ( ع ) بزنند و اسحاق بن موسي را امر کرد که با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج کند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسي با مردم به حج برود و در هر شهري از ولايت عهدي حضرت رضا ( ع ) خطبه خواندند . ابوالفرج گويد : احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت کرد و شيخ مفيد گويد : احمد بن محمد بن سعيد از يحيي بن حسن علوي نقل کرده است که گفت که : از عبد الحميد بن سعيد شنيدم که در اين سال بر منبر رسول خدا ( ص ) در مدينه خطبه مي خواند . پس در دعا براي آن حضرت گفت : خدايا ! نکو گردان کار ولي عهد مسلمانان علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام را .
ستة اباءهم ما هم افضل من يشرب صوب الغمام و از جمله شاعراني که بر آن حضرت درآمد دعبل بن علي خزاعي ، رحمه الله عليه بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت : من قصيده اي گفته و با خود پيمان بسته ام که پيش از آن که آن را براي شما بخوانم براي کسي ديگر نخوانم . امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وي فرمود : شعرت را بخوان . دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند : مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحي مقفر العرصات و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيده اش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت ، سپس خادمي را فرستاد و به وسيله او پارچه اي از خز براي دعبل فرستاد که ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود : به دعبل بگو درسفر خود از اين پول خرج کن و عذر ما را بپذير . دعبل به آن خادم گفت : به خدا سوگند من نه پولي مي خواهم و نه براي پول اينجا آمده ام ولي بگو يکي از جامه هايش را به من بدهد . امام رضا ( ع ) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت : اين پولها را بگير و جبه اي از جامه هاي خود را بدو داد . دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد ، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وي بخرند اما او نداد و گفت : به خدا يک تکه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت . سپس از قم بيرون شد . گروهي وي را تعقيب کرده راه را بر وي بند آوردند و آن جبه را گرفتند . دعبل دوباره به قم برگشت و درباره باز پس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت . اما آنان پاسخ دادند : ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولي اگر بخواهي اين هزار دينار را به تو مي دهيم . دعبل گفت : پاره اي از آن جبه را نيز بدهيد . پس آنان هزار دينار و پار اي از آن جبه به وي دادند . بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبدالله معتز گفت : و اعطاکم المامون حق خلافة لنا حقها لکنه جاد بالدنيا فمات الرضا من بعد ما قد عملتم ولاذت بنا من بعده مرة اخري
صورت عهدنامه اي که مأمون به خط خود ولايت عهدي امام رضا ( ع ) را در آن نوشت
مأمون به خط و انشاي خويش عهدنامه ولايت عهدي امام رضا( ع ) را نوشت و بر آن نيز شاهد گرفت امام رضا ( ع ) نيز به خط شريف خود بر اين عهد نامه نگاشت و اين عهد نامه را عموم مورخان ياد کرده اند . علي بن عيس اربلي در کشف الغمة مي نويسد : در سال 670يکي از خويشانم از مشهد شريف بدينجا آمد و با وي عهد نامه اي بود که مأمون به خط خويش آن را نوشته بود . در پشت اين عهد نامه خط امام ( ع ) بود . پس جاي قلمهاي وي را بوسيدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و ديدن اين عهد نامه را از الطاف و نعمتهاي الهي پنداشتم و اينک آن را حرف به حرف نقل مي کنم آنچه به خط مأمون در اين عهد نامه نوشته شد ، چنين است : ” بسم الله الرحمن الرحيم . اين نامه اي است که عبد الله بن هارون رشيد ، امير مؤمنان ، آن را به ولي عهد خود علي بن موسي بن جعفر نگاشته است .
اما بعد همانا خداوند عزوجل دين اسلام را برگزيد و از ميان بندگان خود پيغمبراني برگزيد که به سوي او هدايتگر و رهنما باشند و هر پيغمبر پيشين به آمدن پيامبر پس از خود نويد داده و هر پيامبر بعدي پيامبر پيش از خود را تصديق کرده است . تا اين روز که دوره نبوت پس از مدتي فترت و کهنه شدن علوم و قطع گرديدن وحي و نزديک شدن قيامت به محمد ( ص ) خاتمه يافت . پس خداوند به وجود او سلسله پيغمبران را پايان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امين گرفت و کتاب عزيز خود را بر او نازل فرمود چنان کتابي که از پيش رو و پشت سر باطن را بدان راه نيست و تنزيلي است از جانب خداوند حکيم و ستوده که در آنچه حلال و حرام کرده و بيمي و اميد داده و بر حذر داشته و ترسانيده و امر و نهي کرده هرگز تصور باطلي نمي رود تا حجتي رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهي و هلاکت سپارد از وري بينه و دليل و آن کس که به نور هدايت زندگي جاويدان يافته از روي بينه و دليل باشد ، و يقينا خداوند شنواي داناست . پس پيامبر ( ص ) ، پيغام خدا را به مردم رسانيد و آنان را به وسيله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نيکو به سوي خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گيري با دشمنان دين مأمور شد تا اين که خداوند او را نزد خود برد و آنچه بود براي وي برگزيد . چون دوران نبوت پايان يافت و خدا وحي و رسالت را به محمد ( ص ) خاتمه داد و قوام دين و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قيام به حق خداي تعالي در طاعتي است که به وسيله آن واجبات و حدود خدا و شرايع اسلام و سنتهاي آن بر پا شود و جنگ و ستيز با دشمنان دين انجام گردد .
بنابر اين بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دين و بندگانش قرار داده است خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پيروي کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنيت راهها و حفظ خونها و اصلاح در ميان مردم و اتحادشان از راه دوستي کمک و ياري کنند . و اگر بر خلاف اين دستور عمل کنند ، ريشه اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه شان آشکار و شکست دين و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زيان دنيا و آخرت حاصل مي شود . پس بر کسي که خداوند او را در زمين خود خلافت داده و بر خلق خويش امين کرده است سزاوار است که خود را در راه کوشش براي خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضايت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهايي بکند که با احکام خدا و مسؤوليتي که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت حکم کند همان گونه که خداوند عزوجل به داوود مي فرمايد :
اي داوود ما تو را در روي زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق حکم کن و از هواي نفس پيروي مکن که تو را از طريق خدا گمراهت سازد و کساني که از راه خدا گمراه مي شوند براي آنان عذاب سختي است زيرا که روز حساب را فراموش کرده اند. و نيز خدادند عزوجل فرمود : پس سوگند به پروردگارت هر آينه تمام مردم را از آنچه انجام مي دهند بازخواست خواهيم کرد . و نيز در خبر است که عمر بن خطاب گفت : اگر در کرانه فرات بره اي تباه گرد مي ترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسؤوليت فردي يي که بين خود و خداي خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظيمي قرار گرفته پس چگونه است حال کسي که مسؤوليت اجتماعي را به عهده دارد ؟ در اين امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت به سوي اوست که توفيق عصمت و نگهداري کرامت فرمايد و به چيزي هدايت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودي و رحمت خدا رستگاري فراهم آيد. و در ميان امت آن که از همه بيناتر و براي خدا در دين بندگان او خير خواهتر از خلايقش در روي زمين است خليفه اي است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش ، فکر ونظرش را درباره کسي که ولي عهدي او را بر عهده مي گيرد به کار برد و کسي را به رهبري مسلمانان برگزيند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگيشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهي و ضديت ميان يکديگر نگه دارد و وسوسه و نيرنگ شيطان را از آنان دفع کند . زيرا خداوند پس از خلافت مقام ولي عهدي را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاي خود در استوار داشت آن مقام الهام فرموه که کسي را براي اين کار انتخاب کنند که سبب زيادي نعمت و مشمول عافيت شود . و خداوند مکر و حيله اهل شقاق و دشمني و کوشش تفرقه اندازان و فتنه جويان را در هم شکند . از موقعي که خلافت به اميرمؤمنان رسيده است تلخي طعم آن راچشيده و از سنگيني بار خلافت و تکاليف سخت آن آگاه شده و وظيفه مشکلي را که خليفه در مورد اطاعت خدا و مراقبت دين بايد انجام دهد ، دانسته است . از اين رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازي دين و ريشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است ، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بيدار نگهداشته و بسيار انديشه کرده است .
انديشه در اين مسأله او را از آرامش و راحت و از آسايش و خوشي بازداشته است زيرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام ديدار خدا ، در امر دين و امور بندگانش خيرخواه بوده باشد و براي ولي عهدي کسي را برگزيد که حال امت را مراعات کند و در فضل و دين و پارسايي و علم از ديگران برتر باشد و در قيام به امر خدا و اداي حق او بيشتر از ديگران به وي اميد بسته شود . از اين رو براي رسيدن به اين مقصود شب و روز به پيشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولي عهد کسي را به او الهام فرمايد که خشنودي و طاعت خدا در آن باشد و در طلب اين مقصود ، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و علي بن ابي طالب دقت نظر کرد و در احوال مشهورترين آنان از لحاخ علم و مذهب و شخصيت بسيار بررسي کرد ، تا آن که به رفتار و کردار همگي آگاه شد و آنچه درباره آنان شنيده بود به مرحله آزمايش در آورد و خصوصيات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خير از خدا و بجاي آوردن کوشش فراوان در انجام فرمايشهاي الهي و اداي حق او درباره بندگان و شهرهايش و تحقيق در افراد آن دو خاندان ، کسي را که براي احراز اين مقام انتخاب کرد علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب است . زيرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامني ظاهر و زهد بي شائبه و بي اعتنايي او به دنيا و تسليم بودن مردم را درباره وي از همه بهتر و بالاتر ديد و براي او آشکار شد که همگي زبانها در فضيلت او متفق و سخن درباره اش متحد است و چون هميشه به فضيلت از زمان کودکي و جواني و پيري آشنا و آگاه بود لذا پيمان ولي عهدي و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا ، به نام او بست و خدا نيک مي داند که اين کار را براي از خود گذشتگي در راه خدا و دين و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهايي در روزي که مردم در آن روز در پيشگاه پروردگار عالميان به پا خيزند ، انجام داد .
اکنون اميرمؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت مي کند که ضمن اظهار سرور و شادماني در امر بيعت پيشدستي کنند و بدانند که اميرمؤمنان طاعت خدا را بر هواي نفس درباره فرزند و اقوام و نزديکان خويش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد . زيرا که او مورد پسند و رضاي اميرمؤمنان است . پس اي خاندان اميرمؤمنان و کساني که از فرماندهان و نظاميان و عموم مسلمانان در شهر هستيد به نام خدا و برکاتش و به حسن قضاي او درباره دين و بندگانش براي اميرمؤمنان و براي علي بن موسي الرضا پس از او بيعت کنيد . چنان بيعتي که دستهاي شما باز و سينه هايتان گشاده باشد و بدانيد که اميرمؤمنان اين کار را براي اطاعت امر خدا و براي خير خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشيد که مرا بدين امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصراري بود که مرا به رشد و صلاح شما بود و اميدوار باشيد که اين کار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع استقامت امور شما مؤثر است و فايده آن به شما باز مي گردد و بشتابيد به سوي طاعت خدا و فرمان اميرمؤمنان که اگر بشتابيد موجب امنيت و آسايش است و خدا را در اين امر سپاس گزاريد که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهيد ديد ” . اين نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست خود نگاشت .
آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا ( ع ) نگاشته شده است
” بسم الله الرحمن الرحيم . ستايش و سپاس خداي راست که آنچه خواهد به انجام رساند . زيرا نه فرمانش را چيزي باز گرداند و نه قضايش را مانعي باشد . به خيانت ديدگان آگاه و اسرار نهفته در سينه ها را مي داند ، و درود بر خدا و بر پيامبرش محمد پايان بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکيزه او باد . من ، علي موسي بن جعفر ، مي گويم : همانا اميرمؤمنان که خدا او را در استواري کارها کمک کند و به او رستگاري و هدايت توفيقش دهد آنچه را ديگران از حق ما نشناخته بودند باز شناخت . رشته رحم و خويشاوندي را که از هم گسيخته شده بود به هم پيوست و دلهايي را که بيمناک شده بودند ايمني بخشيد . بل آنها را پس از آن که تلف شده بودند جان بخشيد و از فقر و نياز مستغني کرد . و تمام اين کاره را به منظور خشنودي پروردگار جهانيان انجام داد و پاداشي از غير او نخواست که خداوند شاکران به زودي جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند .
او ولايت عهد امارت کبراي خود را به من واگذار کرد چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده دار آن گردم پس هر کس گرهي را که خداوند به بستن آن فرمان داد بگشايد و رشته اي را که خداوند پيوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمت حريم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است . زيرا با اين کار امام را حقير کرده و پرده اسلام را از هم دريده است . رفتار گذشتگان نيز بدين گونه بوده است . آنان بر لغزشها صبر کردند و به صدمات و آسيبهاي ناشي از آن اعتراض نکردند زيرا از پراکندگي کار دين و از به هم خوردن رشته اتحاد مسلمانان مي ترسيدند و اين ترس بدان جهت بود که مردم به زمان جاهليت نزديک بودند و منافقان هم انتظار مي کشيدند تا راهي براي ايجاد فتنه باز کنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد درميان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار کنم که به اطاعت خدا و پيامبرش مطابق باشد . هيچ خون محترمي را نريزم و مال و ناموس کسي را مباح نکنم ، مگر اين که حدود الهي ريختن آن را جايز شمرده و واجبات دين آن را مباح کرده باشد ، تا حدود توانايي و امکان در انتخاب افراد کاردان و لايق بکوشم و بدين گفتار بر خويشتن عهد و پيمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسک ول خواهم بود که او فرمايد : به پيمان وفا کنيد که نسبت به انجام آن مسؤول هستيد . و اگر از خود چيز تازه اي به احکام الهي افزودم و يا آنها را تغيير و تبديل کردم ، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود . و پناه مي برم به خداوند از خشم او و با ميل و رغبت به سوي او رو مي کنم که توفيق طاعتم دهد و ميان من و نافرمانيش حايل گردد و به من و مسلمانان عافيت عنايت فرمايد . و من نمي دانم که به من و شما چه خواهد شد . حکم و فرماني نيست مگر براي خداوند او به حق داوري مي کند و بهترين جداکنندگان است . لکن من براي امتثال امر اميرمؤمنان اين کار را بر عهده گرفتم و خشنودي او را برگزيدم . خداوند من و او را نگاهداري کناد . خدا را در اين نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است . اين نامه را در حضور اميرمؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيي بن اکثم و عبدالله بن طاهر و ثمامة بن أشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان ، در ماه رمضان سال 201به خط خود نوشتم . “
جلسه اي که امام رضا ( ع ) در آن به پرسش هاي مأمون در خصوص آياتي که به ظاهر بر عدم عصمت پيامبران دلالت مي کنند ، پاسخ مي دهد
صدوق در عيون اخبار الرضا گويد : تميم بن عبد الله بن تميم قرشي ونيز پدرم ازحمدان بن سليمان نيشابوري از علي بن محمد بن جهم حديث کردند که گفت : در مجلس مأمون حضور داشتم . امام رضا ( ع ) نيز نزد او بود . مأمون از آن حضرت پرسيد : اي پسر رسول خدا ( ص ) آيا يکي از اعتقادات تو اين نيست که پيامبران معصوم هستند ؟ فرمود : بلي . پرسيد : پس معناي اين سخن خداوند عزوجل چيست که فرمود : پس آدم پروردگارش راسر پيچيد پس گمراه شد ؟ امام پاسخ داد : خداوند تبارک و تعالي به آدم گفت : تو و همسرت در بهشت سکني گزين و از آن هر چه مي خواهيد برخوردار شويد ولي به اين درخت نزديک مشويد و به آنان درخت گندم را نشان داد و گفت پس از ستمگران خواهيد شد . حال انکه به آنان نفرمود از اين درخت نخوريد نه از درختي که همجنس آن باشد . آن دو به آن درخت نزديک نشدند بلکه از درختي غير آن درخت خوردند ، چرا که شيطان آنان را وسوسه کرد و گفت : ” پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نکرد ” بلکه او شما را از غير اين درخت منع کرد و شما را از خوردن آن باز نداشت مگر آن که شما دو فرشته شويد يا در زمره جاودانگان درآييد و براي آنان قسم ياد کرد که از خيرخواهان است ” . و آدم و حوا پيش از اين ماجرا نديده بودند که کسي به دروغ به خداوند سوگند بخورد . ” پس شيطان آن دو رابه فريب و دروغ راهنمايي کرد ” و آن دو از آن درخت خوردند آنان به سوگند دروغ شيطان به خدا اعتماد کردند و اين ماجرا پيش از نبوت آدم بوده و جزو گناهان کبيره اي به حساب نمي آيد که آدم رامستحق عذاب کند . بلکه اين از گناهان صغيره اي بود که پيامبران پيش از بعثت مرتکب آن مي شوند و خدا هم از آن در مي گذرد . چون خداوند آدم را برگزيد و او را پيامبر قرارداد ، ديگر مرتکب گناه ، چه صغيره يا کبيره ، نشد و خداوند عزوجل فرموده است : ” و آدم پروردگارش را سر پيچيد پس گمراه شد سپس پروردگارش او را برگزيد پس آدم توبه کرد و آنگاه هدايت يافت ” و خداوند نيز فرموده است : ” همانا خدا آدم و نوح و آل ابراهيم عمران را بر جهانيان برگزيد . ” مأمون پرسيد : پس معناي اين سخن خداوند چيست که فرمود :
” پس چون به آن پدر و مادر فرزندي صالح عطا شد او را شريکان خود در آنچه به آنها عطا گرديد قرار دادند ” امام رضا ( ع ) به او فرمود : حواء فرزندي براي آدم آورد و آدم و حواء با خداوند عهد بستند و گفتند : ” اگر به ما فرزند صالحي دهي از سپاسگزاران خواهيم بود پس چون خداوند فرزند صالحي به آنان عطا کرد که خلقتي نيکو و به دور از آفت داشت . آنچه خداوند به آن دو داد دو صنف بود يکي مذکر و ديگري مونث . پس آن دو صنف را براي خداوند تعالي قرار داد و خدا را در آنچه به آن دو داده بود ، شريک قرار دادند و مانند يک پدر و مادر خدا را سپاس نگزاردند . خدا هم فرمود : ” پس خداي برتر است از آنچه به او شرک مي ورزند ” مأمون با شنيدن اين پاسخها گفت : گواهي مي دهم که تو به حقيقت فرزند رسول خدايي . اينک از اين فرمايش خداوند عزوجل در حق ابراهيم که گفت : ” پس چون شب او را فرا گرفت ستاره اي ديد و گفت : اين پروردگار من است ” امام رضا ( ع ) فرمود : ابراهيم با سه گروه برخورد کرد . گروهي زهره و گروهي ماه و گروهي ديگر خورشيد را مي پرستيدند . اين برخورد هنگامي رخ داد که ابراهيم از نهانگاه خود بيرون آمده بود ، و وقتي شب فرا رسيد و زهره را ديد بر سبيل انکار و استخبار گفت : اين پروردگار من است . چون ستاره افول کرد ابراهيم گفت : من افول کنندگان را دوست نمي دارم . زيرا افول از صفات محدث است نه قديم . سپس چون ماه را ديد که نور مي افشاند گفت : ” اين پروردگار من است ” . بر سبيل انکار و استخبار و چون ماه نيز افول کرد گفت : ” اگر پروردگارم مرا هدايت نکند از گروه گمراهان خواهم شد ” . سپس چون صبح فرا رسيد و خورشيد را ديد که نور مي افشاند گفت : ” اين پروردگار من است اين بزرگ تر است ” . يعني بر وجه انکار و استخبار گفت اين خورشيد که از ماه و زهره بززگ تر است پروردگار من است . سخن ابراهيم اخباري و در حقيقت اقرار به خدايي خورشيد و ماه و زهره نبود . چون خورشيد هم افول کرد : ابراهيم به هر سه گروه گفت : ” اي قوم ! من از آنچه شريک مي گيريد بيزارم همانا من با ايمان خالص روي خود را به سوي کسي متوجه کردم که آسمانها و زمين را بيافريد و من از مشرکان نيستم ” ابراهيم بدانچه گفت مي خواست بطلان دين آن سه گروه را روشن سازد و به آنان ثابت کند که عبادت شايسته زهره و ماه و خورشيد نيست . بلکه لايق آفريننده آنها و آفريننده آسمانها و زمين است . احتجاج ابراهيم بر قومش ، از الهامات خدا بر او بود چنان که خداوند خود فرمايد : ” و اين حجت ماست که آن را به ابراهيم بر قومش داديم ” . مأمون گفت : خدا در تو خير و برکت نهد اي ابوالحسن ! اينک از اين فرمايش خداوند تعالي که فرمود : ” و موسي مشتي سخت بر آن مرد نواخت که بدان ضربت بمرد . موسي گفت : اين از کردار شيطان بود ” برايم سخن بگو .امام رضا ( ع ) فرمود : موسي بي خبر وارد يکي از شهرهاي تحت سلطه فرعون شد .
ورود او در زماني ميان مغرب و عشا بود . پس در آن شهر دو نفر را ديد که با يکديگر جنگ مي کردند يکي از هواخواهان او بود و ديگري از دشمنانش . آن که از هواخواهان موسي بود از وي کمک خواست . پس موسي به کمک وي شتافت و به حکم خداوند ضربتي بر آن مرد زد و وي را از پاي در آورد . سپس موسي گفت اين جنگ و جدل ميان آن دو نفر از کردار شيطان بود نه آنچه موسي انجام داده بود . و سپس در دنبال گفتار خود آورد که شيطان دشمن گمراه کننده آشکار است . مأمون پرسيد پس معناي اين سخن موسي چيست که گفت : ” پروردگام ! من به خود ستم کردم پس مرا پنهان کن ” . امام ( ع ) پاسخ داد : من با آمدن به اين شهر خود را در بد جايگاهي گرفتار ساخته ام پس مرا از چشم دشمنانت مخفي کن تا بر من دست نيابند و مرا نکشند و در دنبال آيه است که ” خدا هم او را آمرزيد که او پنهان کننده مهربان است ” . موسي گفت : پروردگارا به سبب اين نعمتي که به من داده اي ، يعني نيرويي که با يک ضربت آن مرد را از پاي در آوردم ، من هرگز ياور مجرمان نخواهم شد ” . بلکه با اين نيرو در راه تو تلاش مي کنم تا خشنود گردي . پس موسي در آن شهر صبح کرد در حالي که ترسان وبيمناک بود که ناگهان آن کس که ديروز موسي را به ياري طلبيده بود ، باز او را به دادخواهي فرا خواند موسي به وي گفت تو سخت گمراهي . تو ديروز جنگيدي و امروز نيز سر جنگ داري اينک تو را ادب مي کنم و خواست به او حمله آورد که آن مرد گفت : ” اي موسي آيا چنان که ديروز يکي را کشتي مي خواهي مرا هم بکشي تو جز گردن کشي در زمين قصد ديگري نداري و نمي خواهي از مصلحان باشي ” . مأمون گفت : خداوند به تو از سوي انبيا بهترين پاداش دهد . معناي قول موسي به فرعون که گفت : ” آنگاه چنين کردم در حالي که از گمراهان بودم ” چيست ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : وقتي که موسي نزد فرعون آمد فرعون به وي گفت : ” و آن فعل زشت از تو سر زد و به خدايي ما کافر بودي ” ؟ موسي پاسخ داد : ” آنگاه چنين کردم که راه را گم کردم و وارد يکي از شهرهاي تحت حکومت تو شدم . پس به خاطر ترسي که از شما داشتم گريختم پس خداوند به من حکمتي عطا کرد و مرا از پيامبران قرار داد ” . خداوند عزوجل نيز به پيامبر تو محمد ( ص ) فرموده است : ” الم يجدک يتيما فاوي ” يعني آيا تو را يگانه و تنها نيافت پس مردم را به سوي تو پناه داد و ” وجدک ضالا ” يعني تو را نزد قومت بي نام و نشان ديد ” فهدي ” پس آنان را به شناخت تو هدايت کرد و ” وجدک عائلا فاغني ” يعني با مستجاب قرار دادن دعايت تورا بي نياز ساخت . مأمون گفت : اي فرزند رسول خدا ! خداوند در تو برکت بنهد پس معناي اين سخن خداوند عزوجل چيست که گفت : چون موسي به ميقات ما آمد و پروردگارش با وي سخن گفت ، موسي گفت : پروردگارا خود را به من نشان ده تا به سويت بنگرم . خدا فرمود :
” مرا هرگز نخواهي ديد … ” چگونه موسي بن عمران نمي دانست که خداوند قابل ديدن نيست و از او چنين درخواستي کرد ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : قطعا موسي بن عمران مي دانست که خداوند تعالي بي نياز از آن است که به چشم ديده شود ، اما وقتي که خداوند عزوجل با وي سخن گفت و نجوا کرد به سوي قوم بازگشت و به آنان خبر داد که خداوند عزوجل با وي سخن گفته و او را به خود نزديک داشته و با او نجوا کرده است . قومش گفتند : ما به تو ايمان نياوريم مگر آن که صدايش را بشنويم چنان که تو شنيدي . آن قوم هفتصد هزار نفر بودند موسي از آنان هفتاد هزار و سپس هفت هزار و سپس هفتصد و آنگاه هفتاد نفر انتخاب کرد تا آنان را به ديدار پروردگارشان برد . موسي به همراه آنان به سوي طور رفت و از خدا خواست که با وي سخن بگويد و صدايش را به آن جمع بشنواند . پس خدا با موسي سخن گفت و آن جمع کلامش را از بالا و پايين و راست و چپ و پشت و جلو شنيدند زيرا خداوند آن صدا را در درخت زيتوني ايجاد کرده بود و آن صدا از درخت بيرون مي آمد به طوري که همگان آن را از هر طرف مي شنيدند . آن جمع گفتند : ما باور نداريم که آنچه شنيديم کلام خدا باشد مگر آن که خدا را آشکارا ببينيم . چون اين سخن بزرگ را گفتند و بناي سرکشي و استکبار رانهادند خداوند عزوجل صاعقه اي بر آنان فرستاد و آن صاعقه به سبب ظلمي که آنان کرده بودند ، همشان را در بر گرفت و آن عده مردند . موسي گفت : خدايا اگر به سوي بني اسرائيل بازگردم چه بگويم ؟ آنان خواهند گفت : تو ايشان را بردي و کشتي زيرا آنچه ادعا کرده بودي ، دروغ بود . پس خداوند آنان را دوباره زنده و با موسي روانه شان کرد .آنان به موسي گفتند : اي کاش تو از خدا بخواهي که خودش را به تو نشان دهد تا به او بنگري ، خدا خواسته تو را جواب مي دهد آنگاه تو به سوي ما بازگرد و از چگونگي او ما را آگاه کن ، تا او را چنان که بايد بشناسيم . موسي پاسخ داد : قوم ! خداوند به چشم ديده نمي شود و کيفيت و چگونگي ندارد و او فقط از طريق آيات و نشانه هايش دانسته مي شود . آن قوم گفتند : ما به تو ايمان نياوريم مگر آن که از او اين حاجت را بخواهي . پس موسي گفت : خدايا تو سخنان بني اسرائيل را شنيدي و تو خود به صلاح ايشان بهتر آگاهي . آنگاه خداوند تعالي به موسي وحي کرد که اي موسي آنچه از تو خواسته اند از من بخواه . من تو را به خاطر ناداني ايشان بازخواست نمي کنم . در اين جا بود که موسي گفت پروردگارا ! خودت را به من بنماي تا به سوي تو بنگرم . خدا فرمود : مرا هرگز نخواهي ديد اما به کوه بنگر اگر بر جاي خود برقرار بماند تو نيز مرا خواهي ديد . پس چون پروردگارش بر کوه تجلي کرد آن را متلاشي ساخت و موسي بي هوش افتاد و چون به هوش آمد گفت : منزهي تو ! به سويت باز گشتم و من نخستين ايمان آورندگانم . يعني من از جهل تو به شناخت خود از تو باز گشتم و من اولين کس از آنانم که ايمان آوردم تو ديدني نيستي . مأمون گفت : آفرين اي ابو الحسن ! اينک مرا از اين فرمايش خدا آگاه کن که فرمود : و زليخا آهنگ يوسف کرد و يوسف آهنگ زليخا را اگر نديده بود برهان پروردگارش را . امام رضا ( ع ) فرمود : آن زن به طرف يوسف آمد و اگر يوسف هم برهان پروردگارش را نديده بود حتما به سويي آن زن مي شتافت لکن او معصوم بود و معصوم آهنگ گناه مي کند اماآن را انجام نمي دهد .پدرم از پدرش صادق ( ع ) حديث کرد که فرمود : آن زن آهنگ آن گناه را کرده بود و يوسف آهنگ آن داشت که آن کار را نکند .
مأمون گفت : آفرين اي ابو الحسن اينک مرا از فرمايش خداوند عزوجل که گفت : ” و ياد آر ذا النون را هنگامي که از قوم خويش خود غضبناک رفت ” خبر ده ! امام رضا ( ع ) فرمود : او يونس بن متي ( ع ) بود که قوم خويش را غضبناک رها کرد و رفت . ” فظن ان لن نقدر عليه ” يعني يقين کرد که ما روزي را بر او تنگ نمي گيريم مثل قول خداوند عزوجل که فرمود : “و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه زرقه ” يعني وقتي که روزي را بر او تنگ گيريم پس در تاريکي شب و تاريکي شکم ماهي بانگ برداشت که معبودي جز تو نيست ، منزهي تو همانا من از ستمگران بودم . به رها کردن چنين عبادتي که امکان آن را در شکم ماهي برايم ميسر ساختي ، پس خداوند دعاي او را اجابت کرد و فرمود : ” اگر او از تسبيح کنندگان نمي بود همانا تا قيامت در شکم ماهي مي ماند “. مأمون گفت : خدا جزايت دهد اي ابو الحسن ! اينک از اين فرمايش خداوند عزوجل برايم بگو که فرمود : ” تا آنجا که پيامبران نا اميد شدند و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد ؟ ” امام رضا ( ع ) فرمود : خداوند مي گويد : هنگامي که پيامبران از قومشن نااميد گشتند و قومشان گمان کردند که پيامبران دروغ گفته اند ياري ما به پيامبران رسيد . مأمون گفت : آفرين اي ابو الحسن ! اينک مرا از اين سخن خداوند عزوجل آگاه کن که فرمود : ” تا خداوند بيامرزد گناهان گذشته و آينده ات را ” ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : هيچ کس در نزد مشرکان مکه ، گناهکارتر از رسول خدا ( ص ) نبود . زيرا آنان به جز خداوند سيصد و شصت بت مي پرستيدند هنگامي که پيامبر به سوي آنان مبعوث شد و ايشان را به توحيد دعوت کرد ، اين امر بر آنان گران آمد و گفتند : ” آيا او چندين خداي ما را منحصر به يک خدا کرد اين امر شگفت آوري است و گروهي از سران قوم چنين راي دادند که بايد طريقه خود را ادامه دهيد و در پرستش خداي خود بر همين بتان ثابت قدم باشيد . اين کاري است که مراد همه است . اين سخن را در آخرين دين هم نشنيده ايم و اين جز ياوه و دروغ چيز ديگري نيست . چون خداوند براي پيامبرش ( ص ) فتح مکه را ميسر کرد ، به او فرمود : ” اي محمد همانا ما تو را به فتح مکه آشکاري فيروز گردانديم تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد” . يعني گناهاني که نزد مشرکان مکه داشتي زيرا آنان را در گذشته به توحيد فرامي خواندي و نيز گناهان آينده ات را مي آمرزم زيرابرخي از مشرکان مکه اسلام آوردند و برخي ديگر از مکه خارج شده بودند و کساني هم که در مکه مانده بودند قدرت انکار توحيد را نداشتند . بدين ترتيب گناه پيامبر پيش مشرکان مکه را با پيروزي آن حضرت بر ايشان آمرزيد . مأمون گفت : خدايت جزاي خير نيکو دهد اي ابو الحسن ! اکنون مرا از اين سخن خداوند آگاه فرما که گفت : ” خدا از تو در گذشت چرا که به ايشان اجازه دادي ” ؟ امام رضا ( ع ) پاسخ داد : اين فرمايش از باب ” تو را قصد مي کنم واي همسايه تو بشنود ” مي باشد . خداوند پيامبر را خطاب کرده ولي در حقيقت امت آن حضرت را منظور نظر داشته است . و مثل اين است اين فرمايش خداوند که اگر تو شرک ورزي عملت را تباه کند و از زيانکاران مي شوي و نيز اگر تو را استوار نمي گردانيديم نزديک بود اندکي بديشان مايل شوي مأمون با شنيدن اين پاسخ گفت : درست مي گويي اي فرزند رسول خدا… صدوق گويد :
اين حديث شگفت آوري است که از طريق علي بن محمد جهم ، با وجود دشمني و کينه وي به اهل بيت ( ع ) ، روايت شده است . در مناقب ابن شهر آشوب آمده است که ابن سنان گفت مأمون روزهاي دوشنبه و پنج شنبه در ديوان مظالم مي نشست و امام رضا( ع ) نيز در سمت راست او جاي مي گرفت . روزي صوفيي از مردم کوفه را به جرم سرقت نزد وي آوردند . مأمون آن وفي را احضار کرد و چهره اش را زيبا و نکو ديد . پس گفت : آيا چنين کسي با اين چهره نيکو دست بدين کار زشت مي آلايد ؟ مرد پاسخ داد: اين کار را از روي اجبار و نه اختيار مرتکب شدم و خداوند نيز فرموده است : ” پس هرگاه کسي در ايام سختي از روي اضطرار نه به قصد گناه چيزي از آنچه حرام شده مرتکب شود گناهي بر او نيست . ” مرا از خمس و غنايم محروم کرده اند . مأمون پرسيد : حق تو از خمس و غنايم چيست ؟ صوفي پاسخ داد : ” بدانيد هر غنيمتي که مي گيريد پنچ يک از آن براي خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگان است ” حق مرا دريغ داشته اند در حالي که من از مسکينان و در راه ماندگان و از حاملان قرآنم . هر سال از من دويست دينار ، به فرمايش پيامبر ( ص ) ، دريغ داشته اند . مأمون گفت : من به خاطر اين ياوه ها به هيچ احدي از حدود الهي و هيچ حکمي از احکام او را در مورد دزد تعطيل نمي کنم . صوفي پاسخ داد : پس اول از نفس خويشتن بياغاز و آن را پاک کن و سپس به پاک کردن ديگري همت گمار و حدود خدا را اول بر نفست جاري ساز و سپس بر ديگران اقامه کن . راوي گويد : مأمون به امام رضا ( ع ) نگاه کرد و پرسيد : منظور اين مرد چيست ؟ امام ( ع ) فرمود : مي گويد : او مورد سرقت قرار گرفته و براي همين به سرقت دست زده است . مأمون در خشم شد و گفت : به خدا گردنت را قطع مي کنم . صوفي گفت : گردن مرا مي زني در حالي که تو بنده مني . مأمون گفت : واي بر تو چه مي گويي ؟ گفت : مگر بنده ات از پول في ء خريداري نشده است ؟ پس تو بنده هر مسلماني که در مشرق و مغرب زندگي مي کنند مگر آن که تو را آزاد سازد . من نيز يکي از مسلمانانم و تو را هنوز آزاد نکرده ام . ديگر آنکه نجس ، نجسي را پاک نمي سازد بلکه پاک ، پاک کننده است و کسي که بايد مورد اجراي حد قرار گيرد ، خود حد اجرا نمي کند مگر آن که اول بر خودش حد جاري سازد . آيا نشنيده اي که خداوند مي فرمايد : ” آيا مردم را به نيکي امر مي کنيد و خودتان را از ياد برده ايد ، در حالي که کتاب آسماني مي خوانيد ، آيا پس نمي انديشيد ؟ ” مأمون به امام رضا ( ع ) نگريست و گفت : نظر شما چيست ؟ امام ( ع ) فرمود : خداوند عزوجل به پيامبرش ( ص ) فرمود : ” بگو پس حجت رسا از آن خداست . ” حجت بالغه ، حجتي است که به جاهل مي رسد و او را از ناداني اش باخبر مي کند چنان که عالم به علم خود آن را در مي يابد . دنيا و آخرت بر حجت پايدارند و اينک اين مرد حجت آورده است . راوي گويد : پس مأمون دستور آزادي آن صوفي را صادر کرد و در نهان بر امام رضا ( ع ) خشم گرفت . اين روايت را شيخ صدووق نيز در عيون اخبار الرضا به سند خود از محمد بن سنان نقل کرده است .
تأليفات امام رضا ( ع )
آن حضرت تأليفات بسياري دارد که علما از آنها به اجمال و تفصيل ياد کرده اند .در کتاب خلاصة تذهيب الکمال از سنن ابن ماجه آمده است : عبد السلام بن صالح و جماعتي ديگر ، تعدادي نسخه از آن حضرت در دست دارند . و در تهذيب التهذيب نوشته شده است : علي بن مهدي و داود بن سليمان از آن حضرت نوشته هايي در دست دارند . همچنين عامر بن سليمان طايي نوشته بزرگي از آن حضرت ( ع ) دارد . اما مؤلفات آن حضرت ، به تفضيل ، عبارتند از : 1. آنچه به محمد بن سنان در پاسخ پرسشهاي وي درخصوص علل احکام شرعي نوشته است .
2. عللي که فضل بن شاذان گويد آنها را از امام رضا ( ع ) ، يکي پس از ديگري ، شنيده و جمع آوري کرده است و به علي بن محمد بن قتيبه نيشابوري اجازه روايت آنها را از وي از امام رضا ( ع ) داده است . در حقيقت مي توان اين کتاب را از تأليفات امام رضا ( ع ) دانست زيرا مانند مؤلفي است که کتابي را بر کسي املا کرده است .
3. آنچه براي مأمون درباره اسلام و دستورهاي ديني نوشته است . اين سه رساله را صدوق در عيون اخبار الرضا با اسناد متصل ذکر کرده است .
4. آنچه براي مأمون درباره کليات شريعت نوشته است . حسن بن علي بن شعبه درتحف العقول روايت کرده است که :مأمون ، فضل بن سهل ذو الرياستين را نزد امام رضا ( ع ) فرستاد و گفت : من دوست دارم کلياتي از حلال و حرام و فرايض و سنن برايم فراهم کني . زيرا تو حجت خداوند بر مخلوقاتش هستي و معدن علمي . آن حضرت نيز دوات و کاغذ خواست و به فضل فرمود : بنويس . آنگاه وي اين رساله را که نزديک به سه رساله سابق الذکر است ، نقل کرده است .
5. الرسالة المذهبية يا الرسالة الذهبية در طب . آن حضرت اين رساله را براي مأمون عباسي و درباره صحت مزاج و راهنمايي او به غذا و نوشيدنيها و دواها نوشته است . واين رساله را بدين جهت ذهبيه خوانده اند که مأمون دستور داده بود آن را به طلا بنويسند . شيخ طوسي در الفهرست در ذيل زندگينامه محمد بن حسن بن جمهور عمي بصري از اين رساله ياد کرده است . آنچه که مي گويد : وي صاحب چندين کتاب است و آنگاه يکي از کتابهايي را که ياد مي کند الرسالة المذهبة عن الرضا عليه السلام است . آنگاه وي مي گويد : دسته اي از روات از محمد بن علي بن حسين از پدرش از سعد بن عبد الله از احمد بن حسين بن سعيد از محمد بن جمهور ، روايات اين کتاب را براي ما باز گفته اند .
همچنين شيخ گويد : اين رساله را محمد بن علي بن حسين از محمد بن حسن بن وليد از حسن بن متيل از محمد بن احمد علوي از عمرکي بن علي بن محمد بن جمهور نقل کرده است . ابن شهر آشوب در کتاب معالم العلماء در شرح زندگي محمد بن حسن بن جمهور عمي گويد : الرسالة المذهبة عن الرضا ( ع ) درطب از آن اوست . منتخب الدين در الفهرست گفته است : سيد فضل الله بن علي راوندي شرحي بر اين کتاب نگاشته و آن را ترجمه العلوي للطب الرضوي ناميده است . از ظاهر امر چنين بر مي آيد که اين کتاب ميان علماي اماميه مشهور بوده است و آنان براي صحت اين کتاب ، طرق و اسانيد فراواني ذکر کرده اند . در بحار آمده است : اين رساله از کتابهاي معروف است و مجلسي در بحار تمام اين رساله را در جلد چهاردهم آورده و گفته است که وي براي اين کتاب دو سند پيدا کرده است :
الف . موسي بن علي بن جابر سلاسي گفت خبر داد مرا شيخ اجل و دانشمند يگانه سديد الدين يحيي بن محمد بن علي خازن که گفت خبر داد مرا ابو محمد حسن بن محمد بن جمهور .
ب . هارون بن موسي تعلبکري گفت : حديث کرد ما را محمد بن هشام بن سهل از حسن بن محمد بن جمهور که گفت : پدرم به ابو الحسن علي بن موسي الرضا عالم بود و ملازم گفتار آن حضرت بود . و هنگامي که آن حضرت از مدينه به سوي خراسان آورده شد و تا وقتي که در طوس شهادت يافت همواره همراه با وي بود . او برايم نقل کرده که مأمون در نيشابور اقامت داشت و در مجلس او ، سرورم امام رضا ( ع ) و گروهي از پزشکان و فلاسفه مانند يوحنا بن ماسويه و جبرئيل بن يختيشوع و صالح بن بلهمه هندي و عده اي ديگر از دانشمندان و پژوهشگران حضور داشتند .
در آن مجلس سخن از طب و آنچه که صلاح و قوام جسم بدان وابسته است ، به ميان آمد . مأمون و حاضران غرق در گفتار بودند و نيز درباره اينکه چگونه خداوند طبايع چهارگانه و مضار و منافع غذاها را در بدن ترکيب کرده و علت بيماريها بسيار سخن گفتند . اما حضرت رضا ( ع ) در اين ميانه خاموشي گزيده بود و در اين باره سخني نمي گفت پس مأمون به آن حضرت گفت : اي ابو الحسن ! درباره مطلبي که امروز در مورد آن سخن مي گوييم و بايد درباره آنها و نيز سود و زيان آنها و بهداشت بدن چيزهايي بدانيم ، چه نظري داري ؟ ابو الحسن ( ع ) فرمود ، من نيز بنا بر آنچه تجربه کرده و صحت آنها را از اخبار دانسته ام و از گذشتگان فرا گرفته ام و نيز مواردي که انسان نمي تواند نسبت بدانها بي اطلاع باشد و در ترک آنها عذري هم ندارد ، چيزهايي مي دانم . سپس به توضيح و شرح مسايلي که بايد حتما آنها را دانست پرداخت .
مأمون در آن هنگام در رفتن به بلخ شتاب داشت و امام رضا ( ع ) همراهش نرفت . پس از آنکه مأمون به بلخ رفت نامه اي به آن حضرت نگاشت و درباره شناخت خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و مسواک کردن و حمام و نوره از آن حضرت پرسشهايي کرد و خواستار آن شد که امام رضا ( ع ) براساس تجربه هايي که کرده و مطالبي که شنيده بود وي را آگاه کند . پس امام ( ع ) در پاسخ سؤالهاي وي نامه اي نوشت که به اين ترتيب آغاز مي شد : ” بسم الله الرحمن الرحيم . به خداوند چنگ مي آويزم . اما بعد همانا نامه اميرمؤمنان به دستم رسيد که در آن مرا امر کرده بود که وي را در خصوص خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و حمام و نوره و جماع و ديگر اموري که صحت بدن به آنها وابسته است ، بنابر آنچه تجربه کرده و شنيده ام ، آگاه کنم . من نيز مسايل مورد نياز را توضيح داده ام و آنچه که در تدبير خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و جماع و غير آن را که به بهداشت بدن مربوطاست تشريح کرده ام و از خداوند خواهان توفيق هستم . بدان که خداوند عزوجل بدن را به بيماري مبتلا نساخته جز آن که دارويي نيز براي معالجه آن قرار داده است . زيرا بدن انسانها مانند يک مملکت است .” آنگاه مجلسي تمام اين رساله را نقل کرده است .
کتاب فقه الرضا ( ع ) اين کتاب در خصوص ابواب فقهي است و پيش از زمان مجلسي اول چندان معروف نبوده است . اما از روزگار وي تا امروز شهرت پيدا کرد . علت اشتهار اين کتاب آن بود که گروهي از مردم قم نسخه اين کتاب را به مکه مکرمه آوردند و قاضي امير سيد حسين اصفهاني آن را مطالعه و يقين کرد که از تأليفات امام رضا ( ع ) است . پس نسخه اي از روي آن تهيه کرد و آن را با خود به اصفهان آورد و به مجلسي اول نشان داد . او نيز صحت نسبت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را تأييد کرد . پس از وي نيز فرزندش مجلسي دوم ، صحت انتسابت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را مورد تأييد قرار داد و احاديث آن را درمجلدات گوناگون بحار الانوار پخش کرد و آن را يکي از منابع بحار قرار داد . بدين ترتيب اين کتاب از آن روزگار تا به امروز معروف و مشهور شد . مجلسي در مقدمات بحار گويد :
کتاب فقه الرضا ، محدث دانشمند قاضي امير حسين پس از آن که به اصفهان آمد مرا از اين کتاب خبر داد و گفت : در يکي از سالهايي که من در جوار بيت الله الحرام سکونت داشتم ، گروهي از مردم قم به قصد حج به آنجا آمدند و آنان کتابي داشتند که قديمي بود و تاريخ آن با تاريخ عصر امام رضا ( ع ) موافقت داشت و از مرحوم پدرم شنيدم که مي گفت : از سيد امير حسين شنيدم که مي گفت : خط امام رضا ( ع ) بر اين کتاب بود و نيز اجازه هاي گروه بسياري از فضلا و دانشمندان بر اين کتاب بود . سيد گفت : من با اين قراين دانستم که اين کتاب تأليف امام ( ع ) است . پس آن را گرفته نسخه اي از آن تهيه و تصحيحش کردم . پس پدرم اين کتاب را از سيد گرفت و استنساخ و تصحيحش کرد . بيشتر عبارات اين کتاب مطابق چيزي است که صدوق در کتاب من لا يحضرة الفقية بدون سند و پدرش در نامه اي که به صدوق نگاشته آن را ذکر کرده است . و بسياري از احکامي که علماي ما آنها را ذکر کرده اند ولي مستند آنها معلوم نبوده است ، در اين کتاب موجود مي باشد .
همچنين از جمله کساني که به صحت انتساب اين کتاب اعتقاد پيدا کرده اند سيد مهدي بحر العلوم طباطبايي در فوائد الرجالية و شيخ يوسف بحراني و عده اي ديگر بوده اند . از معاصران نيز محدث معروف ميرزا حسين نوري صحت انتساب اين کتاب را به امام رضا ( ع ) تأييد کرده و آن را در کتاب مستدرکات الوسايل آورده و روايات آن را در طي ابواب مختلف بازگو کرده است . شيخ حرعاملي ، صاحب وسايل الشيعه ، اين کتاب را در زمره کتابهايي که نويسنده اش مشخص نيستند ياد کرده است . مؤلف صاحب الفصول في الاصول و نيز گروهي ديگر هم اين کتاب را جزو کتابهاي مجهول المؤلف دانسته اند .
عده اي نيز درباره اين کتاب توقف کرده اند شايد احتمال داده اند که اين کتاب ، رساله علي بن بابويه ، پدر شيخ صدوق ، به فرزندش مي باشد . زيرا اسم او علي بن موسي بوده است . هر چند که در آغاز آن آمده است : چنين مي گويد بنده خدا علي بن موسي الرضا . امااين نظريه بعيد است زيرا احتمال مي رود که نساخ در آن دخل و تصرف کرده باشند . زيرا ذهن معمولا به طرف فرد اکمل گرايش دارد . اما آنچه با اين احتمال منافات دارد آن است که اصل عدم وقوع سهو است در ذکر نام رضا ( ع ) . از سويي ديگر در اين کتاب قرايني وجود دارد که دلالت مي کند اين کتاب نوشته آن حضرت است . نظير : ” از جمله اموري که ما اهل بيت بر آن مداومت داريم ” يا پس از ذکر آيه خمس مي گويد : ” پس بدين وسيله خداوند ما را مورد منت و رحمت خود قرار داد .” و نيز به هنگام ذکر شب نوزدهم ماه رمضان آورده است و ” اين شبي است که جد ما اميرمؤمنان در آن ضربت خورد . ” و در کتاب زکات گفته است : ” از پدرم ، عالم روايت شده است ” و يا در باب ربا گفته است : ” پدرم به من فرمود من نيز آن کار را انجام دادم . ” و در باب حج گفته شده است : ” پدرم گفت که اسماء بنت عميس و … ” و باز در همين باب آمده است : ” موقف جبل نيست و پدرم هر جا را که شب مي کرد موقف مي گرفت ” و در همين باب آمده است :
” پدرم از جدم از پدرش روايت کرد که گفت : ديدم علي بن حسين راه مي رود و رمي جمره نمي کند ” و باز در همين باب گفته شده است : ” پدرم فرمود هر کس زنش را ببوسد و … ” و احکام بسياري نقل کرده که با عبارت ” چنين گفت پدرم ” شروع شده است . و نيز آمده است از ” عالم شنيد که مي فرمود … ” و چنان که مي دانيم عالم لقب امام کاظم ( ع ) بوده است . به هر ترتيب ، اکثر محققان اين کتاب را ثابت ندانسته و در آن توقف کرده اند و رواياتي را که در اين کتاب به امام رضا ( ع ) يا به عالم ( ع ) اسناد داده شده است ، روايات مرسلي حساب کرده اند که در دلالت خود به مويد و مرحج نيازمندند . از جمله مواردي که نظريه اين محققان را تأييد مي کند آن است که اگر واقعا اين کتاب از تأليفات امام رضا ( ع ) مي بود ، قطعا مشهور مي شد و به حد تواتر مي رسيد . زيرا آن حضرت در عصر خود ، امرش ظاهر و عملش معروف و نامش بلند بود . به طوري که وقتي آن حضرت براي علماي نيشابور حديثي روايت کرد بيست و چهار هزار نفر از نويسندگان ، از اهالي شهر و اطراف آن را نگاشتند .
7. صحيفة الرضا ( ع ) . در اين باره در مقدمات بحار گفته شده است : صحيفة الرضا با وجود آوازه آن در زمره احاديث مرسل است نه مسند . هر چند که در برخي از نسخ ديده ام که اسناد آن را به ابو علي طبرسي نسبت داده اند . اما اين اسناد در نظر من شناخته شده نيست . در مستدرکات الوسايل در اين باره آمده است : صحيفة الرضا ( ع ) که از آن با نام مسند الرضا ، چنان که در مجمع البيان ياد شده است ، و رضويات ، که در کشف الغمة با اين نام آمده است ، ياد مي شود از کتابهاي معروف و مورد اعتمادي است که کتابي در خور اعتبار و اعتماد ، قبل از آن و پس از آن نوشته نشده است . نگارنده : شگفت آور آن که با اين وجود در بخار آمده است که اين کتاب در زمره احاديث مرسل است نه مسند . حال آن که نسخه اي خطي از اين کتاب نزد من است . شيخ عبد الواسع يماني زيدي نسخه اي از اين کتاب را از يمن آورد و آن را در دمشق به چاپ رسانيد و به من اجازه داد که روايات اين کتاب را از او ، با ذکر سلسله بندي که در اول اين کتاب آمده است ، نقل کنم . و من آن را در قسمت دوم از الرحيق المختوم آورده ام . اين نسخه با نسخه اي که در اختيار من است ، در متن اختلاف دارد .
سپس ميرزا حسين نوري در مستدرکات مي گويد : صحيفة الرضا ( ع ) در فهرست کتاب وسايل ذکر شده است . جز آن که نسخه هاي متعددي با اسناد مختلف از اين کتاب موجود است که متن برخي بر متن برخي ديگر افزودنيهايي دارد اما صاحب وسايل الشيعه بر نسخه طبرسي روايت او از اين کتاب ، بسنده کرده است . وي در ادامه گفتارش مي گويد : فاضل دانشمند ميرزا عبد الله در رياض العلما طرق اين کتاب راذکر کرده است . وي گويد : از جمله طرق اين کتاب ، طرقي بود که در نسخه اي از اين صحيفه در شهر اردبيل ديدم . آغاز سند اين نسخه چنين بود : قال الشيخ الامم الاجل العالم نور الملة و الدين ضياء الاسلام و الامسلمين ابو احمد انا ليک العادل مروزي قرأ علينا الشيخ القاضي الامام الاجل الاعز الامجد الازهد مفتي الشرق و الغرب بقية السلف استاذ الخلف صفي الملة و الدين ضياء الاسلام و المسلمين وارث الانبياء و المرسلين ابوبکر محمود بن علي بن محمد السرخسي في المسجد الصلاحي بشادياخ نيسابور عمرها الله غداة يوم الخميس الرابع من ربيع اولال من شهور سنة عشر و ستمائه ( 610) قال اخبرنا الشيخ الامام الاجل السيد الزاهد ضياء الدين حجة الله علي خلقه ابو محمد الفضل بن محمد بن ابراهيم الحسيني تغمده الله بغفرانه و اسکنه اعلي جنانه في شهور سنة سبع و اربعين و خمسمائه ( 547) قراءة عليه قال اخبرنا ابو المحاسن احمد بن عبد الرحمن اللبيدي قال اخبرنا ابو لبيد عبد الرحمن بن احمد بن محمد بن لبيد قال حدثنا الاستاذ الامام ابوقاسم الحسن بن محمد بن حبيب رضوان الله عليه سنة خمس و اربعه ( 405) بنيسابور في داره قال خدثنا ابو بکر محمد بن عبد الله بن احمد بن عامر الطايي بالبصره قال حدثني ابي في سنة ستين و مأتين ( 260) قال حدثنا علي بن موسي الرضا عليهما السلام امام المتقين و قدوة اسباح سيد المرسلين مما اورده في مولفه المعنون بصحيفة اهل البيت عليهم السلام سنة اربع و تسعين و مائه ( 194) قال حدثني ابي موسي بن جعفر عليهما السلام قال الخ … “
علت و چگونگي وفات امام رضا ( ع )
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از ياسر خادم روايت کرده است که گفت : هنگامي که ميان جايگاه ما تا طوس هفت منزل فاصله بود ، ابو الحسن ( ع ) بيمار شد . پس به شهر طوس وارد شديم در حالي که بيماري ابو الحسن شدت يافته بود . ما در آن شهر چند روزي ماندگار شديم . مأمون هر روز دو مرتبه به عيادت امام ( ع ) مي آمد . نگارنده : از برخي از اخبار بر مي آيد که بيماري آن حضرت تب بوده است . مجلسي در بحار الانوار گويد : بدان که اصحاب ما و غير ايشان در اين نکته اختلاف کرده اند که آيا مرگ امام رضا ( ع ) به صورت طبيعي بوده است يا آن که وي را به سم شهيد ساخته اند . و آيا مأمون آن حضرت را مسموم کرد يا کس ديگري جز او . اما قول مشهورتر در ميان ما آن است که حضرت به واسطه سمي که مأمون به وي داده بود ، به شهادت رسيد . شيخ صدوق در کتاب عيون اخبار الرضا و نيز مفيد در ارشاد رواياتي نقل کرده اند مبني آن که مأمون امام را مسموم ساخت . در کتاب خلاصة تذهيب الکمال في اسماء الرجال از سنن ابن ماجه قزويني ، که هر دو از اهل سنت مي باشند ، آمده است که امام رضا ( ع ) در طوس به سبب مسموميت در گذشت . ابو الفرج اصفهاني در مقاتل گويد : مأمون با آن حضرت به عنوان ولي عهد خويش پيمان بست ولي بعدا بر ضد آن ه کرد و او را به سم کشت . ئحضرت توطابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب به نقل از حاکم در تاريخ نيشابور مي گويد : علي بن موسي الرضا درسناباد به شهادت رسيد . و در همين کتاب از ابو حاتم بن حبان نقل شده است که گفت : امام رضا ( ع ) در روز آخر ماه صفر در گذشت بدين ترتيب که آب انار را مسموم ساخته بودند و آن حضرت از آن نوشيد . طبري گويد : امام رضا ( ع ) در خوردن انگور زياده روي کرد و به ناگهان وفات يافت .
چرا مأمون ، امام رضا ( ع ) را مسموم کرد ؟
شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد : امام رضا ( ع ) مأمون را در خلوت بسيار مورد پند و اندرز قرار مي داد و او را از خداوند مي ترساند و آنچه بر خلاف دستور آن حضرت انجام مي شد زشت مي شمرد . مأمون در ظاهر سخنان آن حضرت را قبول مي کرد ولي ناراحتي وسرگرداني خويش را از نصايح امام پنهان مي داشت . روزي حضرت رضا ( ع ) نزد مأمون آمد و ديد که او براي نماز وضو مي سازد و غلامش آب بر دست او مي ريزد . پس امام ( ع ) به وي فرمود : اي اميرمؤمنان ! در پرستش پروردگارت کسي را شريک قرار مده . مأمون نيز آن غلام را رد کرد و خود به تنهايي کار وضويش را به انجام رساند . ولي اين فرمايش امام ( ع ) کينه و خشم او را نسبت به آن حضرت افزون کرد . همچنين هرگاه مأمون در محضر آن امام ( ع ) درباره فضل بن سهل و برادرش سخن مي گفت : امام ( ع ) عيبب کارهاي آن دو را براي مأمون بازگو مي کرد و از شنيدن سخنان آنان وي را بر حذر مي داشت . فضل و حسن نيز به اين مطلب پي بردند و همواره در نزد مأمون از آن حضرت بدگويي مي کردند و سخناني مي گفتند که امام رضا ( ع ) را از چشم مأمون بيندازند و او را از ميل و علاقه مردم نسبت به آن حضرت مي ترسانيدند . آن دو آنقدر به اين کار خود ادامه دادند تا نظر مأمون رانسبت به امام ( ع ) برگرداندند به طوري که مأمون کمر به قتل وي بست . ابو الفرج اصفهاني گويد : امام رضا( ع ) بيمار شد و در همان بيماري بدرود حيات گفت . پيش از اين ، امام نزد مأمون از فرزندان سهل ياد مي کرد و عيب کارهاي آنان را به وي گوشزد مي کرد و مأمون را از توجه به آن دو باز مي داشت و بديهايشان را به وي تذکر مي داد . اما کليني در کافي روايتي مبني بر مسمويت آن حضرت نقل نکرده است چنان که درباره پدر امام هشتم ، حضرت موسي بن جعفر ( ع ) ، نيز روايتي دال بر مسموميت وي نياورده است هر چند که مرگ امام کاظم ( ع ) در اثر مسموميت بسيار مشهور و معروف بوده است . بلکه وي تنها به ذکر اين نکته بسنده کرده است که امام کاظم ( ع ) در زندان ” سندي بن شاهک ” چشم از جهان فرو بست . اربلي در کشف الغمة مي نويسد : از برخي از موثقان شنيده ام که سيد رضي الدين علي بن طاووس موافق با اين نظريه نبود که مأمون امام رضا را مسموم ساخته بود . حال آنکه سيد در اين گونه امور اهل مطالعه و پژوهش بود و آنچه از رفتار مأمون ظاهر است دلالت بر مهرباني وي بر امام و ميل او به آن حضرت و ترجيح وي بر خاندان و فرزندانش مي باشد و اينها قرايني است که اين نظر را تأييد و اثبات مي کنند .
سبط بن جوزي در تذکرة الخواص سخني دارد که گويا آن را از ابو بکر صولي در کتاب الاوراق نقل کرده است . وي گويد : گروهي خيال کرده اند که مأمون ، امام رضا را مسموم ساخته است اما اين سخن صحيح نيست . بلکه وقتي علي بن موسي ( ع ) در گذشت ، مأمون گريه و زاري سر داد و اندوهگين شد و چند روزي چيزي نخورد و نياشاميد و از لذت خود را بر کنار داشت . بعدا در اين باره مفصل سخن خواهيم گفت . شيخ مفيد گويد : روزي حضرت با مأمون غذايي خوردند و حضرت از آن خوراک بيمار شد و مأمون نيز خود را به بيماري زد . ابو الفرج اصفهاني هم گويد : امام رضا ( ع ) بيمار شد پس مأمون به عيادت آن حضرت مي آمد همين که بيماري امام ( ع ) سنگين شد ، مأمون نيز تظاهر به بيماري کرد و چنين وانمود ساخت که آن دو خوراک زيان آوري خورده اند و هر دو دچار بيماري گشته اند .
نگارنده : سخن شيخ مفيد حاکي از آن است که مأمون در اين غذاي امام رضا ( ع ) سم ريخت و خود نيز به بيماري تظاهر کرد تا به مردم وانمود کند که امام رضا ( ع ) در اثر خوردن آن غذاي زيان آور بيمار شده نه در اثر سم . لکن عبارت ابو الفرج نمايانگر آن است که غذا مسموم نبود بلکه سم در چيزي غير از غذا بوده است ، چنان که خواهد آمد ، لکن مأمون چنين وانمود کرده است که بيماري در اثر خوردن غذاي زيان آور بوده و اين به صواب نزديک تر است . ابو الفرج اصفهاني گويد : رضا ( ع ) همچنان بيمار بود تا آن که مرد . و درباره وفات وي اختلاف شده است و به هر حال سبب وفات او سمي بود که آن را نوشيد . شيخ مفيد و ابو الفرج نيز با عباراتي نزديک به عبارت شيخ ، گويند : محمد بن علي حمزه از منصور بن بشير از برادرش عبد الله بن بشير روايت کرده که گفت : مأمون به من دستور داد که ناخنهايم را عادة بلند کنم و آنها را به کسي نشان ندهم من نيز دستورش را اجراکردم سپس خواست و چيزي شبيه تمبر هندي به من داد و گفت : اين را به دستان خود بمال . من نيز چنين کردم سپس برخاست و از پيش من رفت و بر امام رضا ( ع ) داخل شد و از آن حضرت پرسيد : چگونه اي ؟ امام ( ع ) فرمود : اميد بهبود دارم گفت : من نيز بحمد الله بهترم . و به امام رضا ( ع ) گفت : آيا امروز کسي از پرستاران و غلامان به نزد شما آمده است ؟ حضرت فرمود : خير . مأمون خشمناک شد و بر غلامانش فرياد زد . و به امام رضا( ع ) فرمود : هم اکنون آب انار را بگير و بخور که براي رفع اين بيماري چاره اي جز خوردن آب انار نيست . سپس مرا طلبيد و گفت : براي ما انار بياور چون انار آوردم گفت : برايم آب آنها را به دستت بگير . من نيز چنان کردم و مأمون به دست خود آن را به رضا ( ع ) نوشانيد و همين موجب مرگ آن حضرت بود . زيرا امام ، بعد از نوشيدن اين آب انار ، بيش از دو روز زنده نبود . محمد بن علي بن حمزه از ابو صلب هروي روايت مي کند که گفت : پس از آن که مأمون از نزد امام رضا ( ع ) بيرون آمد ، پيش آن حضرت رفتم . ايشان به من فرمود : اي ابوصلب ! اينان کار خود را کردند و شروع به ذکر توحيد و تمجيد خداوند کرد . محمد بن علي گويد و از محمد بن جهم شنيدم که مي گفت : حضرت رضا ( ع ) شيفته انگور بود پس قدري انگور براي آن حضرت تهيه کردند و در جاي حبه هاي آن چند روز سوزنهاي زهرآلود زدند سپس آن سوزنها را کشيدند و آن انگور زهر آلود را براي آن حضرت آوردند .
امام رضا ( ع ) که به همان بيماري که پيش از اين گفته شد ، مبتلا بود از آن انگور زهر آلود بخورد و همين امر موجب شهادت آن حضرت گرديد . گويند : اين نوع زهر ، از زهرهاي بسيار کاري است . علي بن عيسي اربلي در کشف الغمة گويد : شيخ مفيد درباره علت شهادت امام رضا ( ع ) چيزي راعنوان کرده که عقل من آن را نمي پذيرد و شايد من خطا کار باشم . مفيد گويد : امام ( ع ) در پيشگاه مأمون عيب پسران سهل را باز مي گفت و از آنان به بدي ياد مي کرد و مواردي از اين قبيل . حال آن که اشتغال امام به اموردنيوي و اخروي و نيز اشتغالش به خداوند به او امکان چنين کارهايي را نمي داده است . همچنين بنابر نظر مفيد ( ره ) دولت مذکور از اساس فاسد بوده و بر پايه اي ناپسند بنياد شده است . و امام ( ع ) همه تلاشش را در جهت غيبت از فرزندان سهل به کار گرفته بود تا آن که موجب گرديد آن دو نيز پيش خليفه آيند و نظر او را نسبت به امام تيره کنند . از طرفي نصيحت امام به مأمون و فرمايش آن حضرت به وي ، در چيزي که به حال دينش سودمند بود ، نمي تواند موجب قتل آن حضرت و ارتکاب چنان جنايت بزرگي شود . بلکه در اين باره کافي بود که مأمون آن حضرت را به نزد خود راه نمي داد و يا از ايراد نصايحش جلوگيري مي کرد .از طرفي ما تا کنون نشنيده ايم که اگر سوزن را در دانه هاي انگور جاي دهند انگور نيز مسموم مي شود و قياس طبي نيز بر صحت چنين کاري شهادت نمي دهد و خداوند تبارک و تعالي به حال همگان آگاه است و بازگشت همه به سوي اوست و در پيشگاه او دشمنان و مخالفان جمع خواهند شد . اربلي همچنين مي گويد : در کتابي به نام کتاب النديم ، که فعلا در وقف تأليف اين کتاب آن را در اختيار ندارم خواندم که گروهي از بني عباس نامه اي به مأمون نگاشتند و عقيده او در ولي عهد قرار دادن امام رضا( ع ) و تمايلش به فرزندان ه کرده بودند . مأمون نيز ئعلي ( ع ) را به سختي موردانتقاد قرار داده و تخطمتقابلا پاسخي تند براي آنان نوشت و ايشان را ناسزا گفت و عرض و ناموسشان را دشنام داد . از جمله سخناني که مأمون در پاسخش گفته بود و اينک به خاطر دارم آن بود که شما همان نطفه هاي مستان در رحم کنيزکان خواننده و عشوه گريد . آنگاه درباره امام رضا ( ع ) سخن رانده بود و فضل و شرافت آن حضرت و خاندانش بار برشمرده بود .
اين پاسخ و برخوردهايي از اين قبيل قرايني هستند که اتهام کشتن امام ( ع ) را به وسيله مأمون و تلاش در چيزي که موجب تباهي و زيان دنيوي و اخروي او مي شود منتفي مي سازد . و خدا داناتر است . مجلسي در بحار الانوار مي نويسد : اربلي در کشف الغمة اسبابي را که شيخ مفيد به عنوان موجبات قتل امام رضا( ع ) توسط مأمون ذکر کرده است ، با دلايلي سخيف و کم ارزش مردود شمرده است . آنگاه مجلسي پس از نقل گفتار اربلي گويد : سستي اين گفتار پوشيده نيست . چرا که بدگويي و غيبت از فرزندان سهل امري دنياوي نبوده که آن حضرت را از اشتغال به عبادت خداي تعالي باز دارد . بلکه حتي اين امر از باب امر به معروف و نهي از منکر و رفع ظلم از مسلمانان به هر طريق ممکن بر آن حضرت واجب بوده است . و اينکه خلافت مأمون فاسد بوده است سبب نمي شده که آن حضرت دست از خير خواهي و پند و اندرز بردارد چنان که کسان ديگري غير از امام رضا ( ع ) نيز براي مسلمانان در غزوات و جنگها خير خواهي مي کردند . از طرفي معلوم است که نصيحت ستمگران و پند گفتن به آنها در حضور مردمان ، به خصوص اگر ادعاي فضل و خلافت هم داشته باشند ، از عواملي است که کينه و حسد و خشم آنها را بر مي انگيزد .
نگارنده : همچنين اين سخن اربلي که گفته است ” اگر سوزن در دانه هاي انگور بگذارند انگور مسموم نمي شود و قياس طبي هم بدان گواه نمي دهد ” ، اظهار نظر نادرستي است . زيرا ظاهر روايت گواه آن است که سوزن به نوعي از زهرهاي کاري آلوده بوده است نه آن که سوزن ناآلوده به زهر را در حبه هاي انگور گذارده اند و انگور بدين وسيله آلوده به زهر شده باشد . سبط بن جوزي به نقل از کتاب الاوراق نوشته ابو بکر صولي مي نويسد : برخي گفته اند امام رضا ( ع ) به حمام رفت و پس از آنکه از حمام بيرون آمد براي وي طبقي از انگور آلوده به زهر آوردند که در دانه هاي آنها سوزنهاي زهر آلود نهاده بودند ، که در ظاهر نشان نمي داد . امام نيز از آن انگور تناول کرد و پس از مدتي بدرود حيات گفت . روايت ديگري گوياي آن بود که امام ( ع ) به وسيله زهري که در انار بود به شهادت رسيد . اما آنچه سبط بن جوزي گفته بود ، مبني بر آنکه مأمون آن حضرت را مسموم نکرد زيرا بر مرگ امام نوحه و زاري به راه انداخت و اندوهگين شد و … چندان صحت ندارد . زيرا از زيرکي مأمون بعيد نيست که امام را مسموم ساخته باشد و آنگاه براي رفع اتهام از خود ، که در آن هنگام نيز شايع شده بود ، به گريه و زاري بپردازد . از اين گذشته گريه و زاري و اندوه مأمون در عزاي امام که خود ناشي از شناخت وي از فضايل امام ( ع ) بود با ارتکاب به قتلي که علت آن ترس از بيرون رفتن خلافت از دستش مي بود ، هيچ منافاتي ندارد . نگارنده : مي توان احتمال داد که مأمون آن حضرت را در اثناي بيماري اش مسموم کرده باشد . از قراين ظاهري نيز مي توان چنين دريافت که چون مأمون متوجه شد که بيعت مردم بغداد با ابراهيم بن مهدي خلافتش دچار مشکل و از هم گسيختگي شده و اين امر به خاطر بيعت وي با امام رضا ( ع ) به عنوان ولي عهد حادث گشته و مردم نيز اين تصميم را به فضل بن سهل نسبت مي دادند ، و از طرفي فضل هم اخبار به ناآرامي مملکت را، از ترس همين نسبت نادرست و ديگر مقاصد درست طمربويا نادرست خود ، از مأمون پنهان مي کرده همه اين عوامل باعث شد که وي از سقوط خلافتش بيمناک شود .
لذا انديشيد که جز با کشتن فضل و رضا ( ع ) نمي تواند مخالفان و انتقاد گران را از مخالفت باز دارد . از اين رو فضل را در حمام سرخس از پاي در آورد و امام رضا ( ع ) را به وسيله دادن زهر شهيد کرد . اگر مانند علامه مجلسي بگوييم که بيعت مأمون با امام رضا ( ع ) از روز نخست از روي حيله و نيرنگ بوده بايد بگوييم که مأمون از روي حسن نيت امام رضا ( ع ) را به ولي عهدي خود تعيين کرد ، در اين دو صورت هم مسموم ساختن امام رضا( ع ) توسط مأمون بعيد نيست . زيراچه بسا اوضاع و شرايطي پيش آيد که نيتها دستخوش دگرگوني شوند . مانند زايل شدن حکومت که چه بسا بدين خاطر پادشاهان فرزندان و برادرانشان را کشته اند. انگيزه اي که مأمون را به کشتن فضل واداشت همان بود که وي را به مسموم ساختن حضرت رضا ( ع ) بر انگيخت . کشته شدن فضل توسط او ، که هيچ ترديدي در آن نيست ، دور بودن اين احتمال که وي امام رضا ( ع ) رامسموم ساخته منتفي مي سازد ، به خصوص که در اين باره روايات و اقوال مورخان فراوان است و چنان اين امر شهرت يافته که حتي شاعران نيز بدان متذکر شده اند . مثلا ابو فراس حمداني در اين باره گويد :
باؤوا بقتل الرضا من بعد بيعته و ابصروا بعض يوم رشد هم فعموا عصابة شقيت من بعد ما سعدت و معشر هلکوا من بعد ما سلموا و نيز دعبل در سوگ آن امام ( ع ) سروده است : شککت فما ادري امسقي شربة فابکيک ام ريب الردي فيهون ايا عجبا منهم يسمونک الرضا و تلقاک منهم کلحة و عضون سخن دعبل در اين جا گفته است ” ترديد کردم ” اگر چه ظاهرا بر عدم علم دلالت دارد اما با گفته وي در بيت بعد که ” از ايشان دندان نماياندن ( کنايه از خشم گرفتن بر کسي ) و ترشرويي ديدي ” نشان مي دهد که اين مسأله يقيني و محقق بوده است .
شيخ مفيد و نيز ابو الفرج گويند : چون امام رضا ( ع ) وفات يافت مأمون يک شبانه روز مرگ آن حضرت را پنهان داشت سپس در پي محمد بن جعفر و گروهي از اهل بيت و خاندان ابوطالب که در خراسان بودند ، فرستاد . چون آنان به نزدش آمدند خبر مرگ امام ( ع ) را به ايشان داد و گريست و بسيار بي تابي کرد و جنازه آن حضرت را بديشان نشان داد و آنگاه خطاب به پيکر پاک امام ( ع ) گفت : اي برادر بر من بس گران است که تو را دراين حالت ببينم . من آرزو مي کردم که پيش از تو بميرم ولي خداوند نخواست . سپس دستور داد آن حضرت را غسل دهند و کنند و خود جنازه را برداشت به همين جايي که اکنون مدفن آن حضرت است ، آوردند و به خاک سپرد و آنجا خانه حميد بن قح که نامش سناباد نزديک نوقان است و در همان جا نيز قبر هارون الرشيد بود . قبر حضرت رضا( ع ) پس روي هارون و در قبله او قرار گرفته است .
نظرات کاربران (بدون نظر)
ثبت و ارسال نظر